در آغاز ازدومحقق گرامی، جناب نصیرمهرین و جناب احسان لمر ابراز امتنان مینمایم، که یکبار دیگر شهادت مرحوم محمد هاشم میوندال را که در آغازین روز های جمهوریت سردارمحمد داؤود، به طرز ناجوانمردانه و هم بسیار فجیع شهید شد، پیگیری نموده اند. بسیار خوب است تا حقایق آن چنانکه به وقوع پیوسته برملا گردد و کسانی که در این جنایت شنیع دست داشتند ،شناسایی شده ودر دادگاه تاریخ ومردم شریف به محاکمه کشانده شوند .
پس ازاین مقدمه می خواهم حکایتی را درمورد آن مرحوم خدمت هموطنان عزیز تقدیم نمایم که بیانگر برخورد خصمانۀ مهره های قدرتمند استبداد در گذشته های دور تر با این شخصیت ملی و سیاسی افغانستان بوده است.
دردهۀ سی خورشیدی وشاید اولین سالهای این دهه،مرحوم میوندوال ریاست مستقل مطبوعات را بر عهده داشت و والد اینحانب شاد روان محمد ابراهیم صفا به حیث معاون ایشان اجرای وظیفه می نمود. درهمین آوان جناب میوند وال به حیث مستشار سفارت افغانی در ایالات متحده تعیین شدند و بلافاصله ابراهیم صفا از طرف دولت به حیث کفیل ریاست مستقل مطبوعات توظیف گردید. چند روزی از این رویداد نگذشته بود که یک شب جناب میوندوال صاحب بدون اطلاع قبلی به منزل ما که در کارتۀ چهار قرار داشت تشریف آوردند. پدرم از ایشان پذیرایی گرمی نموده و فی الفوراز ایشان پرسیدند که آقای میوندوال انشاالله خیریت که هست؟ . میوند وال صاحب درجواب گفتند بلی خیریت است و آنگاه سر صحبت باز شد و میوندوال صاحب به معاون سابقش که اینک کفالتا ً ریاست مستقل مطبوعات را عهده دار بود گفتند:
دوستان به من خبر داده اند که سردار نعیم خان با رفتن من به واشنگتن سر مخالفت گرفته و احتمال میرود که این مقرری را فسخ کند. بناً از شما که صلاحیت کار ها را دارید خواهشمندم تا در قسمت سفر خرچ من هر چه زودتر اقدام لازم نمایید تا من به جانب وظیفۀ جدید رهسپار گردم و تاکید کردند که اگر این کار همین حالا و به صورت عاجل صورت پذیرد ممنون میشوم.
شادروان صفا بعد ازکمی تفکر به خواهش میوندوال صاحب لبیک گفته و فورا برادرمرحومم محمد یعقوب صفا رافرستاد تا به هرصورت ممکنه موتر ران ریاست مصبوعات را به نزدش بیاورد .برادرم به وسیلۀ بایسکل به منزل موترران رفته ووی را با موتر ریاست مطبوعات به خانۀ ما آورد .آنگاه صفا موتر ران را عقب خزانه دار ریاست مستقل مطبوعات فرستاد که از هموطنان هنود کابل بود و مرد معتمد وشربفی هم بود، توسط موتر به منرل ما بیاورد . در آن جریان میوندوال صاحب و والد مرحومم ما حضری که عبارت از قورمه چلو مرغ بود با هم یکجا صرف نموده منتظر آمدن خزانه دار بودند که بلاخره خزانه دار وارد منزل ما شد . صفای مرحوم موضوع تهیۀ سفر خرچ را به خزانه دارهدایت داد . خزانه دار از بسته بودن بانک ها گفت . اما صفا از خزانه دار خواست تا پول سفر خرچ را از صرافان صادق وشریف هندوکه با او آشنایی دارند به اسعار تهیه نموده و فردا در وقت
رسمی اسناد آنرا جهت اجراآت قانونی در ریاست مطبوعات حاضر کند. خلاصه شب از نیمه گذشته بود که کار ها انجام یافت و میوندوال صاحب با والدم خداحافظی نموده منزل ما را ترک گفت.
به این ترتیب میوندوال صاحب شاید همانشب یا فردا صبح زود از راه تورخم به جانب وظیفۀ شان در امریکا رخت سفر بر بستند. البته هموطنان آگاهند که در شرایط پنجاه یا شصت سال قبل اکثر سفرها از راه پاکستان واز بندر کراچی صورت میگرفت.
