نمايشنامهٴ اشرافيان
معرفی چهره های خواهان تجدد و سنت گرايان
در آغاز بازيگرانِ اين نمايشنامه چنان سرشت های متفاوت از همديگر دارند كه گويى هيچ كدام با ديگرى پيوند ذهنى ندارد، اما شخصيت مركزى نمايشنامه كه محمودطرزى است، در طول نمايشنامه بر آن است تا آنهايى را كه ظرفيت دارند در برنامهٴ او بگنجند به طرف خود بكشاند، كه البته در اين كارش مؤفق مى شود، اما در عين حال در تلاش آن است كه اشخاص نا مطلوب را از چنبرهٴ حضور در نمايشنامه براند. كركتر هاى مطلوب در اين نمايشنامه معيين السلطنه عنايت الله خان و برادرش عين الدوله امان الله خان است كه هر دو ميتوانند در برنامهٴ طرزى كه كسب استقلال و پيشرفت است بگنجند، در حالی كه سراج الملت والدين و برادرش نائب السلطنه از كركتر هاى نيمه مطلوب و نا مطلوب به حساب مى آيند؛ نخست امير كه تنها با تكامل بطى موافق است و گمان نمى رود كه استقلال افغانستان را در سر بپروراند و بعد نائب السلطنه كه دشمن سرسخت انگليس ها است،
اما تجدد را خلاف اسلام ميداند. در واقع همين پنج نفر كركتر هاى مهم اين نمايشنامه را ساخته اند:
١- محمود بيگ طرزى بازيگر نقش مركزى
٢- سراج الملت والدين كركتر نا مطلوب
٣- نائب السلطنه كركتر نا مطلوب
٤- عين الدوله كركتر مطلوب
٥- شهزاده امان الله كركتر مطلوب
تنش شديدی ميان طرزی كه رهبر تجدد خواهان است و نصرالله خان وجود دارد. اگر از سويی اين دو تا برای گرفتن استقلال افغانستان همنظر هستند٬ از سوی ديگر در برنامه ريزی برای آيندهٴ افغانستان سخت مخالف همديگر اند. نصرالله خان رويای افغانستان آزاد اما شديدأ اسلامی را در سر ميپروراند٬ در حالی كه برای طرزی تنها آزاد شدن افغانستان از قيد استعمار كافی نيست. او می خواهد افغانستان از بند اسارت جهل و عقب مانی هم نجات يابد٬ تا هيچگاه برای بار ديگر٬ به شكلی در بند استعمار كهن و يا نوين نيفتد.
برای رسيدن به اهداف شان٬ هر دو تن يعنی نصرالله خان و طرزی به امير افغانستان نياز دارند٬ زيرا تنها او است كه ميتواند قايق كشور را براند. نصرالله به تناسب طرزی موقف بهتری دارد. او به عنوان برادر٬ وفاداريش را در خطرناك ترين وقت ها به امير افغانستان به ثبوت رسانيده و توانسته نخستين مهر وفاداری را وقتی بر جبينش بنشاند كه امير افغانستان هنوز جوان كم تجربه ای بيش نبود و صاحبان نفوذ ميخواستند هر كدام از اين ضعف استفاده كرده٬ موقف خود را محكمتر سازند و حتا كس ديگری را به امارت برگزينند٬ به خصوص كه برادر ديگر امير٬ عمر جان كه فرزند يكی از زن های صاحب رسوخ عبدالرحمان خان بود دعوای امارت را داشت؛ در اين موقع نصرالله سنت كهن اهل دربار را كه همه ميخواهند از ضعف امير استفاده كنند٬ برهم ميزند و اصرار می كند كه تنها حبيب الله خان صلاحيت امارت را دارد و او (نصرالله خان) برای تأميل اين مأمول جانش را
