بیا..!
بیا به درد ، مصیبت ، بلا ،عادت کن
به سرنوشت که دادت خدا ، عادت کن
به خارهاییکه متن عبور میرویند
قدم بزن نصیبانه ها عادت کن
مگو باز بلا ریز است فصل سفر
سفر بخیربرو آشنا عادت کن
تو خواهی شیشه ِ دلها زلال همچو آب
چه سبز خواهشِ !!! اما بیا عادت کن
به انتحار میاندیش از تراکم غم
بخند یعنی به غم مثل ما عادت کن
پگاهی
شعر مقبولی که در فوق بنظر می خورد، از انجلا پگاهی است که دروبلاگش نظرم را جلب نمود. وبعد ازخواندن، بامضمون آن خود را موافق نیافتم. وجوابیه ای را چنین تحریر داشتم.
چرا!!
چرا به درد، مصیبت ، بلا کنیم عاد ت
چرا به حرف دروغ و ریا کنیم عاد ت
نوشته ای که خدا کرده سرنوشت شما
چرابه نام خدا،هـر چه را کنیم عاد ت
چرا ز بن نکنیم خار ، سبزه جایش را
چرا به نیش ز خارو جفا ،کنیم عاد ت
ندیده ای دگران ، چیده بس بلای سفر
چرا چنان نکنیـم، با صفا کنیـم عاد ت
بحق که شیشه دلها، زلال می خواهیم
چرا به غیر از آن ، با بیا کنیم عاد ت
یقین، چاره غم به ز انتحار خود است
چرابه خندۀ وغم چون شماکنیم عادت
به چاره جوئی درد زمانه ، بشتابــیم
چرابه گریۀ و اشک رضا، کنیم عادت
سوار توسن تدبیر و ، درد می دانی
چرا به دردو غمی آشنا ، کنیم عاد ت
عزیزوشاعر خوب ای پگاهی دوران
کمر ببند ، که با شادی ها کنیم عادت
عیار
|