حال برویم به ابراز نظر در بارۀ مطب دیگر:
در جملۀ زندانیانی که در واقعۀ کودتای نامنهاد مرحوم میوندوال صاحب گرفتار شده بودند، یکی هم تورن جنرال نیک محمد سهاک از جملۀ تعلیم بافته گان ترکیه و شخص پاک نفس و متدینی بود که با ما قرابت خانوادگی دارد وهنوز هم در قید حیات هستند. بنده به خواهش مادر مرحومم در زندان دهمزنگ به دیدن جنرال صاحب رفتم .وقتی داخل محبس شدم، دیدم که تمام زندانیان در امتداد دیواری قطار نشسته اند و هر یک مصروف صحبت با اقارب شان که به دیدار ایشان آمده اند، میباشند. جنرال صاحب سهاک که ما وی را ماما خطاب میکردیم نیز همانجا بود. با تفاوت اینکه دیگران ملبس به لباس عادی بودند اما آقای سهاک ملبس به دریشی بود و نکتایی هم بسته بود . بعد از احوال پرسی صحبت ها آغاز شد. ضمن صحبت جنرال صاحب به طرف زندانیان اشاره نموده به من گفت، اشخاصی را که می بینی همه به اتهام دست داشتن در کودتا با میوندوال زندانی شده اند؛ اما
هیچکدام نه میوند وال را دیده اند و مانند من نه از همچو جریان آگاهی داشته اند. آنگاه سخن به گذشته ها رفت و جنرال صاحب سهاک گفت: زمانی که قوماندان فرقۀ غزنی بودم میوندوال صاحب خود را جهت احراز کرسی در شورای ملی نامزد کرده بود همینکه سردار ولی داماد شاه آگاهی یافت با من به تماس شده و به من گفت ازکامیابی وی در انتخابات جلوگیری کنید. و به هیچ صورت نباید گذاشت که میوندوال به شورا راه یابد .من هم میوندوال صاحب راخواسته و محترمانه از ایشان خواستم تا از موضوع صرف نظر نماید .
حال بر میگردم به سر نوشت مرحوم صفا به حیث کفیل ریاست مستقل مطبوعات. همانگونه که میدانیم ریاست مستقل مطبوعات هرچند درسطح وزارت ارتقا نیافته بود، اما رییس مستقل مطبوعات عضویت کابینه را دارا بود. بنابر آن صفای مرحوم منحیث رییس در جلسات کابینه اشتراک مینمود. این حالت حدود شش ماه ادامه داشت . شبی در یک ضیافت رسمی که به افتخار زعیم یکی از ممالک در ارگ بر پا بود ، پادشاه به مرحوم صفا که در ضیافت حاضر بود ضمن صحبت تبریک گفته، اظهار داشت: تصمیم گرفتیم تا ریاست مستقل مطبوعات را به شما تفویض کنیم . در مقابل صفا از اعتماد شاه اظهار امتنان نمود آن خبر به صورت عاجل در حلقۀ مطبوعاتیان پخش شد.
فردای آن روز، ابراهیم صفا در دفتر کارش بود که فرمان رسمی برایشان داده شد. صفا فرمان را گشود و با تعحب دید که به جای تقرر به حیث رییس مطبوعات ، فرمان تقرر به حیث حاکم اعلای گرشک را برایش فرستاده اند . در وهلۀ اول فکر کرد که اشتباهی صورت گرفته وقتی دقیقتر فرمان را مطالعه نمود ،حقیقت را دریافت ،آنگاه از جاه برخاست وروانۀ منزل گردید . وقتی به منزل رسید اولین حرفی که به همسرش گفت این بود که بازهم توطئۀ توطئه گران کار گر افتاد. خلاصه ماه ها گذشت از دولت اصرار در قبولی حکومت اعلای گرشک و از صفای مرحوم انکار. تا اینکه صدر اعظم وقت سردار شاه محمود خان پدرم را به حضور خود خواسته و از وی خواست تاوظیفه اش را اشغال نماید وبا وعده و وعید مشاغل بسیار بسیار حساس و بزرگتری خواهان همکاری صفا شد،اما صفا معذرت خویش را اظهار داشته واز قبولی وظیفه ابا ورزید. به صدر اعظم گفت : من که عمری قلم در دست
داشته ام نمیتوانم آنرا با شلاق معاوضه نمایم .
بعدها دانسته شد که سردار نعیم خان با این مقرری شدیدا مخالفت نموده و مانع آن گردیده بود، همانگونه که در نظر داشت تا از تقرر شادروان میوند وال به ایالات متحده جلوگیری به عمل آورد.
جناب سید فقیر علوی ژورنالیست وصاحب قلم فرهیخته که زمانی مدیریت مجلۀ ژوندون را عهده دار بودند، ضمن نشر خاطرات شان در هفته نامۀ امید از نشر مقاله یی از شاد روان صفا در مجلۀ ژوندون یاد میکنند که به دلیل شم انتقادی بر دولت وقت، باعث بر افروختگی شدید سردار نعیم خان گردید تا حدی که علوی صاحب را مورد مواخذه قرار داد ، به وزارت خارجه جلب نمود تا در مورد شخصا از ایشان توضیجات بحواهد
در اخیر می توان چنین نتیجه گرفت که اگر شاه نیات خیری در قبال ملت، اشخاص فهیم و کاردان داشته ، اما حواریون شاه وبرخی از مربوطین خانواده اش به دلیل منا فع خودی ،حتی عمل و تصمیم گیری شاه را نا دیده گرفته و مطا بق میل خود ومنافع خود عمل می نمودند . |