درمیان اندک اوراقی که ازدستنویس های شهید میوندوال برجای مانده ، تبصره وپارچه شعری است که مرحومی پس از مرگ شادروان رهی معیری نوشته است .با آنکه تاریخ سرایش شعرمرحوم میوندوال در دستتویس او نیامده ، اما از آنجایی که رهی معیری در سال 1347 خورشیدی فوت کرده ، میتوان تا اندازه یی قرین به یقین گفت که شعر او در همان سال سروده شده است.
د. ملکیار
بعد ازمرگ ملک الشعرا بهار، دیگر با صدای شعر ویا شاعری که ازایران برخیزد ودر افغانستان گروندگانی داشته باشد ، آشنا نبودیم .
شعر ملک خصوصیت بخود داشت واز قصاید استادان کهن یا د میداد، سامعۀ شیفتگان شعر وادب وآزادیخواهی را نوازش مینمود.
بعد ازآن، شعر رهی به تسخیر دلها پرداخت. واین اشعار نیز خصوصیت بخود داشت وازغزلهای همچون حافظ وسعدی، روح شیفتگان شعروادب را شاد میگردانید . دریغا که این شمع نیز خاموش شد.
بیا د بودش یک غزل را که مطلع اش این است :
با دل روشن درین ظلمت سرا افتاده ام
نورمهتابم که درویــــرانه ها افتاده ام .
ذیلا ً استقبال میشود.
سرو آزادم ولی بی دست وپا افتاد ه ام
فکر اصلاحم ولی درماجـــرا افتاده ام
عاشق صحرایم اما خسته گشتم در مغاک
نور مهتـابم ولی سگ در قفا افتــــاده ام
یوسف کنعانیم کش پیرهن گردیده چاک
نیستم گـــــرگ آشنا، صید حیــــا افتاده ام
نیک راهم، لیک باشــد مشکلم از رهگذار
چشم حق بینــــــم ولی از چشم ها افتاده ام
رفعت قوم وطن هرلحظه یی دارم بدل
با هـــمه عشق و وفا اندر جفا افتاده ام
آرزوهــایـــم بسی اما ندارم هیـــچ را ه
اندرین ظلمت سرا، پیش شما افتاده ام
جوش اولاد وطن، دلشاد میســــازد مرا
بد نصیب از همت و مهرو وفا افتاده ام
آخر ای بیدانشان رحمی کز الفت بخلق
حسب منظور تبهکاران جدا افتـــاده ام
*** |