کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
 
فــــــریاد آهن
جدید انلاین
رزاق مأمون
 
 

همین یک هفته پیش بود که خاطره‌ای را از درۀ جادویی پنجشیر با خود آوردم. سایه‌های لغزان و پیچان درخت‌ها و بیدهای کنار ساحل در زیر نور حزن‌آلوده خورشید در حال غروب روی زمین، صحنه‌های رقص ملایم دلدادگان را تمثیل می‌کردند. سفره‌ای برایمان پهن شده بود با بچه‌ماهی‌های تازه‌بریان، ماست قاطی‌شده با ریزه‌های نان جواری (ذرت)، آچار (ترشی) محلی و سیب‌های زرد شفاف. دوست نکته‌سنجی که مدتی است رحل اقامت در روستا افگنده، بیخ گوشم گفت: "بخورید، اهالی شهر شلوغ... که تا دقایقی بعد دوباره به شهر شلوغ بر می‌گردید!"

گفتم: "مگر ما اهالی شهرشلوغیم؟"

گفت: "البته! شهر شما سکوت خودش را گم کرده. ازسکون رازآمیز بامدادان و بعد از ظهرهایش دیگر خبری نیست... من چرا سه سال است فراری شهر شلوغ هستم؟"

شاید ظهیرالدین محمد بابر، شاه گورگانی، هرگز تصور نمی‌کرد که کابل روزی به شهر شلوغ انباشته از صداهای ناهنجار بدل شود؛ آن هم درحدی که ماشین باربری خیلی راحت بیخ گوش کودکان و زنان و سالمندان بوق بزند تا مغزهایشان را متلاشی کند؛ حتا سگ‌های ولگرد، چنان به خود بلرزند که به پس‌کوچه‌های شهر پناه ببرند؛ چیزی که من بارها شاهدش بوده‌ام.

کابل از منظر تاریخی درمیان شهرهای منطقه، به داشتن "باغ‌ها وکاخ‌ها" شهرت یافته، در واقع به پس‌کوچۀ فرورفته در سکون شباهت داشته‌است. از همین رو، بابر برای آن دل اززیبایی‌های سحرآمیز شهرهای هندوستان برمی‌گرفت تا در این پایتخت تابستانی‌اش بیاساید. هم او بود که به اخلافش وصیت کرد که پیکرش را در دامنۀ کوه آسمایی کابل، کنار "قصرملکه" که خود بنا نهاده بود، زیر خاک کنند.

همین حالا که از بازارخرید مکروریان، خسته و اذیت‌شده به خانه آمدم، به راحتی نتیجه گرفته‌ام که چه راست می‌گفت آن دوست روستانشین من!

ته‌ماندۀ صداهای آزاردهندۀ ماشین‌های پلیس، ارتش، آمبولانس‌ها و گشتی‌های تا دندان مسلح واحدهای ناتو، که بیشتر از سر تفنن وهیجان بیهوده بوق می‌زنند، درگوش‌هایم رسوب کرده‌اند. برخی ماشین‌های باربری تا سرحد انفجار بوق می‌زنند. اما همه‌شان در برابر صدای شبیه کفتاران درتاریکی که از دهانۀ گشتی‌های پلیس و تعقیبی‌های مقامات عالیه بیرون می‌پرد، چیزی کم می‌آورند. همۀ این ماجراها درمیان رفت و آمد مردم اتفاق می‌افتد؛ نزدیک پنجرۀ بیمارستان‌های ایندیرا گاندی، ابن سینا ، میوند، خانه‌های رهایشی (مسکونی) و مراکز آموزشی که از بخت وارونۀ شهروندان، همه در مسیر جاده‌های شلوغ بنا شده‌اند.

عابر کنار جاده، بی‌زحمت نتیجه می‌گیرد که همه عادت کرده‌اند بوق بزنند، داد و فریاد راه بیندازند، شلوغ کنند، پاره آهنی را بر زمین بکوبند و آخرسر که هیچ چیزی دست‌شان نیامد، راحت و قشنگ، قوطی خالی آب معدنی را مثل توپی ازین سو به آن سو لگد بزنند.

دلم می‌گیرد وقتی خودم را برای تحمل این مظاهر تأسف‌بار در شخصیت کابلی‌ها محکوم احساس می‌کنم. همه، از پیر و جوان تا کودکان و نوزادان، میراث‌دار فجایع دوره‌های جنگ و جدایی و رونق بازار تابوت‌سازی‌اند. در این سه دهه دست خشونت و ناملایمت ایام، همه چیز را ازجایش بی‌جا کرده‌است. کابل دیروز که این‌چنین انباشته از آشوب صوتی نبود.

