مقاله ای را که در ذیل مطالعه خواهید نمود چکیده ای است از خامه ای انسان آزاده، دانشمند، متفکر، اندیشمند، وارسته، عمیقاً وطنپرست و عاشق مردمش، شهید محمد هاشم میوندوال ، که توسط جناب آقای « دهزاد» در اسد 1360 شمسی جمع آوری و زیور طبع یافته بود که در ادامهء مقالات و نبشته های پر غنای هموطنان عزیز جناب مهرین صاحب و جناب ملکیار صاحب و دیگر دوستان در مورد آن شهید راه سعادت و آرامی و آگاهی مردمش در سایت انترنتی نهایت زیبا و با محتوای کابل ناتهـ آنرا دوباره اقتباس و بحضور شما پیش کش مینمایم.
نچه درین نبشتهء نهایت عالمانه ارزش عمیق دارد تحلیل عالی این فرزانه مرد نستوه است که حالت فعلی افغانستان به آن، کاملاً صدق مینماید بگونهء مثال:
" در صورت ضعف دولت علایق دینی، نژادی و لسانی افراد ملت و خطر دستبرد بر آن تبارز داده میشود " و ....
باید اضافه نمایم که در پهلوی واژه های سیاسی و اقتصادی که با در دری آراسته شده است معادل فرانسوی آنرا افزود نموده ام و همچنان تمام تکیه روی جملات از من میباشد.
گزینیش از : احسان لمر
یکی دیگر از اساسات مفکوره دموکراسی مترقی ملیت است البته طبیعی است که کسیکه در مملکت زندگی میکند و از اتباع آن کشور میباشد ملیت همان مملکت را دارا میباشد، ولی ملیت بحیث یک مفکورهء سیاسی بالاتر از داشتن یک تذکره تابعیت است.
بحیث مفکوره سیاسی موضوع ملیت نزد مکتبهای مختلف تعبیرات و تراجم متفاوت دارد. تاریخ دانان ملیت را زادهء تحولات قرن نزده اروپا میدانند که در اثر آن دو جنگ بزرگ دنیائی در آن قاره بوقوع پیوست و رقابتهای استعماری دول اروپائی بیشتر این احساسات را آتش میزد. بعضی ازینها از روی غلط فهمی سرایت ملیت را در قاره های دیگر مانند سایر آثار کلتور اروپا یک
عمل تقلیدی میدانند، مفکوره ملیت در اروپا یک عده کشور ها را متوجه گردانید که قدامت خود را در علوم و فرهنگ و تاریخ نسبت به همه پیشتر ببرند و به این ترتیب هرکدام، خود را یک ملت بر تر از همه ،پیشتر از همه و فراتر از همه ثابت کنند،
این مفکوره تا جائی پیشرفت کرد که بعضی از این کشور ها همه حقوق و امتیازات بشری را مخصوص خود قلمداد کردند، این مفکوره آنها را واداشت بشریت غیر از خود را ما تحت بشر حساب کنند و یا خود را مافوق بشر بشناسند.لهذا این ملتها ملتهای غیر از خود را به نامهای که کهتری آنها را تمثیل کند یاد میکردند، مثلیکه عرب غیر از خود را عجم میگفتند، این افتخارات مربوط به برتری از سایر بشر در ساحه نژاد بیشتر اختصاص یافت اولاً سیاهان را کهتر از همه نژادها و غلام و برده دانستند و بعد از آن نژاد های دیگر را هم از آنها بهتر ندیدند و کم کم تفوق نژاد مختص به
سفید گردید مخصوصاً که نژاد سفید در اثر
مدنیت و تخنیک پیشرفت نموده به استعمار و آقائی دنیا نیز فائق گردید. در نژاد سفید نیز،
ملتهای خود را سفید تر از دیگران قلمداد نموده و موضوع نژاد به موضوع خون و صافی خون و حتی تصدیق طبی منجر گردید.