فدا خواهد كرد. البته اين نخستين باری نيست كه نصرالله درفش وفاداری را برای امير بالا می كند. امتحان ديگر كه بيشتر از امتحان نخستين سند وفاداری به نصرالله ميدهد در شروع جنگ جهانی اول است. در شروع اين جنگ آلمان ها ميدانند كه دولت بريتانيا ماشين جنگش را چه از نظر مادی و چه از نقطه نظر نيروی انسانی با دست آورد های هندوستان به چرخش می آورد٬ و برای اين كه بتوانند بريتانيا را شكست بدهند٬ ضرور ميدانند تا هندوستان را به شكلی از گسترۀ قدرت بريتانيا بيرون بكشند. برای مؤفق شدن به اين امر دولت آلمان پان اسلاميزم را بهترين وسيله ای برای رسيدن به هدفش می شمارد. برنامه ای طرح می شود كه طی آن تركيه به عنوان مركز خلافت اسلامی تعيين می گردد و از ديگر كشور های اسلامی تقاضا می شود تا در جنگ عليه دشمنان تركيه كه در واقع دشمنان اسلام هستند٬ متحد گردند. در حقيقت دشمنان تركيه٬ دشمنان آلمان هستند كه آلمان با اين شگرد سياسی می
خواهد آنها را شكست بدهد. تركيه در جنگ جهانی اول از متحدين آلمان است و با برنامه های آلمان موافقت دارد. آلمان ها برای رسيدن به هدف يك گام ديگر به جلو می گذارند و تبليغ می كنند كه قيصر آلمان هم مسلمان شده است. همهٴ اين تحولات بر جامعهٴ مسلمان افغانستان اثر می گذارد و سنت گرايان از امير افغانستان می خواهند كه بايد با برنامهٴ آلمان موافقت كند٬ مسلمانان منطقه به شمول افغانستان٬ ايران و تركيه متحد شوند٬ افغانستان را تقويت كنند تا بر هند حمله كند و باشند گان مسلمان آن كشور را از قيد اسارت انگليس نجات بدهد. ظاهرأ اين برنامه برازنده و قابل تمجيد است كه نه تنها افغانستان را از از بند اسارت آزاد می سازد بلكه اين كشور را قادر می كند كه نايل به كسب متصرفات تأريخی خود در كشور هندوستان گردد. آزادی خواهان افراطی كه استقلال برای شان شكل جهاد را دارد و اسارت يك كشور مسلمان در چنگال كشور عيسوی مذهب را ننگ می شمارند٬
اجرای اين برنامهٴ آلمان را يك فرصت طلايی به شمار می آورند و رهبر شان كه شخص نصرالله خان است از امير به تكرار می خواهد تا اين موقع مناسب را از دست ندهد و خود را به عنوان مدافع اسلام در تأريخ معروف سازد٬ زيرا كه آلمان و تركيه كشور های بزرگی هستند كه می توانند پان اسلاميزم را تقويه كنند و افغانستان را از چنگال اسارت بريتانيا نجات بخشند٬ اما امير افغانستان هم سياستمدار خوبی است و با وجود فشار برادر و ديگر مردمان صاحب رسوخ٬ چندان معتقد نيست كه آلمان حتا با پشتوانهٴ جاپان و تركيه بتواند در اين جنگ مؤفق شود. از سوی ديگر رسيدن كمك از تركيه بعيد به نظر می رسد زيرا كه اين كشور به سبب جنگ های دراز مدت ضعيف شده بود. گرفتن كمك از آلمان هم خالی از اشكال نبود. آلمان از افغانستان بسيار دور افتاده بود٬ در حالی كه سپاه انگليس فقط در مرز افغانستان قرار داشت و اگر جنگ اعلام می شد٬ انگليس ها به زودترين فرصت خود شان را
به كابل می رساندند و كوچك ترين كاری كه انجام می دادند٬ تعويض امير افغانستان بود با اميری كه موافق به سليقهٴ انگليس ها باشد و از دوستان انگليس به شمار آيد. البته تعداد اين گونه مردم كه آرزو داشتند به امارت افغانستان برسند كم نبود و امير حبيب الله اين را خوب می دانست كه ناكامی در جنگ٬ به از دست دادن امارت ميانجامد.
