محیط چشمهایت تا شرر پرداز بحران است
زمین تلخ است و اندام غزلهایم پریشان است
زمین تلخ است وخواب سبز را آبله می بافد
که تا خواب کسی دردست های تو گروگان است
زمین زخم زبان گل می نماید بی حضورتو
کسی انگار محکوم خیابانهای تهران است
تو اما درغروب خسته می پیچی نمیدانی
که درپیشانی ات فواره ای خورشید پنهان است
میان تو و مهتابی شدن برتارک شبها
خط فاصل به قدر امتداد یک خیابان است
**
ستاره، ماه یا خورشید، خوش تابیدنت اما
فراهم میشود وقتی که نقاش تو "میران" است
نروید جز گل خشخاش چشمانت دراین وادی
که تا این پاره ابر آبستن رگبار باران است
23 اوگوست 2009 وانشبورگ
|