اي زندگي! چها که کشيدم زدست تو
بسياردرد و حادثه ديدم زدست تو
از چنگ ياوه هاي زمان تا رها شوم
از دامن زمانه بريدم ز دست تو
صد نيش خند و طعنه و امثالِ آن به گوش
از هرزگانِ شهر شنيدم زدست تو
در دشتسارِ واهمه سرگشته و غريب
چون گنگِ خوابديده دويدم زدست تو
گشتم هدف گلوله او باشِ دهر را
چون مرغ نيم کشته تپيدم زدست تو
ديدم هزارمضحکه آخرچو عنکبوت
بر لابلاي خويش تنيدم ز دست تو
خورشيد بر نيامد و اما ، غروب کرد
درخون نشست صبح سپيدم زدست تو
ماسکو جون 2000 |