دراین آخر که مثل تکه ابر برف ریز استی
هنوزم قهوه ی،دیوانه ی ناهید! عزیز استی
نفسهای کبوتر بوی لبهای ترا دارد
دراکران میروی درمن، همیشه در"ونیز" استی
تنت طعم اروپا را پریشان میکند اما
" میان قندهارمرگ" و"آتن" درگریز استی
عروس خون دراندام تو میرقصد ومیدانم
تو افغانی و حتی باخودت هم درستیز استی
مرا هر روز و شب درریشه های تاک میبافی
روانگردان من،آتشگر زخم لذیذ استی
وانشبورگ 13 ستمبر 2009 |