کابل سال‌های چهل و پنجاه را کم و بیش به یاد دارم. جاده‌های باریک و خلوت با ماشین‌های کم. بوق ترسانندۀ ماشین‌ها مور و ملخ را از سوراخ‌هایشان بیرون نمی‌کرد. خرده حساب و کتاب وجود داشت. جماعت آن زمان از چهارصدهزار نفربیشتر نبود. نظم و نسقی بر زندگی مسلط بود. به قول برخی کارشناسان امروزی، "نظام" متلاشی نشده بود.

حالا، به گفتۀ مسئولان امور، جمیعت کابل به مرز شش میلیون نفر نزدیک شده، اما جغرافیای شهری‌اش از میزان قبلی هم کمتر شده‌است. درآشوب‌های زنجیره‌ای سال‌های ۱۳۷۱- ۱۳۷۵ بخش اعظم ساختمان‌‌های شخصی و دولتی درکابل متروک و ویرانه شده‌اند. جماعت میلیونی که در هشت سال اخیر به سوی کابل روی آورده‌اند، بیشتر درساختمان‌های محقر معروف به "زورآباد"ها جای گیرند و جماعت‌‌های دیگری هم در راه اند که با روستا وداع کنند و بریزند به کابل؛ پایتختی که شاید در کرۀ ارض در نداشتن شبکۀ فاضلاب شهری شاید نمونه باشد.

جاده‌های پایتخت اصولاً برای تردد حدود چهل هزار خودرو پیش‌بینی شده بود. حالا حدود چهارصدهزار ماشین خرد و بزرگ را در این ظرف بریزید و نبود نظم و قانون را هم به آن اضافه کنید؛ آن گاه به راحتی تصور خواهید کرد که آلودگی و مزاحمت صوتی در پایتخت شلوغ ما از تعیین درصدی معین چه قدر فراتر رفته‌است.

شهرنشینی نسبتاً مشهود از نخستین دهۀ ۱۳۰۰ آرام آرام در کابل پا گرفت. جاده‌ها و شهرک‌های کوچکی از سوی خانواده‌های اعیان وابسته به حکومت‌ها و دسته‌ای از زمین‌داران و بازرگانان بنا شده بود. محل تجمع شهروندان  درمرکز امروز شهر بود که همه از گل و خاک درست شده بودند. سامانۀ جدید شهرنشینی دراطراف کاخ ریاست جمهوری کنونی خلاصه شده و مناطق "وزیر اکبرخان" و" شهر نو" کنونی درنظر آنانی که  به نحوی آیینه‌دارخرده ذوق شهرنشینی بودند، چندان دلچسب نبود. شهر به یک روستای بریده از صدا و سرعت می‌مانست که حتا ساکنانش حاضرنبودند زمین‌هایی را که از سوی دولت در وزیر اکبرخان و شهر نو برای مأموران و مسئولان حکومت "توزیع" می‌شد، تحویل بگیرند!

اما حالا خلوت رؤیایی کابل فسانه شده‌است. زندگی چنان سرعتی دارد که شهروندان در بعضی اوقات دست به گوش‌هایشان می‌گیرند و می‌گذرند. در مواردی دیگر، آدم می‌فهمد که اینان مصیبت آلودگی محیطی و صوتی را فراموش کرده‌اند.

بیماری‌های برخاسته از تراکم اصوات آزارنده، اکثر اهالی پایتخت را با ناراحتی‌های ذهنی روبه‌رو کرده‌است. گهگاهی پلیس رهنمایی، ادارۀ حفاظت از محیط زیست وشماری دیگر صدایی بلند می‌کنند، اما هیچ یکی زبان یکدیگر را نمی‌دانند.

به یکی ازمسئولان شهرداری کابل گفتم:

"من مایلم با ادارۀ مبارزه با آلودگی صوتی صحبت کنم."  
در پاسخ چیزی شنیدم که تعجب‌زده شدم.  به من گفت: "در شهرداری کابل، اصولاً اداره‌ای فعال برای مبارزه با آلودگی وجود ندارد."
بعد خون‌سردانه ازخود من پرسید: "آلودگی صوتی؟ بار اول است که این عبارت را می‌شنوم!"

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱٢٤          سال شـــشم               سرطـــــــــان/اســـــد ۱۳۸٩  خورشیدی           جولای ٢٠۱٠