فیلم " سيبي از بهشت " ساخته ي همايون مروت كارگردان برجسته افغان، جايزه اصلي جشنواره بين المللي سينمايي آلماتا "ستاره هاي شاكن" را و هم چنان عنوان بهترين فیلم خارجي این جشنواره را آن خود ساخت.
گذشته از اينها سبد طلايي اي از سوي تمويل كننده اين جشنواره به همايون مروت كارگردان اين فیلم اهدا گرديد.
جشنواره بين المللي سينمايي آلماتا زير نام "ستاره هاي شاكن" همه ساله در آلماتا شهر فرهنگي و اقتصادي قزاقستان، داير ميگردد و سينماگران شناخته شده را گرد هم مي آورد.
فیلم سيبي از بهشت زنده گي پدري را به تصوير مي كشد كه پسرش ميخواهد در حملات انتحاري شركت كند و اين پدر بخاطر يافتن فرزندش سرگردان است.
تهيه كننده اين فیلم داوود وهاب مسوول موسسه ستار گروپ وموسسه برمك فلم مي باشد، نقش مركزي را رجب حسين اوف هنرپيشه تاجكستاني ايفا كرده است و فیلمبرداري آنرانيز ذين العاب الدين واسع اوف از كشور تاجكستان به عهده داشته است.
نگاهی نزدیک به فیلم سیبی ازبهشت برنده بهترین فیلم جشنواره آلماتا
فیلم سیبی از بهشت در گستره رمزگانی شگفت به نام جستجو آغاز می شود،روایت می شود ،ادامه می یابد و در حال ادامه ناتمام تمام می شود.آنچه اضلاع این جستجو را متباین می کند دو کلمه ی پدر و پسر است و این سه کلمه تمام بار فیلم را به دوش دارند.
جستجویی که گویی از آغاز ازل شروع شده است و البته آن چه سیر جهان را روایت می کندو معنی می بخشد، چیزی جز همین کهن الگوی جستجو نیست.
موتیو اصلی فیلم نیز رابطه پسر وپدر یا جستجوی پدرانه و پسرانه است.
رابطه ای که در روزگار گمشدگان بی حساب و کتاب،مهم ترین فصل هویتی جدول لاینحل زندگی مردم افغانستان و چه بسا تمام مردم گمشده و گم کرده ی دنیا به حساب می آید.
این موتیو را در تاریخ شرق دو شاهد کهن باز می نمایانند وعمق می بخشند.نخست رابطه ی سهراب و رستم به عنوان بزرکترین روایت تراژیکی که ما از تاریخ اساطیر به همراه داریم.
در داستان سهراب و رستم، برعکس فیلم سیبی از بهشت، این پسر است که به جستجوی پدر بر آمده است. پسر است که دارد به تباهی یا سپاه بدی خدمت می کند.اما درین جستجوی جادویی اش،همه به او خیانت می کنند. حتی برادر مادرش به عنوان نردیکترین خویشاوندش نیز با او صادق نیست. رستم اما پدری است که بازی خورده است،گمشده است یا خودش رابه گم بودن می اندازد.دقیقا با یک بازی جابجایی یا واژگونی ساده ی تقابل ها ، روایت فیلم مورد بحث ما می شود و سر انجام این تراژدی با نمایش نعش شهید سهراب ختم می شود.
