وسوگند به سنگ
که چقماق می زند بر شقیقه شقایق
وسوگند به آتش
که از تیغ آبدار
می چکد در لاله گوش ام المومنین
وسوگند به صبح
که تنفس می کند بینی بریده ام المومنین را
وسوگند به باد
که دخترکوچی را بر گور می رقصاند
دردشت های عاد
وخیمه کفن سیاهی است
پراز لکه های باکره دردشت های انجماد
سوگند به شرم
که شرنگ مزه دیگر دارد
وچوری چار وناچار حلقه چاهی است
که دختران کوچی
با دست های خویش کنده اند
تا یوسف های شان را
از دهان گرگ به دهان چاه اندازند
سوگند به چمدان های خالی
که زمانه ی چور است
وسوگند به نوح
که نوحه می خواند در آب های آمو
با قلقل گلوی پر ِفرزندش
وسوگند به کوچ حوا از بهشت
که دخترکوچی
با زنگ ودامن افغانی
اتن می کند به تنهایی
ونغمه می خواند با شرنگی دیگر:
خودم که جنگ می کنوم
با خودم جنگ می کنوم
باخون گوش وبینیم
لبایمه رنگ می کنوم
دلم که عاشق شوه
به زیرسنگ می کنوم
خنجر طالب کندتر از بینی خری است
بینی عایشه را
چاقوی آبدار ملکه چشم آبی می برد
وگوش هایش را کارد پرزندنت
وباقی مانده اش را سربازهای بیابانگرد
که در پشت پدرهای شان
برفراز هیروشیما پرواز می کردند
یا برکشتی های دزدان دریا یی بار می انداختند
حالا پزشکان مهربان شان
جراحی پلاستیک می کنند
چهره بی گوش ودماغ افغانستان را
برتخت خواب تایمز
در بیمارستان بزرگ جهان
عایشه کیست جز افغانستان
که بینی اش پیش جهان بریده
وگوگوش را بی دایره وتمبک می شنود
وسلیندیون را بی ساز
از سوراخ های بی پرده
افغانستان عکس رنگی است
که چسپانده شده است برپشتی زمانه
بی گوش
بی دماغ
باگیسوان منتظر شانه های سیاه
با چشم های زاغ
تو تفنگهایت را برمیخهای استخوان بیاویز
میخ های استخوانی
در دیوار توپ خورده آسان تر گور می شود
وپرتله هایت را روی نقشه افغانستان بیاویز
واسکت انتحاری بر مانکن افغانستان زیباست
در وترین واشنگتن
که مردان مرده را در لبان اوباما می خنداند
برای گوشواره ها
برای چهارگل ها
برای چوری ها
برای پای زیب ها
چهارمیخ کافی است
کتاب ملا نصر الدین را نگاه کن
که برپشتی اش
گیسوان ام المومنین بی گوش است
وام المومنین قرآن را با بینی بریده تلاوت می کند
برای دختران باکره ی بی گوش
که گوش به فرمان داده اند
برای مفسران حیران
تا جهان را بر وحشت افغانها بگریاند
جهانی که نیمه اش دراز کشیده است
با شکمی لبریز از شراب
ونیمه دیگرش قوز کرده است
برمشک سوراخ سوراخ بی آب
به این جهان پریشان که نمی داند
گوش های عایشه
گوش گیرهای دیگدان های سیاه است
وبینی اش هواکش چلم های تریاک
شاخ های گوزن های ناروی
کوچک ترازشاخک های سوسک هاست
وقتی روی دروغ های زمانه می دوند
با خط زردی که روزنامه می نگارند باپا
اسماعیل می گوید
عایشه قربانی حج پشتونوالی است
قربان می گوید
عایشه عکس بی نظیری است
برپشت جلد پته خزانه
من می گویم گوش های عایشه
و مادگی دختران هفت ساله درعربستان
وناف بی نظیر
با یک چاقو بریده شده است
وپنجره های کوچک
که زیرباروی مکتب دخترانه دود می خورد
در قندهار
وتیزاب های قندهار
که آتش زده است پستان های دختران هرات را
وشیمیایی حلبچه
قرایت کتاب های بسته ای است
که با خون نوشته شده است
با چاقو تشریح
وبا آتش روشن
ایران بانو می گوید
شمشیر اشرف هنوز برنده است
وعایشه مناره های اصفهان را می جنباند
وکاشی های مسجد شیخ لطف الله
از جنگ تریاک ترک برداشته است
وتریاک هلمند بر سی وسه پل دود سنگین تر دارد
وعکس خلیفه
در چهارباغ عباسی
انار های قندهار را ترکانده است
وطاووس آسمان ِگنبد لطفی دیگر دارد
وقتی دمش را چتر می کند
با باغی از غنچه های تریاک
وبرگرد خویش می چرخاند افغانستان را
با گل های سرخی که پرپر می شوند
در صلیب شکسته ی در چرخش بر گرده خویش
وخون موج می زند درباغ گل تریاک
در دم چرخان طاووس
در گنبد پرخیالات شیخ لطف الله
واصفهان نصف جهان می شود
در شعرهای باری جهانی
وسوگند به گندم
که احمدی نژاد از بهشت آمده است
با هاله نوری که چشم ملاعمر را کور کرده
وبرق های جهان را
در کنفرانس ملل متحد خاموش
وغارهای توره بوره را روشن
وسوگند به تیغ
که همیشه فکرم را می کشد
در چشم های آبی ملکه
که به آسمان باور ندارد
وخداوند را در پرتو خورشید
