kabulnath.de  کابل ناتهـ

 
























 


Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان
همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل
 

 

 

 
 
 
 
 
نیم نگاهی به مجموعه شعر کاغذباد اثر سید رضا محمدی
 
 
محمد امین زواری
 
 

صدا ز کالبد تن به در کشید مرا
صدا به شکل کسی شد به برکشید مرا
صدا شد اسپ ستم روح من کشان ز پی اش
به خاک بست، به کوه و کمر کشید مرا
چه وهم داشت که از ابتدای خلقت من
غریب و کج قلق و در به در کشید مرا
دو نیمه کرد مرا، پس تو را کشید از من
پس از کنار تو این سوی تر کشید مرا....

شعر مشهور رسم (یا نقاشی) سید رضا محمدی را اول بار در تالار وحدت شنیدم، با صدای خودش، در مراسم دیدار اول کرزی با فرهنگیان افغانستانی مقیم ایران. کرزی صاحب برای بار اول به ایران آمده بود و جامعه فرهنگیان افغانستانی مقیم ایران- از جمله سید رضا- هم مدهوش از تحولات بی سابقه در فضای سیاسی و اجتماعی افغانستان، استقبالی از کرزی کردند که حامد خان باورش هم نمی شد. سید رضا، که همان زمان در میان شاعران ایرانی- به خصوص جوان ترها- کاملا شناخته شده بود، به دعوت گرداننده مراسم روی استیج رفت و اول بیرق افغانستان را بوسید و سپس پشت میکروفن رفته با هنرمندی تمام، شعرش را اجرا- نه، نقاشی- کرد. شعر، تمام حضار را با خود برد، بعضی به عهد الست رفتند و طلیعه خلقت و ... که البته شطحیات اواسط این شعر، آنان را از آن عهد پرت کرد بیرون؛ بعضی هم به دم اسپ خیال سید رضا چسبیدند و اگرچه از خیال نوردی لذت بردند - و بخشی از این لذت ناشی از خستگی بود- نفهمیدند که اسپ کجاها رفت و آن راوی کی بود و چه می گفت. شاعرترها- به خصوص جوانترها و علی الخصوص پست مدرن ها- با نگاه های تیز و عاقل اندر شاعر به همدیگر نگریسته، از معناگریزی پرمعنای شعر سید رضا محمدی می گفتند. شعر که تمام شد، سیدرضا از استیج پایین شد که برود بنشیند، اما رییس جمهور کرزی که از شنیدن آن شعر به وجد آمده بود، شاعر را صدا کرد و با شوق تمام بوسه ای نثار فرق سر او کرد، در حالی که چشم هایش تر بود.
آن شعر تا مدت ها - و تاحدودی تا هنوز- گاه و بیگاه در محافل مثال زده می شود، به خصوص هرگاه صحبت از شعر جوان افغانستان باشد یا این که سخن از شعر دهه هفتاد - و اوایل دهه هشتاد- ایران باشد، یکی از دو سه شعری که به ذهن همه خطور می کند همین نقاشی یا رسم عجیب و توهم آمیز محمدی است - که به گمان من محور مجموعه شعر کاغذباد نیز هست - از جمله این یادکردها در جلسه ای درباره غزل افغانستان در انجمن بین المللی شاعران فارسی گو با حضور کاظمی صاحب، مظفری صاحب، خاوری صاحب و آرزو صاحب رخ داد. داکتر موسوی گرمارودی که از قله های شعر دیروز و ریش سفید شاعران امروز ایران است، در آن جلسه گفت: «در این چند سال هرگاه صحبت غزل می شود ، یا اینکه خودم دلم می گیرد و می خواهم شعری زمزمه کنم، یاد غزل نقاشی این جوان افغانستانی می افتم».
اتفاقا سید رضا محمدی هم حاضر بود و گویا کسی به استاد گرمارودی یادآوری کرد که محمدی این است؛ گرمارودی صحبتش را قطع کرد و به نشانه احترام بلند شد و محمدی را دعوت به حضور در میزگرد کرد که البته محمدی درویش خوی نپذیرفت. بگذریم؛ غرض از ذکر این تاریخ طولانی این بود که بگویم، شعری که مدت ها پس از سرایش همچنان خوانده می شود و هم در روزگار سرایش و هم تا مدت ها پس از آن، ستایش می شود و مخاطب عام و خاص از آن محظوظ می شوند، حتما شعر خوبی است. مهم نیست که شاعر در لحظه سرایش قصد داشته یک شعر پست مدرن معناگریز بگوید یا این که خودش اصلا شعر نگفته و گوش داده به نجوای اسطوره ای روح با تصاویر و اشخاص و اشیای رایج در دنیای ارواح، در گیرودار یک تامل فلسفی پیچیده! درک منظور شاعر در مجموعه کاغذباد سخت است و تحلیل شعر بدون توجه به منظور اصلی شاعر و به اصطلاح دستیابی به نوعی مکالمه با متن هم، آسان نیست؛ مثل نظر دادن در مورد هویت شاعرانه محمدی: محمدی در شناسنامه اش، افغانستانی است اما در ایران بزرگ شده است و اکنون در لندن است. شعرهایش بیشتر از هرشاعر مهاجر دیگری، در ایران خوانده شده است اما ردپای بومی گرایی و افغانستان گرایی هم در شعرش آشکار است. درمی مانیم که مجموعه کاغذباد را پیوست کنیم به شعر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد ایران- که اشتراکات فراوانی نیز با آن ها دارد - یا این که پدیده ای غریب در شعر امروز افغانستان بدانیمش. حیرت ما وقتی افزون تر می شود که بدانیم، شاعران غزل پست مدرن روابط خوبی با سبک هندی و حضرت بیدل دارند و ردپای مضمون آفرینی و باریک اندیشی و خیال پروری هندی در این نوع غزل پیداست و افغان ها هندی اندیش تر اند
.