امير حبيب الله بر خلاف مشورت نصر الله خان و ديگر افراطيون مذهبی كه خواهان جنگ مستقيم با دولت بريتانيا بودند و می خواستند از مشاغلت اين كشور در جنگ جهانی اول استفاده كنند٬ باب مذاكره و شگرد سياسی را با دولت بريتانيا باز كرد و از بريتانيا خواست تا كشورش (افغانستان) در طول ايام جنگ بيطرف باقی بماند. اين شگرد سياسی اهميت خاصی دارد٬ زيرا به گونه ای نشان می دهد كه دولت افغانستان در اتخاذ تصميم نيازی به بريتانيا ندارد و خود اراديت دولت افغانستان را در سياست خارجی آن نشان می دهد؛ در حالی كه دولت بريتانيا هميشه چنين می انگاشت كه افغانستان در امور داخلی خود آزاد اما در امور خارجی تحت نظارت آن دولت است و بايد امير افغانستان از بريتانيا مشورت بگيرد. امير افغانستان از درگيری بريتانيا در جنگ جهانی اول به شكل ديگری استفاده كرد٬ يعنی به عوض رويارويی با انگليس از شگرد سياسی
استفاده كرد كه نه تنها بريتانيا را دشمن خودش نساخت٬ بلكه با اين كارش نشان داد كه افغانستان آن طوری كه بريتانيا فكر می كند تحت نظارت آن كشور نيست اما در عين حال افغانستان نمی خواهد كه با دشمنان بريتانيا هم پيمان شود. دولت بريتانيا با وصفی كه از ديگر مستعمرات خود خواستار وفاداری مطلق بود- طور نمونه تعداد زيادی سربازان هندوستانی را در جنگ جهانی اول به جبهه سوق داد٬ با امير كنار آمد و از او خواست در پيمانش صادق بماند و تا آخر جنگ از دشمنان بريتانيا طرفداری نكند. امير افغانستان موقع را مناسب ديد و از بريتانيا خواست كه آن دولت به خاطر وفادار ماندن امير٬ در آخر جنگ استقلال سياسی افغانستان را به رسميت بشناسد. دولت بريتانيا بر اثر فشار جنگ اين خواهش امير را پذيرفت اما بعد از جنگ و هنگامی كه بر دشمن غالب شد٬ از عهد برگشت. اين برگشتن از عهد در واقع گرز محكمی بود كه بر سر امير فرود آمد. امير تا روزی كه
دولت بريتانيا قولش را نه شكسته بود٬ به برادرش و ديگر آزادی خواهان افراطی وعده می داد كه استقلال افغانستان بعد از جنگ بدست خواهد آمد٬ زيرا كه امير دولت بريتانيا را به پيمانی كه بسته بود٬ وفادار تصور می كرد. اين شكست سياسی بر برادر امير كه رهبر جناح افراطيون بود بيشتر از ديگران ناگوار آمد٬ زيرا كه او بار ها از امير خواسته بود كه موقع را از دست ندهد و جنگ جهانی اول را زمان خوبی برای رويارويی با انگليس برگزيند. او حتا به امير اخطار كرده بود كه اگر جهاد بر عليه انگليس اعلام نشود٬ او افغانستان را ترك داده و به بخارا پناهنده خواهد شد. با دريغ حبيب الله از سياست بريتانيا و پيمان شكنی های مكرر اين كشور نا آگاه بود و اين نا آگاهی به قيمت از دست دادن جانش تمام شد. كسی كه بايستی امير را از بين می برد٬ سردار نصر الله خان بود٬ اما او با وجود داشتن پشتيبانان زيادی در دربار و در ميان روحانيون ٬ وفادار ماندن به
برادر را ترجيح داد تا جان برادر را حفظ كند٬ غافل از اين كه سال بعد امير به شكل مرموزی كشته شود. بعضی از مؤرخين چون لويی دوپری كشتن امير را يك كودتای خانوادگی می شمارند كه البته نصرالله در آن شامل نبود. علت اين كودتا ناكامی امير برای كسب استقلال بود و گمان می رفت كه امير با سياست های ناكام نه تنها وسيله ای برای كسب استقلال نشد بلكه سدی در برابر استقلال خواهی شده است.
به هر حال حمايت بی قيد و شرط نصرالله خان از امير حبيب الله يكی از نادرات تأريخ است كه دربار پر از دسيسهٴ افغانستان نظير آنرا كمتر ديده است. حمايت از حبيب الله٬ نصرالله را نه تنها به عنوان برادر٬ بلكه به عنوان حامی به امير نزديك ساخت و امير مطابق رأی برادر عمل می كرد٬ تا جايی كه به مشورت نصرالله حكم اعدام و يا عفو توطئه گران ضد امير صادر می شد.