از سرزمینش طالع می کند
ودر سر زمنیش غروب
وتیغش همیشه
چشم های برادران شاه را کشیده است
و همیشه روی پوست درختان جدایی
تیرهای عاشقانه کنده است
وبرتن تمام درختان خرما وزیتون
وبرتن تمام درختان اکاسی وپسته
زخ زخ به یاد گار نهاده است
زخم عمیق فکر بدش را
وزخم های بزرگ
درختان را هیزم دوزخ ساخته است
دوزخی که خوراکش از مغز سر است
چاقوی ملکه چشم آبی
هیچ وقت زنگ نمی زند
وهمیشه در دست قبایل قابیلی
به سنگ های چقماق تیز می شود
ودست به دست می شود
برای بریدن گردن بند ها
گوشواره ها
چهارگل ها
چوری ها
وخلخال ها
سوگند به شتر ها
که از خواب راه ابریشم می روند
وبارهای شان مروارید های است
که از گوشواره ها
چهارگل ها
وخلخال های کهنه ام المومنین افتاده است
سوگند به فیل ها
که اهدنا الصراط المستقیم را
در خواب تا هند می برند
وبرتخت پشت شان
سلطان محمود را
در تابوت سومنات تکان می دهند
مبادا از خواب دیانت افغانی بیدار شود
واز آن سوی تاریخ
رسولان مکتب دیوبندی را می آورند
که رسالت شان سنگ سار سومنات
با استخوان های به جاماده بودا است
وخرطوم شان را برگردن حامد می بندند
تا با گلوی تنگ
از توران
تا ایران
برای محمود
شاه نامه بخواند
با لهجه قندهاری
که رخش ها را به سمنگان می گریزاند
سوگند به انار
که دانه دانه ناسور می شود در سینه های نوخاسته ی قندهار
سوگند به سومانی
که دختران رقاصه را
از تایلند به دبی می آورد
از بحر به بحر
وسوگند به دبی
که صدای سکس وصلواتش
از برج العرب به گوش جهان می رسد
وتمام برج ها وکوهان های شترانش
برخلافت برحق ملاعمر
برپای ایستاده شهادت می دهند
وسوگند به ریش بلند مارکس
که امیر المومنین ما
نطفه تلاقی داروین و مارکس ولنین
در مسجد فیصل است
امیرالمومنینی که
آفتابه اش ازتاشکند
تسبیحش از توکیو
جانمازش از پکن
کلاهش از مکه
عرقچینش از چچین
سنگ مسجدش ازسودان
خرمای افطاری اش از خوزستان
کفش هایش ازمسکو
عینک یک چشمه اش ازبرج العرب
تفنگش از تلاویب
بنز ضد گلوله اش از برلین
کامپیوتر اپلش از نیویورک
روبلش از لندن
ووحیش ازطریق جبریل آی اس آی
وقربانی اش افغانستان است
وامیر المومنین با این همه دارایی دیگران
خود را
افغان
مسلمان
مالک اصفهان
وامیر المومنین جهان
می داند
وبا صلابت تمام حکم جاری می کند
برگوش وبینی بینوایان
گوش های عایشه
شهادتین را از زبان کارد می شنود
(نیم دنیا با شمشیر عمر مسلمان شده است)
وبینی اش بو می کشد
خون های تازه بر لب شمشیر را
وامیر المومنین با یک چشم خدای واحد را می بیند
که سنگ وشمشیر وآتش را نازل می کند
ومکتب های دخترانه را با قفل انتحاری می بندد
ودین برحق نیز واحد است
قل هو الله هو احد
بگو که خداوند ازسرحد است
وخداوند در همه جا حاضر است
با خیمه سیاه وبیرق سپید
که دختران وپسران بالغ را سنگ باران می کند
وگوسفندانش را در حلقوم اسماعیل می چراند
وشترهایش عایشه را برای مراسم مثله می برند
قسم به واسکت های پاک
که جلیقه نجات بشر از گناهان کبیره است درخاک
وفیل ها که خواب هندوستان می بینند
رسول در غار حرا وحیانی شد
وامیرالمومین در غار های توره بوره
وعایشه در غار های توره بوره آواز نخواند
ام المومنین دماغ ِآواز نداشت
وامیر المومنین هیچ وقت نگفت
کلمینی یا حمیرا
ونگاه کرد به لبهای ام المومنین
که سرخ شده بود از خونهای ریخته از گوش وبینی اش
وامیر المومنین سوره سرخ خواند
برای گوش های بی لاله
وختم کرد
فتقبل منا یا رجیم
آمین
گوتنبورگ سوید
پنج شنبه 12 آگست 2010 - 21 مرداد 1389
سوسک در آیینه
درصفحه ی بزرگ روزنامه آیینه
ایستاده است هتلر
باشانه های براق از ستاره
وسینه های سنگین از سکه
باد در گوش روزنامه چاقو چرخ می کند
ودهان هتلر بریده بریده
در نعره ی
عرش
فرش
ارش
مرش
عر...
مادرکیکان*
چرک چکان
از تشناب تا روزنامه می چکد**
وآهسته می رود برآیینه ی پر ازهتلر
برسکه هایش پا می گذارد
برستاره هایش تخم
باد درگوش روزنامه چاقو چرخ می کند
ودرتتر اولش می نویسد: گردباد
مادر کیکان
با پشت می افتد در دهان هتلر
درآیینه!
درآیینه موج می زند پاها
در عرش فرش مادرکیکان
و دست وپازدن سوسک
درلشکرشکست خورده هتلر
در ارش مرش مرگ
گوتنبورگ
پنج شنبه 12 اوت 2010 - 21 مرداد 1389