kabulnath.de  کابل ناتهـ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان
همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل
 

 

 

 
 
 
 
 
شعری از ويسلاوا سيمبورسکا
 
ترجمه از فروغ کريمی
 
 
 
 
 
 

  شکنجه
 

هيچ چيز تغيير نکرده است

جسم در برابر درد آسيب پذير است

جسم بايد غذا بخورد، نفس بکشد و بخوابد

جسم پوست نازک دارد که زير آن خون در جريان است

جسم به اندازه معين دندان و ناخن دارد

جسم استخوان های شکننده دارد و مفصل هايی که کش می دهند

در شکنجه حساب يک يک اين ها به سنجش گرفته می شود.

 

هيچ چيز تغيير نکرده است

جسم به لرزه می افتد، وقتی وحشت کند،

پيش از بنای روم هم چنين بود، پس از آن نيز

در قرن بيستم هم و پيش از مسيحا و پس از آن نيز چنين بود

شکنجه ها همان اند که بودند،

اين تنها زمين است که کوچک تر شده است،

که هر چه که اتفاق می افتد، گوييا آن سوی ديوار اتفاق افتاده است.

 

هيچ چيز تغيير نکرده است
اين تنها مردمانند که به شمار شان افزوده شده،

در کنار خطوط حمله، سنگر های تازه يی پديد آمده اند،
واقعی، خيالی، موقتی و هيچ

اما فرياد جسم، فرياد بی گناهی بوده، هست،

و هميشه هم باقی خواهد ماند

هماهنگ با معيار ديرينه.


هيچ چيز تغيير نکرده است
شايد تنها شيوه ها، جشن ها، رقص ها دگر گونی يافته باشند

اما حرکت دست ها برای پناه دادن به سر، همان است که بود

جسم از شدت درد پيچ و تاب می خورد، عضلاتش به تشنج در می آيند

جسم تقلا می کند تا خود را برهاند،

پاهايش از کار می افتند

جسم به زمين فرو می لغزد، زانو هايش رو به هوا می مانند

جسم کبود می شود، ورم می کند،

آب دهانش سرريزه می کند، خونش جاری می شود.

 

هيچ چيز تغيير نکرده است

صرف مسير مرز هاست که دگرگون شده اند

خطوط جنگل ها، امتداد کرانه ها، دشت ها و يخبندان ها

روح در ميان اين همه منظره پرسه می زند،

گم می شود، بر می گردد، نزديک تر می آيد، دور تر می شود

با خود بيگانه، گريزان، گاهی بی گمان، گاهی مشکوک هستی خودش

و جسم اما هست، هست و هست

و هيچ جايی از خود ندارد.

 

 

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل    ۱٢٠        سال شـشم       ثور/جوزا  ۱۳۸٩  هجری خورشیدی      می  2010