تا سر دچار آفتِ تنهایی ام عزیز
سرد است چای سبز شکیبایی ام عزیز
تا کی به پیش پای دلم سنگ می نهی
پیش تو معلوم است توانایی ام عزیز
گفتی برای کوچه گی ها قصه ی مرا
در دست تـوست برگه ء رسوایی ام عزیز
بی مهری ات که خـُلق مرا تنگ می کند
حرفی نمی زنی به دل آسایـــــــی ام عزیز
شبها همش به ذهن خودت نقشه میکشی
کاخر ز عشق منع بفرمایی ام عزیز
رفتن به بی تفاوتی و بر نگشتن ات
بی احترامی اســـــت به زیبایی ام عزیز
من آمدن به سوی تو ؟ نه حرف اش هم نزن
در سیـــــــــنه مرده قلب زلیخایی ام عزیز
م ساغر
جرمنی 2010 |