شمالک سردی ابریشم گیسوانم را پیمود
وتا رگان یخ بسته ام، راه رفت
شمالک سردی که تصویری از ثانیه های رفته ی مرا، با خود داشت
شمالک سردی که از ابریشم گیسوان من جاری شد
دستانم پراز کلمات سیاه وسفید
هق هق یک سکوت را مینگاشت
وچشمانم پنجره های سرما خورده وتنهای از همیشه دلگیر
برای یک لبخندِ صمیمانه ی عاشق
آیینه ی بودند، در برابر شبهای پر از بهانه های سرایش سطری غزل
بیتی عاشقانه
وشعری به یاد قلبی که در زیباییی عشق، گلخانه داشت.
چشمانم آیینه های درگیرِ لحظه های وسوسه وامید...
شمالک سردی در ابریشم گیسوان سیاه من، راه میرفت
ومن به یاد تمام رفته ها حسرت میچیدم
من، در کنار تنهایی وپهلوی دلتنگی ام
در کنار تنهایی ام که صبح ها با من از خانه به بیرون میرفت
ودلتنگی که شب با من و تنهایی ام همراه میشد
ودر بسترم درهمآغوشیی گلبرگهای یخ بسته وسکوت
آبستن اندُهان من میشد
ومن به زخم هایی مرهم میگذاشتم
که از ساده گی های خودم، پوست نازکم را میازُرد...
شمالک سردی ازابریشم گیسوان سیاهم
ویادهای زندگی از چشمانم
ازپنجره های سرما خورده و تنهای از همیشه دلگیر...
قطره
قطره
قطره میچکید |