کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
 
طرزی و سراج الاخبار
 
 بشیر سخاورز
 
 

 

نبايد از ياد برد كه سراج الاخبار با دقت تمام توسط انگليس ها و يا جواسيس آنها بررسى ميشده تا در صورت امكان از نشر مقالات و اشعار  بر ضد انگليس جلوگيرى شود. انگليس ها در پيمان هايى كه با اميران افغانستان امضا كرده بودند، شرايط شان اين بود كه هيچگاهى احساسات ضد انگليس و استعمار در افغانستان بروز نكند و دولت نه تنها باعث ايجاد اين احساسات در مردم نگردد، بلكه از آن جلوگيرى كند، در غير آن اگر امير در تشويق احساسات ضد انگليس اقدام كند اين اقدام موجب عكس العمل انگليس خواهد شد كه اين عكس العمل رويارويى انگليس با امير است. اميران افغانستان به خصوص آنهايى كه مي خواستند از مزاحمت انگليس در امان باشند و آزادى افغانستان براى شان تا آن حد قابل اهميت نبود كه بتوان به خاطر آن امارت را از دست داد، مي كوشيدند تا از رويارويى با انگليس ها جلوگيرى كنند. محمود طرزى مي دانست كه با نوشتن مقالاتى كه به طور مستقيم از انگليس ها و استعمار انتقاد كند،  نارضايتى و خشم امير حبيب الله خان را بر خواهد انگيخت، زيرا امير توجيه ميكرد كه طرزى  بى سبب  انگليس ها را برآشفته است و آنها را واداشته تا آرامش امير را برهم زنند. امير حبيب الله از هر چيزى بيشتر به راحتى خودش مي كوشيد و نمي خواست باعث رنجش انگليس ها شود. با درك اين مسئله طرزى نمونه هايى از وحشت و بربريت استعمار را كه در كشور هاى ديگر اتفاق مى افتاد در سراج الاخبار نشر ميكرد كه مشابهت زياد با طرزالعمل استعمار انگليس در كشورى مانند هند داشت؛ به طور نمونه نشر خبر ويران كردن مساجد توسط ايتاليايى ها در ليبيا به علتی بود كه انگليس ها هم مساجد را در هندوستان ويران ميكردند و ميان مسلمان و هندو تفرقه مي انداختند. اما طرزى تنها از بربريت استعمار ايتاليا مثال مى آورد و مي گذاشت تا مشابهت ها را خود مردم متوجه شوند، بى آنكه به طور مستقيم براى شان گفته شود. اين نمونه ها در واقع چهرهٴ استعمار انگليس را آشكار مى ساخت و مردم مسلمان افغانستان را بر عليه انگليس ها بر مى آشفت و آنها را براى روزى كه بايست در مقابل انگليس بايستند و خواهان آزادى خود شوند٬ آماده ميكرد. در شماره 3، سال سوم، 23 ميزان 1292 در "حوادث خارجيه"،  سراج الاخبار چنين آمده است كه: "خدا قهر كند بلغار ها را. مردمى كه در كشور شان بنا هاى اسلامى را ويران كرده اند و هم در رقابت با تركيه اند".

 

اما برای طرزی٬ نشنليزم مهم تر از پان اسلامی و پان آسيايی بود. او آزادی و ترقی افغانستان را در قطار ديگر كشور های اسلامی و آسيايی ميخواست و اين بينيش او را از استادش سيد جمال الدين افغانی٬ متفاوت مي سازد٬ زيرا كه سيد سخت طرفدار خلافت اسلامی بود و برای پديد آوردن خلافت اسلامی٬ ضرور ميدانست تا كشور های اسلامی تحت حكمروايی يك خلافت باشند. 

 

در بارهٴ نشنليزم طرزى بايد گفت كه او در موردِ افغانستان فكر مى كرد نه مليتى و به همين منظور مى كوشيد تا مردم متحد باشند و مليت گرايى و سمت گيرى را نكوهش مى كرد. او حتا مفهوم آزادى و حريت را در ميان مردمان افغانستان زير سؤال برد و چنين بررسى كرد كه آزادى خواهى در ميان عده ای بيشتر شباهت به خود عنانى دارد تا آزادى خواهى براى تمام افغانستان و اين مشكلى است كه مردم افغانستان در طول تأريخ داشته  كه حتا نمونه هاى آنرا امروز مى بينيم. طرزى دنبال ساختن كشور مى رود و براى اين كشور لازم است تا ملت متحد باشد، ملتى كه جمعى فكر كند و نفع و نقص خود را مشترك ببيند. اين ملت در عين حال بايد از قوانين مدنى پيروى كند; خود عنانى به نقض قانون مى انجامد، در حاليكه اگر فرد منافع خود را در منافع ملت ببيند و قانون را احترام بگذارد، به مفهوم  آزادى واقعى پى مى برد. طرزى براى ساختن كشور يك پارچه و مستحكم  به رهبر هم ضرورت دارد و براى همين منظور شاه را يگانه كسى مى داند كه قادر است رهبر مردم باشد. او با توسل به قرآن و نقل قول از آن در مقالاتش اطاعت از شاه را جز اركان دين مى شمارد.