شعرهای مجموعه کاغذباد، عموما از شهود و جوشش زاده شده اند اما تحمیل اصول و قواعد غزل پست مدرن- از جمله قاعده گریزی آن -  بر شعر، همیشه منجر به پدیدآمدن شعر خوب نشده است و اکثر شعرها در سطح نقاشی (رسم) نیستند. حتا سایه شعر نقاشی در بقیه اشعار حضور محتوایی دارد. گواه درستی این نظر این که مجموعه کاغذباد، هنوز به اندازه شعر نقاشی (رسم) جدی گرفته نشده است. بسیاری از شاعران سنت گراتر - از جمله استادان دانشگاه- معتقدند غزل تنها یک قالب نیست؛ بلکه قالب است همراه با محتوا و فلسفه و دیدگاه خاص خودش و کسی که می خواهد شعر پست مدرن بگوید، لازم نیست حتما برود قالب های سنتی را دستکاری کند. شعر پست مدرن، در اصول و فلسفه زیبایی شناختی، با قالب های سنتی مشکل دارد. البته هنوز قضاوت در درستی یا نادرستی کار شاعران دهه هفتاد ایران - که محمدی هم در شمار آن ها محسوب می شود - زود است. زمان و  محک ماندگاری در زمان، بسیار چیزها را در مورد این نوع غزل روشن خواهد کرد.


در میان هنجارگریزی های شاعران این نوع غزل، هنجارگریزی های زبانی جایگاه خاصی دارد؛ ساده کردن جملات، گفتاری نوشتن، استفاده از اصطلاحات و واژگان بسیار عامیانه و بازی با نحو جملات و... از این دست است. این ها فی نفسه عیب نیست اما توجه به این اصل، باعث شکل گرفتن بدعت های غلط و سهل انگاری های زبانی نیز می شود. از سوی دیگر، به نظرم این جسارت ها دایره دید ما در مورد زبان و کاربرد واژگان و اصطلاحات را وسعت می بخشد. نمونه این جسارت ها را در شعر سعید میرزایی و محمد جواد آسمان دیده ام، دیگران هم دارند اما درمیان جوان ها، این دو تسلط علمی بیشتری بر زبان و سنت ادبی فارسی دارند و سهل انگاری های شان هم کمتر است. در مجموعه کاغذباد ، از این جسارت ها فراوان سراغ داریم: «غمگین نبینمت، چندین دگر نه تو// زین بیشتر نه من زین بیشتر نه تو» که شاعر از نحو گفتار استفاده زیبایی کرده است یا : شعری با عنوان «نامتعارف» که کلمه «که» خواننده را در سرگردانی زیبایی میان حرف ربط و ضمیر پرسشی محظوظ می دارد یا تراکم جملات و  استفاده از نحو گفتار در مساحت کوچک این بیت: «عوض شو گفتم، آهو شد، ابر شد، زن شد// به حرف می شد حتا نه را نمی دانست». اما با همه زبردستی، بعضی حوادث ناگوار هم در زبان شعر او رخ داده از جمله در شعر زیبای «مشهد» به قصد ایجاد ایهام ، کلمه «فراشد» را که معنای نزدیک به ذهنش، بالاشدن، تعالی و مانند این است ، در معنای وسیله فرود و چتربازی یعنی فراشوت( یا پاراشوت- نام چتر در دری افغانستان) نیز به کار برده است و بدتر این که در پاورقی، این کلمه را «بالن» معنا کرده اند که وسیله ای دیگر است با ساختمانی دیگر. غلط در این جاست که در ایهام، با تصویر کلمه یا نشانه تصویری کلمه یعنی همین نوشتار بازی می شود اما محمدی در این شعر، اصوات دو کلمه را که تقریبا یکی است، به بازی گرفته است وگرنه فراشوت یا پاراشوت با فراشد، آشکارا متفاوت است.

  

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل    ۱٢٠        سال شـشم       ثور/جوزا  ۱۳۸٩  هجری خورشیدی      می  2010