شاهد بعدی قصه ایست که با د استان های سامی وارد روایات اسطوره ای ما شده است. قصه یوسف و یعقوب که اتفاقا فیلمساز ما نیز بدان توجه بیشتری داشته است و نامهای سمبلیک شخصیت ایش را از آن وام گرفته است و اتفاقا برعکس فردوسی و طبق همین روایت سامی ،فیلمساز ما نیز گاهی خودشخصا در فیلمش جبهه گیری می کند. مثلا در سکانس ملا یا همان آغا صاحب، که فیلمساز سعی داشته است بههر روی مکن او را سیاه بنمایاند.این ذهنیت تثنیه گرا یا سیاه و سفید ، ذهنیت معمول سینمایی داستانی کلاسیک نیز البته بوده است. اما بعد از تجربه های تازه سینمای واقعیت گرا ،این ذهنیت مطلق انگار کم کم رو به کم رنگی نهاد.اگر چه هنوزهم خیلی از چپ اندیشان یا هنرمندان چپ بر این دوگانه اندیشی جزمی خویش مصرند که فیلمساز ما نیزبر اساس کارنامه در همین رسته و دسته قرار می گیرد.یوسف داستان
ما را برادرانش به چاهی می اندازند که در آن به راستی پر از گرگ های درنده است و پیراهنی که از او بوی یوسف نیز می آید بر جان برادران غیور قبایی صوفیانه شده است،که جای دندان های گرگ را می توان بر آن تشخیص داد.اگر چه فیلمساز با ظرافت و رندی هیچگاه نشانی دقیقی از یوسف گمشده داستانش ارایه نمی دهد.موتیو یعقوب اما اینبار،کور نمی شود دیوانه می شود.پس از آنکه صورت یوسفش رامی طلبد، سرزنش نمی شود لت می خورد وطرفه اینکه هیچ بنیامینی نیز با او همراهی نمی کند.یعقوب نماد نسلی مستحیل شده، نسلی لت خورده است که بی آنکه خود بخواهند یوسف هایشان را از صحرای تفرج گرگ ها ربوده اند.
بازی بدون نقص و فنی بازیگر نقش یعقوب ، خود مزیتی دیگر است بر درشت شدن نقش یعقوب سامی.یوسف اما هر گز در فیلم نیست و همیشه هست.این پارادوکس وجودی یوسف است.
شخصیتی که نماد نسلی گمشده است، نسلی فروخته شده، نسلی سوخته نسلی منفجر شده،نسلی که فیلمساز از آن به نسل جستجو تعبیر کرده است.نسلی که قرار بوده بیاید در مدرنیته شهر فرهیخته و تازه شود.اما امام او را به مژده بهشت فروخته است.امامی که در یک شگرد ریالیسم جادویی، خانه اش تبدیل به قمارخانه می شود.یا شاید خانه اش از اول قمار خانه ای بیش نبوده است.که در آن جان و ایمان آدمی نیز می تواند با دانه های کمسایی کمایی شود.فیلم سمبلیک سیبی از بهشت تنها به همین تعداد از رژه سمبل ها و نماد ها راضی نمی شود.فیلمساز برای تمامی فیلمش فرم به فرم دیگر گونگی نمادینی را سنجیده است.چنانکه پس از اتمام فیلم بیننده، باید از اول فیلم را با معنی کردن یک به یک نماد ها در ذهنش دوباره بازسازی کندو ببیند.واین ویژگی است که سال های خیلی پیشتر فیلم های تارکوفسکی یا
پاراجانف ، سینمای روس را به شهرت و تشخص رسانده بودند.
وسمبل سمبل های داستان خود سیب است. سبد سیب که گویی از بهشتی موعود یا بهشتی از دست رفته آمده است.سیب به روایت سامی، همان میوه ممنوعه ایست که آدمی را به سر اندیب امکان تبعید کرد.میوه ای که آدمی را از اوج به حضیض رسانده و به عبارتی دیگر از نادانی به دانایی و آگاهی رساند.سیب های فیلم ما نیز یکی یکی گره های ریخت شناسی فلاکت را از پیش دیدگان ما باز می کنند.ما را با حقایقی نو از سرنوشت کتمان شده ی خود مواجه و آگاه می کنند.و از جهتی دیگر همین سیب ها، مژده های عالم موعودند، همین سیب ها نشانه هایی از محبت راحیلی(مادر یوسف) کتمان شده و یعقوبی فلاکت زده اند و در هر لحظه به یاد بیننده می آورند که این سیب ها می توانستند به جای این همه داستان رنج آور،موجبات نشاط و شادی شوند و همین اگر ،گره عظیم داستانی قیلم سیبی از بهشت است.
فیلمی که فیلمساز آن، سید همایون مروت را بیش از همگنانش در صنعت سینمای افغانستان متمایز می کند.سینمایی که به شدت به همایون مروت، به سینما و فکر و عشق وهمت همایون مروت نیازمند است
|