شکل دیگر ملیت بصورت عکس العمل به مقابل تفوق پسندان از طرف ملل محکوم، اقلیتها و ملتهای محروم تبارز نمود و شکل یک مبارزهء جدی و آزادی خواهانه و ضد استبداد و ضد استعمار را گرفت، این ملیت جدید مانند دیوی که ازخواب بیدار شده باشد حلقه های باداران بشریت را به لرزه در آورد ملیت آسیائی، ملیت افریقائی وملیت امریکای لاتین و حتی تحول جدید ملیت در اروپا احساسات جدید بشری را مبنی بر استقلال خواهی، آزادی پسندی، طرد یوغ استعمار و تفوق اقتصادی طرد امتیازات، طرد تبعیضات و طرد یوغ های سیاسی متبارز ساخت.حفظ بیطرفی،قضاوت آزاد همکاری باهمی و منطقوی جهت
مقاومت
علیه قدرتهای اقتصادی، همبستگی علیه امپریالیزم Impérialisme و کلونیالیزم Colonialismeقدیم
و جدید از مظاهر ملیت جدید بود.
ملیت از حس علاقه با فامیل و خانواده آغاز گردید و دوش بدوش دوره های تاریخی از سویه خانواده بسویه عشیره و قبیله ارتقا یافته است که درین دوره نیز ملیت عبارت از ارتباط و علاقه انحصاری به عشیره و قبیله و انقیاد مطلق و تسلیم جان ومال و حاصل کار و ثروت به رئیس عشیره یا فئودال بوده است، این ارتباط به قبیله در عین خال دشمنی و کینه مجنونانه را نسبت به سایر قبائل وعشایرمخصوصاً قبیله رقیب، مضمر بوده است و تعصبات شدید قبیلوی را به وجود آورده است که داستانهای کلاسیک عشقی از قبیل علایق رومئو و ژولیت در داستان شکسپیر یک نمونه بارز آنست.
ناسیونالیزم اروپا هم از حس قبیله پسندی چیزی بهتر نداشته است. چونکه در آن نیز اطاعت و انقیاد مطلق به پیشوا تعصب و دشمنی به ملیتهای دیگر مضمر بوده و به میلتاریزم Militarisme و تلاش نظامی منجرشده است، ناسیونالیزم Nationalisme کنونی اروپا در عین حالیکه وجهه نظامی دارد در آن یک تلاش استفاده سیاسی و منافع اقتصادی متضمن میباشد و در معنی همان کوشش برتر شدن از دیگران را دارد.
چنان تصور میرفت که با پخش علم و تخنیک و نزدیک شدن فواصل و سرعت زمان،ملیت در اثر به وجود امدن ایئولوژی های جدید یک خصلت مربوط دوره قدیم دانسته خواهد شد ولی در دنیای سوسیالیزم Socialisme که یک نوع بین المللیت Internationaliste را نیز احتوا میکرد ریشه های ملیت هم به مفهوم کلتوری و هم به مفهوم سیاسی مجدداً تبارز کرده است. چنانچه مبارزات کشور های اروپای شرقی برای اقتدار ملی و هم کشمکش سوسیالیسم زرد و سفید زاده احساسات ملی است.
لهذا ریشهء ملیت بحیث یک ضرورت حیاتی علاوه بر اینکه یک موضوع حسی و شعوریست در اوضاع موجوده بین المللی قوت گرفته است و هر قدر زمینه اتصالات بین المللی بیشتر میگردد و با ارتباطات بین المللی و مساعی منطقوی و تعاون اقتصادی و سیاسی و نظامی بین کشور ها نزدیکی فراهم میگردد کشور ها حتی در ساحهء موسسات بین المللی یک اندازه از صلاحیت های خود را به همچو موسسات واگذار میکردند. ولی با آنهم که بین المللیت از یک طرف پیشرفت میکند بهمان اندازه ملیت نیز ریشه محکمتر پیدا مینماید چونکه در پرتو زندگی بین المللی وجود ملیت معرف هر واحدی است که بصورت مجموعی زنجیر بین المللی را تشکیل میدهد، و این زنجیرهر
قدرسلسله پیدا کند به همان اندازه حلقه های آن محکمتر و با مقاومت تر میگردد.
