باغـم درین بهار ز رنگینه ها تهیست
از رستن و جوانه ؤ سبزینه ها تهیست
پامال ، پیل های پهن پا منم کنون
از دامنی زمانه ، پسندیده ها تهیست
درمهره های مهروگلان پرپراست کنون
باغی خزان د یده ، زعطرینه ها تهیست
هرجاؤ هر کجا به نظر جز غبار نیست
سرماست،برف،سردی وکنگینه ها تهیست
دارد که عید می رسد،هرجا خموشی است
بازار ها ، ز نقل و و از خینه ها تهیست
آواز گرم مرد خزان د یده ای چه شد؟
می گفت، روز عید،دل از کینه ها تهیست
دستی سپید دختری بر تخته می نوشت
کوچیده هرکه،مد رسۀ و زینه ها تهیست
حتی که هند و ها ،همه رفتند ز شهر ما
هردکه ای ز رخت و پرندینه ها تهیست
گلگشت هاست، تشنه ؤ عشاق رفته اند
ازسبزه ها ؤسرخی گل، دیده ها تهیست
ازبد بدتر در عاقبت است پیش رو عیا ر
این گـونه تا ، جماعتی از پینه ها تهیست
سیزدهم مارچ ۱٩٩٩ |