کابل ناتهـ، Kabulnath
گم در هزارتوی ِ
وسوسه های خاک آلوده
خیال افق های آفتابی را
مزمزه می کنم
پا های ِ معتاد ِ رفتن ام را
کنده ای می باید
وچشمان پویانم را
اخگرینه میله ای
کاش می توانستی
کاری تر زخمی ام کنی
ای خود ِ بیگانه
هیچ جای ِ این خاک کین آلود
خانه ام نخواهد شد
کجا ؟
پرسشی ست
که بی پاسخ می ماند
ومن در هزار تو
وسوسه های خاک آلود
اقالیم ِ خورشیدی را
مزمزه خواهم کرد
کاری تر زحمی ام کن
ای خویش ِ بیگانه !
از گزینه ی بوطیقای خاک
بالا
دروازهً کابل
شمارهء مسلسل ۱٢۳ سال شـــشم سرطـــــــــان ۱۳۸٩ خورشیدی جولای ٢٠۱٠