«خانه ابری » بود ناگه رحمت باران رسید
بطن شب از هم درید و آن مه ی تابان رسید
خوب من افراشت قامت باز شیدایم کند
دختر سبز غزل را باغبان جان رسید
گفته بودم بر نمی گردد کنارم یوسفم
لیکن امشب نور یوسف باز در کنعان رسید
حلقه حلقه موی بسته وا کنم بر شانه ام
موی و رویم را بگویم پیکرم را جان رسید
خانه با اندوه تلخ خویش تنها مانده بود
دست خورشید آمد و اندوه را پایان رسید |