طرزی كه رهبر آزادی خواهان و تجدد پسندان بود٬ در موقعيت چندان مناسبی قرار نداشت. در مصاف تجدد با كهنه پرستی٬ دو شخص يعنی طرزی و نصرالله در مقابل هم قرار گرفته بودند و طرزی با وجود دانش عميق و دپلوماسی احساس می كرد كه نمی تواند با نصرالله كه حسن نيت امير و روحانيون را با خود همراه داشت به رقابت مستقيم بپردازد. از سويی ديگر طرزی به تكرار٬ توسط دشمنان خود محكوم به فرصت طلبی و سود جويی می شد و آن به علتی كه نخست خانواده اش توانسته بود كه به گونه ای امير را راضی سازد تا به كشور برگردد و باز عقد نكاح دو دختر او با دو پسر امير٬ چنان توجيه می شد كه طرزی ميخواسته به امير هر چه بيشتر نزديك شود. متأسفانه بعضی از مؤرخين غربی هم طرزی را تا اندازه ای اپورتيونيست معرفی كرده اند. اين كه تا چه اندازه طرزی فرصت طلب بوده يا نه از گسترهٴ اين پژوهش بدور است٬ اما بايد گفت كه به قول لويی دوپری طرزی مجبور
بوده كه برای به مؤفقيت رسيدن به اهدافش از دپلوماسی كه در آن پراداكس ها نهفته است كار گيرد. او نخست برای اين كه با روحانيون طرف نشود٬ تجدد و ترقی را نه تنها ضد اسلام معرفی نمی كند٬ بلكه آنرا جز اسلام می شمارد و برای به كرسی نشاندن حرفش آيات و احاديث بی شمار نمونه می آورد. در برخورد با امير هم از پراداكس كار می گيرد و با دپلوماسی شگفت انگيزی در مقالاتش٬ نخست به ستايش از امير می پردازد اما بعد با انتقادی٬ امير را نيش ميزند. به طور نمونه او در آغاز مقاله اش از امير افغانستان كه خواهان تجدد و ترقی در افغانستان است ستايش می كند٬ در ستايش كلام فاخر ادبی- آنچه كه سنت شاعران و نويسندگان دربار است به كار می برد تا اينكه به موضوعات اجتماعی می رسد و از داشتن ازواج متعدد نكوهش می كند و می گويد كه اين آيين نه تنها بی حرمتی به زن است٬ بلكه مرد هم نمی تواند زندگی خوبی داشته باشد و
در نتيجه جامعه نمی تواند رشد سالم كند٬ زيرا زن نيم بدن جامعه است. اين عمل در واقع انتقاد مستقيم از امير است- اميری كه خود با داشتن زنان متعدد نكاح شده و ناشده معروف بود.
رفتار امير حبيب الله خان با طرزی همانگونه بود كه در غرب به آن عشق و انزجار ميگويند. يعنی امير از يك جهت سخت طرزی را دوست داشت و آزاد گذاشتن طرزی در امور سراج الاخبار دال بر اين ادعا است٬ اما از جهت ديگر به دليل آنكه طرزی روحانيون را با برنامه هايش بر می انگيخت و به طور غير مستقيم باعث اذيت امير می شد٬ امير از او ناراحت بود. به توجيه ديگر امير افغانستان آرزو داشت تا كشورش سير تجدد را بپيمايد٬ به شرطی كه هيچگاه سبب خشم روحانيون نگردد. البته امير افغانستان آرزويی داشت كه برآوردن آن نا ممكن مينمود٬ زيرا كه تجدد و روحانيت هرگز نميتوانست با هم آشتی پذير باشند. طرزی از ناراحتی امير آگاه بود و تلاش ميكرد تا به هر طوری كه ممكن است از خشم روحانيون بكاهد و برای همين منظور برنامه های تجدد خواهی خود را حتا شكل اسلامی ميداد و به روحانيون خطاب ميكرد كه تجدد جز اسلام است. اما روحانيون كه در واقع
اسلام را وسيلهٴ برای كسب قدرت بكار ميبردند٬ سياست مذهبی را دنبال ميكردند و ميدانستند كه با تجدد حيطهٴ قدرت خود را از دست ميدهند٬ پس به همين سبب سخت در تخالف با طرزی بودند. اين تنش ميان روحانيون و طرزی تا به آن اندازه شدت پيدا كرد كه باعث خشم امير شد و چون امير نميتوانست با روحانيون طرف شود٬ گاه گاهی خشمش را بر طرزی فرو می نشاند. به نقل قول از لودويگ ادمك كه "امير به مراتب طرزی را تهديد كرد كه سرش را با تيغ خواهد بريد". به رغم اين حساسيت ها٬ طرزی قادر به جذب عدهٴ از شاعرانی كه سخت پابند سنت مردم و روحانيت بودند٬ شد و ذهنيت آنها را تغيير داد.