ملیت از نظر روابط بین المللی نیز بحیث اینکه یک ملت بتواند یک واحد قابل حساب باشد در حیات ملتها یک ضرورت مبرم دانسته میشود. همچنان از نظر حیات ملی ملیت برای قوام ملتها و ساختمان سیاسی و اقتصادی آنه یک ضرورتا ست همانطوریکه دیروزاساس ملیت از نظرجغرافیه و نژاد و زبان در روابط بین المللی معیار قرارمیگرفت امروزنیزقدرت و لیاقت اقتصادی و اهمیت منطقوی و سیاسی واساس تعین سرنوشت و مطالبهء آزادی واستقلال معیار موجوده بین المللی میباشد.
ما ملیت را در تاریخ شاهد تهاجمات فرمان فرمایان و کشور کشایان می بینیم که در آن اساس اجتماع به حکمروائی یکنفر زمامدار مربوط بوده و قدرت اداری و نظامی زمامدار و ضرورت جمع آوری مالیات و خراج، یک ملت را از توده های تحت اداره او بوجود آورده است.
اساس این گونه اجتماعات، کشور کشائی و فرمان فرمائی بوده است.
این اساس مخصوصاً در جریاناتی دیده میشود که بعد از سقوط امپراطوری روم و شارلمان و ناپلیون امکانات اینکه جهان در تحت اداره یک نفر فرمان فرما باشد غلط ثابت گردید مخصوصاً که بعد از ناپلیون تجزیه قلمرو
او احساسات ملی را در ملتهای محکوم بوجود آورد.ودر هر کدام حس تفوق پسندی و آقائی جهان را تحریک کرد.
محرک ابتدائی همبستگی ملی و تبارز ملی عوامل اقتصادی بوده لهذا طبقه استشمار کننده Exploitantes ( بهره کشان ـ ا. لمر) و حاکمه برای حفظ منافع و امتیازات خود در داخل یک ساحهء معین حدود ملی را بوجود میآورند. و حس ملیت در حالت ضعف دولت بغرض دفاع و درحالت قوت بغرض تجاوز استعمال می گردد. در صورت ضعف دولت علایق دینی، نژادی و لسانی افراد ملت و خطر دستبرد بر
آن تبارز داده میشود و در صورت قدرت دولت ضرورت اراضی جدید مالیات جدید و امثال آن علت تجاوز دانسته می شد.
احساسات ملیت روی هم رفته از طرف دولتها به قسمی استخدام میگردد که در داخل سبب یک تسلط حاکمانه و پایدار بوده و در خارج سبب پیشرفت و نفوظ میبود. در صورت تجاوز و یا دفاع در هر دو صورت دولتها ملتفت بودند که برای آنها ضرورت یک انظباط داخلی در اثر موضوع ملیت بصورت مشروع فراهم میگردد. به این جهت وقتیکه رقابتهای اقتصادی به استعمار Colonisation و امپریالیسم Impérialisme منجر گردید و تصادم منافع دول امپریالیست و سرمایه داری تصادم را بین آنها نزدیک میساخت حس ملیت نیز در دول امپریالیستی به اوج میرسید به طوریکه یا بیک نظام فاشیستی
Fasciste منجر میگردید و یابیک نظام انحصار سرمایه داری و استبداد اقتصادی که درهر دوصورت غرض آن حفظ منافع بزرگ اقتصادی و مستعمراتی بود. گویا امپریالیسم اگراز یک طرف حد اعلای سرمایه پرستی بود، فاشیسم و امپریالیسم هر دو حد اعلای ملیت سرمایه داری و منافع پرستی اروپا حساب میگردید.
همانطوریکه بمقابل سرمایه پرستی و امپریالیسم در جهان حس مساوات،اصول عدالت اجتماعی را بوجود آورد، همچنان بمقابل تفوق پسندی اروپا و ملیت افراطی آن حس ملیت آزادی خواهان بوجود آمد.
ملیتی که امروز در آسیا، افریقا و امریکای لاتین و حتی در اروپا بعد از جنگ سرد دیده میشود،عصارهء آخرین و حد اعلای یک احساس مشترک و نجیبانه است که بمقابل چپاول ، تفوق پسندی و آقائی بوجود آمده است و تهداب آن استقلال خواهی آزادی تعین سرنوشت، طرد اجانب، طرد استعمار و طرد استشمار میباشد.
پایان بخش نخست. |