 

يكى از مشكلات اساسى بعضی از نويسندگان ما بررسى اوضاع چندين سال پيش است كه خواسته اند آنرا با اوضاع و احوال امروزى مقايسه كنند و معيار هاى امروزى را ملاك قرار دهند كه متأسفانه با اين كار تحريفى از واقعيت ساخته اند. طرزى هم گاهى از پشت همين عينك مشاهده شده و علت اين تحريف بيشتر مايه مى گيرد از تخالف مليت ها با همديگر كه ناشی از جنگ هاى طولانى بعد از هجوم روس است كه شناخت ها را به علت مايه بردارى سياسى مغشوش ساخته است. به طور نمونه به طرزى اطلاق كرده اند كه وى نخستين كسى بوده كه تلاش كرده تا زبان پشتو را زبان اول كشور بسازد و هم به پشتون ها نسبت به ديگر مردمان افغانستان توجه خاص داشته است. اين اتهاماتى است كه ناشى از عدم درك درست طرزى مى شود و اين عدم درك باز ارتباط مى گيرد به عدم دسترسى به منابعى كه بتواند چهرهٴ واقعی طرزى را نشان بدهد؛ اين چهره در سراج الاخبار خوب انعكاس يافته است كه البته  به علت جنگ ها و از بين رفتن كتابخانه ها، دسترسى به آن كار ساده ای نيست. اگر از توجيهات ديگر نويسندگان بگذريم و همت آنرا داشته باشيم كه تمام سراج الاخبار را مرور كنيم، درخواهيم يافت كه طرزى بدون شك نشنلست بود، اما هيچگاهى با عقايد دفاع از يك منطقه و مردم ملوث نشد، زيرا او بر عكس اين عقايد عمل مى كرد. او براى شكست دادن نيروى استعمار اروپايى به تمام مردم افغانستان اعم از هندو، هزاره، ازبك، تاجيك، پشتون و ديگران ضرورت داشت. او مي دانست كه تفرقه و نژادپرستى در داخل افغانستان باعث ادامهٴ نفوذ انگليس مى شود. او در برخورد با دين و مردم افغانستان هم همين روش را پيش مى برد و هيچ كسى را بر كس ديگر به خاطر سنى ويا شيعه بودنش رجحان نمى داد و حتا يك قدم جلوتر مى رفت و حامى حقوق هندوان مى گرديد كه به زعم طرزى از مردمان اصلى افغانستان هستند. بارى هندوان نيز اين حمايت و دوستى طرزى را استقبال مى كردند. آنها در جنگ بر عليه انگليس اشتراك ورزيدند و از افغانستان به عنوان كشور خود شان دفاع كردند. طرزى برعكسِ رهبرانى كه ادامهٴ شهرت و محبوبيت خود را در حمايت از اكثريت مى بينند و با اهل زور همنوا مى شوند، ترجيح مى داد كه از ضعيفان پشتيبانى كند كه البته با اين كار خطر آن احساس مى شد كه مردمان صاحب رسوخ را دشمن خود سازد. اما او با تكيه به دانشى كه داشت و هم با آوردن دلايل و به سكو نشاندن آن دلايل بااستفاده از قرآن، مي توانست مردم را قانع سازد كه حمايت از اقليت ها و مردمان اديان ديگر از اصول اسلام است. اين چنين صراحت در تأريخ ما كمتر ديده شده و بعد از طرزى تا امروز هيچ نشريه ای را نمى يابيم كه با شفافيت، بى شائبه و با جسارت از هندوان حمايت كند. طرزی در آن روزگار تقريباً تمام يك شمارهٴ سراج الاخبار را به پرداختن به احوال هندوان اختصاص بخشيده بود.

 

طرزی در زمان كودكی و جوانی اش سخت به كشورش (افغانستان) عشق می ورزيد. او با وصفی كه مي دانست امير افغانستان يعنی عبدالرحمان خان در برابر خانواده اش رفتار نا پسنديده داشته و خانواده اش را مجبور به ترك افغانستان كرده٬ نگذاشت كه كم مهری نسبت به كشورش در دلش پديد آيد. او حتا نخواست تحت تأثير پدر قرار گيرد و با او موافقت كند كه افغانستان و اميرش با خانوادهٴ طرزی رفتار نا مطلوب داشته است. محمود جوان هيچگاه افغانستان را مقصر نمی شمرد. او سه سال بعد از وفات پدرش٬ هنگامی كه عبدالرحمان وفات يافت از پسر عبدالرحمان٬ يعنی امير حبيب الله خان خواست به او اجازه داده شود به افغانستان بيايد تا به امير نو تسليت عرض كند٬ اما به حبيب الله نگفت كه ميخواهد به كشورش بر گردد٬ تا امير به او به مظنون نشود و برگشت طرزی را توجيه منفی نكند. نزديكان طرزی برگشت او را به افغانستان كار جنون آميز تلقی مي كردند و مي گفتند كه طرزی با رفتن به دربار فرزند كسی كه دشمن سر سخت پدرش بود٬ با حياتش بازی ميكند. طرزی به جواب اين مردم شعری گفت كه بعد ها در صفحهٴ ٬13 شمارهٴ ٬7 سال دوم ٬ مطابق 4 جدی سال 1291 خورشيدی٬ در سراج الاخبار چاپ كرد.

 

هر کس که دل به عشق وطن کرد مبتلا

ايمان و عقل و دين نشود هيچ از و جدا

حب وطن به خاک و گل و چوب و سنگ نيست

زيرا به خاک و سنگ قرار و درنگ نيست

حب وطن به ميوه و گلزار و باغ نيست

حب وطن به کوه و به صحرا و راغ نيست

حب وطن معانی ديگر بود ورا

کز حب خاک و سنگ و درخت آمده جدا

 

چون جملۀ حواس من از جملۀ وجود

کردست با تو رابطه از جمله تار و پود

پس عشق تو چسان ز سر من بدر شود

با شير اندرون شد و با جان بدر شود

شد سال ها که داغ جدايی و فرقتت

می سوخت همچو شمع دل و جان عاشقت

 

ادامه دارد.....

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱٢٤          سال شـــشم               سرطـــــــــان/اســـــد ۱۳۸٩  خورشیدی           جولای ٢٠۱٠