سرشت روشنفكر اين است كه با چرخ زمان به پيش ميرود. به همين علت طرزی توانست شاعران را از صف روحانيون متعصب جدا كند و به صف خود بياورد. او در اين كارش چنان مؤفق بود كه شاعرانی را كه به خود ملا خطاب ميكردند سرانجام با خود مددگار ساخت واين شاعران معتقد شدند كه دين با تجدد هماهنگ است. طرزی نقش شاعران را در به مؤفقيت رسانيدن آرمانش ارزش زياد ميداد. در واقع روشنفكر آنروز افغانستان همين شاعران بودند. عدهٴ اكثر اين شاعران مردمان صاحب نفوذ و از درباريان به شمار ميرفتند. اين عده از شاعران ميتوانستند بر امير اثر گذار باشند. طرزی با روشنفكران درباريش كه خواهان تجدد و استقلال افغانستان بودند در يكك طرف مرز و نصرالله خان با روحانيونش درباريش در جهت ديگر مرز قرار داشتند. امير افغانستان در واقع مرزی بود ميان اين دو جماعت.
علاوه بر خانواده شاهی كه سهم مهم در برنامه های سياسی امير داشتند بايد از چند تن ديگر درباريان صاحب نفوذ نام برد كه امير افغانستان به نظريات و پيشنهادات آنها گوش ميداد. يكی از اين شخصيت های مهم سردار عبدالقدوس خان اعتماد الدوله٬ برادر زادهٴ امير دوست محمد خان است كه به علت عقايد محكم اسلامی اش از طرفداران سر سخت نايب السلطنه نصرالله خان به شمار می رفت و بديهی است كه با اين كارش از مخالفان طرزی قلمداد ميشد.
نقش برادران مصاحب (مصاحبان) را هم نميتوان در تشكل خطوط سياسی امير ناديده گرفت. امير افغانستان به مهاجرينی كه دوباره به وطن برگشته بودند ارزش زياد قايل بود و گمان ميبرد كه آنها آگاه تر از ديگران اند و آن به علتی كه دنيای خارج را ديده اند و از تحولات دنيای بيرون از مرز افغانستان به خوبی مطلع هستند. به همين سبب محمد نادر خان به مقام سپه سالاری ميرسد و برادرش محمد هاشم خان حاكم اعلی هرات مقرر ميگردد. نادر خان اهميت خود را به عنوان سپهدار مجرب در خاموش ساختن قيام مردم منگل كه در سال 1912 ميلادی اتفاق افتاد به امير نشان داد. هم او بود كه بيشتر به "روشنفكر" ميماند تا به يك سرباز.
در واقع سياست دولت افغانستان در آن موقع در دست دو گروه بود. نخست: محافظه كاران به رهبری نصرالله خان كه حافظ قرآن بود و سخت به امارت اسلامی اعتقاد داشت و با تجدد مخالفت ميكرد٬ دوم: ليبرال ها به رهبری طرزی٬ شخصی كه هويت دوگانه داشت و ميتوان او را "افغانی اروپايی" ناميد. طرزی پيش از آمدن به افغانستان نه تنها سند فراغت از مدارس مهم را كه به شيوه و سياق اروپايی تدريس ميكردند به دست آورد٬ بلكه خود مولف و مترجم آثار مهم شد. ترجمه های او به شمول ناول هايش بيشتر معلومات دهنده بودند تا سطح آگاهی مردم افغانستان را بالا ببرد. او گاهی به ترجمهٴ آثار تأريخی مانند جنگ روس و جاپان ميپرداخت و غرضش نه تنها واضح ساختن اين بود كه مردمان آسيا ميتوانند در مقابل ابر قدرت ها برزمند و مؤفق شوند٬ بلكه در ضمن ميخواست خودش را با تأريخ جهان هم آشنا بسازد و حتا فنون حربی را ياد بگيرد. او با اين اندوخته ها قادر
شد دستورالعملی را بنويسد كه در آن به سربازان افغانستان بنماياند تا چه گونه خطوط راه آهن را از بين ببرند٬ موقعی كه انگليس ها به افغانستان هجوم می آورند. البته طرزی گمان ميبرد كه با برنامه های ساختاری اش به زودی قادر خواهد شد در افغانستان قطار آهن را بياورد و فعال سازد٬ اما حتا پيش از ايجاد خطوط آهن مصمم بود تا اين پديده موجب سو استفادهٴ استعمار نگردد. طرزی انديشمند بود٬ انديشمندی كه نه تنها به آغاز كار می انديشيد٬ بلكه پايان كار و عواقب ناشی از آنرا هم در نظر داشت. سر دابس٬ رييس هيئت انگليس در سال 1922 ميلادی وقتی به كابل برای مذاكره با امير افغانستان آمد٬ سخت تحت تأثير طرزی قرار گرفت. او در گزارش به دولت انگليس در مورد طرزی نوشت: " شاه امان الله با دختر ژورناليستی ازدواج كرده كه تا حال نظيرش در افغانستان نبوده است." اين همه آگاهی و فراست٬ طرزی را در طراز به مراتب
بالاتر از رقيبانش قرار ميداد و امير افغانستان را مجذوب او می ساخت.
