بذر سبزی با خیالی ، در بهاری کاشتم
با هـزارو یک دل ، امید واری کاشتم
بسته بودم دل به فرداهای رنگین زمان
با هوای سبز فردا ، سبزه زاری کاشتم
کاشتم درگیرو داری، از تبه کاران روز
درجوی آتش فشان ،درخارزاری کاشتم
آب دادم در تموز داغ ، با صد ضعف تن
اختری رخشنده ام را ،درغباری کاشتم
جلوۀ گل را ، تماشا می نمودم در خیال
لیک رویای سرم را، باخماری کاشتم
بارتن کردم دوصد درد دگربا دست خود
در د لی هردیده ، طفلی ناقراری کاشتم
هرچه کشتم ،حاصلش گردید برباد ملخ
هرقدر باسخت جانی ، بار باری کاشتم
نه عیاری کارگر افتادو نه رمزی هـنر
آرزوهای دلـم ، در شوره زاری کاشتم
شانزدهم جون2009 |