جای ترديد نيست كه نصرالله خان از معتمدين شماره يك امير بود و امير بيشتر مايل بود تا به حرف او گوش بدهد٬ و آن به علتی كه نصرالله از بردران وفاداری به شمار ميرفت كه تأريخ نظير آنرا كمتر ديده٬ اما با وجود اين قرابت با امير يك چيز مهم را در خود نداشت و آن هنرسياستمداری بود. نصرالله با وجود صداقت و وفاداريش٬ فقط دانش اسلامی و آنهم محدودی داشت. او هر چند كه حافظ قرآن بود بيشتر به روحانيونی شباهت داشت كه تنها قرآن را از حفظ داشتند و به معنی آن كمتر می فهميدند. بر عكس طرزی سياستمدار كاردانی بود كه نه تنها سياست را خوب می فهميد٬ بلكه با درك بهتر از اسلام كه ناشی از تسلط بر زبان عربی ميشد معروف بود. او با سلاح دانش به جنگ مخالفانش ميرفت و مخالفانش قادر نبودند تا با او هماوردی كنند. در ضمن با درايت سياسی كه اين مرد داشت٬ ميتوانست حتا مخالفانش را به سود خود استفاده كند. به طور نمونه وقتی انگليس
ها بهانه آوردند كه ميخواهند برای داشتن رابطهٴ بهتر با امير هيئت دايمی در كابل داشته باشند٬ امير متردد بود كه به اين درخواست انگليس ها جواب مثبت و يا منفی بدهد. اما نصرالله خان اصرار داشت كه امير به هيچ وجه نبايد به خواستهٴ انگليس ها تن در دهد زيرا كه اگر به انگليس ها اجازهٴ هيئتی داده شود ديری نخواهد پاييد كه سپاه انگليس هم به بهانه ای به كشور خواهد آمد و استقلال داخلی افغانستان به خطر خواهد افتاد. البته اين مخالفت نصرالله در برابر آمدن هيئت انگليس به افغانستان صد در صد در توافق با سياست طرزی بود. طرزی نيز ميدانست كه انگليس ها با اين بهانه ميخواهند به افغانستان سپاه خود را روان كنند و استقلال داخلی افغانستان را به خطر بياندازند. طرزی ميخواست استقلال كامل افغانستان را از چنگ انگليس بدست آورد٬ در حاليكه انگليس ها سعی داشتند كه اين كشور را مستعمرهٴ كامل خود سازند. پس در مخالفت با انگليس ها طرزی از
پشتيبانان سرسخت نصرالله خان ميشد و نمی گذاشت كه انگليس ها از عدم توافق سياستمداران افغانستان سؤ استفاده كنند. بديهی است كه هر دو گروه ليبرال و محافظه كار در عين حال نشنليست هايی بودند كه سخت از انگليس ها تنفر داشتند. در عين حال طرزی برای رسيدن به آرمانش به پان اسلاميزم ضرورت داشت و ميدانست كه بايد از كرنای اتحاد اسلامی بدمد تا افغانستان جز كشور های متحد اسلامی شود و با اين اتحاد استعمار روس و انگليس را درهم شكند. او در سياست پان اسلاميزم با نصرالله خان كاملأ موافق بود.
سياست اتحاد اسلامی نه تنها از طريق تركيه به افغانستان ميرسيد بلكه انقلابيون آزادی خواه هند كه ميديدند انگليس از طريق مفاهمه كشور شان را ترك نخواهد كرد با طرزی و آزادی خواهان افغانستان در تماس بودند و آنها را الگوی خود ميشمردند. اين هندی ها به شهامت افغان ها تحسين ميگفتند و به پيروان شان در هند توصيه ميكردند كه بايد به انگليس ها ادويهٴ كابلی بدهند. يعنی تنها با جنگ است كه ميتوان انگليس ها را از كشور شان راند.
سياست آنروز افغانستان٬ چه سياست داخلی و چه سياست خارجی در دست اشراف و درباريان بود. آنها بودند كه طالب استقلال و يا جهاد بر عليه انگليس ميشدند و هم آنها بودند كه ميخواستند جامعهٴ افغانستان توام با جهان متمدن پيش برود يا از تمدن دور بماند. مردم آنروز افغانستان به سبب دور نگهداشته شدن از تمدن جهان٬ آگاهی چندانی از كشور های ديگر نداشتند و برای آنها مهم اين بود تا زندگی عادی داشته باشند و حد اقل با خانواده های شان در صلح و آرامی بسر برند. كسانی كه تودهٴ مردم را بر می انگيخت تا در مقابل انگليس برخيزند همين درباريان و اشرافيان بودند. اين جماعت درباريان و اشرافيان در زمان امير حبيب الله خان به سود ملت و وطن سياست ميكردند در حاليكه در گذشته ها عدهٴ از درباريان با انگليس همكاری داشتند و از مردم افغانستان با وجود دادن قربانی های بی شمار شان استفادهٴ سؤ كردند. حوادث جنگ اول و جنگ دوم افغان
و انگليس ماهيت اين اشرافيان و درباريان را به خوبی نشان ميدهد كه سود فردی شان مقدم بر اسلام و استقلال بوده است. بهر حال نبايد سهم مهم اشرافيان و دربارين را در جنگ سوم افغان و انگليس و هم تجدد خواهی ناديده گرفت و حتا به آن ارج نگذاشت. مردی از دربار چون طرزی كه عاشق وطن و مردمش بود حق دارد كه هميشه مورد احترام مردم افغانستان باشد.
سوال برانگيز است كه آيا امان الله خان٬ در صورت نبودن طرزی اقدام به مشروطه و آوردن تحولات سياسی٬ اجتماعی و اقتصادی در افغانستان می ورزيد يا نه؟ اما واقعيت اين است كه اگر كسی بخواهد ده سال پادشاهی امان الله خان را مورد بررسی قرار دهد و در اين بررسی نقش مهمی را كه طرزی در تشكل خطوط سياسی امان الله خان بازی كرده٬ در نظر نداشته باشد٬ اين بررسی به هيچ گونه كامل و درست نيست.
پرداختن به امور خانوادگی برای طرزی اهميت چندانی نداشت او مدت زياد وقت خود را زمانی كه در سوريه بود در تبادل نظر و بحث با جوانان تركيه گذراند. اين جوانان كه پيرو مفكوره های مختلف سياسی بودند٬ طرزی را شخصی یافتند كه نه تنها قادر به درك اوضاع جهان است٬ بلكه ميتواند در عين حال طراح خوبی برای نجات كشورهای در زير استعمار به خصوص افغانستان باشد. ميشود گفت كه طرزی از بسا فرهيختگان تركيه تقدم داشت. او در سال 1980 ميلادی در سفری كه با پدرش به كشور های سوريه٬ تركيه٬ مصر٬ و اروپا كرد٬ كتابی نوشت تحت عنوان سفر در سه قارهٴ دنيا كه ظاهرأ اين كتاب سفرنامه است٬ اما او در اين كتاب به مسايل سياسی هم پرداخته و می بينيم كه تا چه اندازه از مسايل سياسی آنروز آگاه بوده است. او در يك قسمتی از اين كتاب از قول يك جوان ليبرال تركيه در مورد افغاستان مينويسد و در آن هرچه برای افغانستان آرزو دارد از قول همين ترك
می آورد. اين نسخه خطی در ميان جوانان تركيه محبوبيت زيادی پيدا ميكند و جوانان آنر ااز يك دست به دست ديگر ميسپارند و عده يی زيادی از آنچه طرزی برای كشورش ميخواسته آگاه ميشوند. اين كتاب بعدأ در افغانستان و در سال 1915 به چاپ ميرسد تا روشنفكران افغانستان از آرزو های طرزی برای پيشرفت كشور شان آگاه شوند.
|