آقای مهدوی من شمارا متهم می کنم به زن ستیزی. متهم می کنم به خودشیفتگی . متهم می کنم به غوغاسالاری . شما میخواهید برای خود بدین گونه آبروی ادبی کمایی کنید . شما چشم آنرا ندارید که خواهران تان در کنار تان لب به سخن بگشایند. شما از همان تبار حارث هایید که خواهران شان را در حمام خون می نشانند . سرنوشت شاعر زنان ما از همان سپیده دم تاریخ ادبیات فارسی چنین بوده است .مگر رگهای رابعۀ بلخی را به چه گناهی پاره پاره کردند؟ مگر مهری هروی را به چه گناهی به زندان انداختند؟ شما از این که نقد رادیویی خویش را بی پایه می بینید میروید و کتابهای گوناگون را می بلعید و می آیید تابا نقل از آنان، آن نقد گونۀ شفاهی تان را به اصطلاح مستند سازی کنید. آنگاه خلاف رسم معمول آن را در چهره نما(فس بوک) می گذارید و به این هم راضی نمی شوید و به هر چه دوست صلوات گوی که
داریدمی فرستید تا شمارا بر پایۀ زد و بند های گوناگون تان مرحبا باران کنند.
من باور دارم که باید دوران سکوت پایان یابد؛ اما نباید از دهلیز های تاریک ذهن خویش آنهم سراسیمه ، وحشت زده برخاست و دست به عیب جویی و انتقام ستانی زد و سوغاتیی جز عَلم کردن خویشتن به دیگران ند اشت.
من آرزو ندارم که سپر شعر هایم باشم و در این نوشته هم قصد دفاع از غزل خویش را ندارم؛ اما
ذ کر چندنکته را در باب نقد انتقام جویانۀ تان الزامی می دانم.
شما می نویسید که با نام من آشنا نیستید و همین غزل مرا دیده اید وبس و با خواندن همین غزل تبر و تبرزین به جان شعرمن برداشتید. شما از میان صد و شست و چهار هزار پیامبر مرسل و نا مرسل جرسیس را انتخاب کردید چرا؟ آیا اگهی دارید که شاعر نوآ موز و نوکارو یا سست کلام در حوزۀ نقدا دبی نمی آید یا خبر ندارید؟ شعر من که برای شما نا آشناست چگونه این اقبال رابه من بخشیده اید که غزل مرا نقد کنید. بگذارید پاسخ این پرسش را خود بدهم و بگویم که شما منتقد ید نه ناقد ؛ آنهم منتقد رادیکال نه ناقد بی غرض؛ چون منتقد فقط عیب جویی میکند و ناقد دست به ارزیابی غیر جانبدارانه می زند و در پی سره کردن غث و سمین است و من دریافته ام که با دریغ شما چنین نیستید
اجازه بدهید که پیشاپیش از شما بپرسم که آیا عنوان نقد وارۀ تان اندکی جسورانه نیست؟افزون بر آن آیا در فرهنگ ما و در گویش فارسی ما جملۀ ( دست مریزاد ) کاربرد دارد؟ آیااین جمله مقداری عوام گرایانه وسخیف نیست. بگذریم.
بگذارید پیرامون برخی از خرده گیری های شما چند پرسش وتوضیح واستیضاح هم مطرح کنم.
شما در خصوص این مصراع ( می نوشتم از تو باران باز باریدن گرفت)می نویسید که : « گذشتۀ استمراری نمی تواندمقدمۀ سببی(سب ساز) برای گدشتۀ ساده باشد» . من توجه تان را به چند نکته جلب می کنم:
ـ من در عجبم که این فتوای دستوری را از کجا صادر کرده ایدو معنایش چیست؟.
ـ گذشتۀ ساده یعنی چه؟ آیا مراد تان فعل ماضی مطلق است ؟اگر چنین است چرا ننوشته اید که فعل ماضی استمراری نمی تواند پیش از ماضی مطلق بیاید و دلایل آن را نیز بیان میداشتید.
ـ باریدن باران به سب نوشتن از او ست و بدین معناست که هنگام نوشتن ازاو ، باز باران باریدن را ازسر گرفته است و باریدن باران می تواند کنایه یی از گریستن یاشد.
ـ چرا نوشتن از او نتواند سببی برای باریدن باران یا همان گریستن گرددو این چه ربطی به فعل ماضی استمراری دارد؟
ـ من نوشته ام که هنگام نوشتن از تو( ماضی استمراری) باز بارش باران آغاز یافت کجای این جمله نادرست است ؟من نیاز به تو ضیح دستوری دارم؛ نه این که بنویسید که ( نمی تواند) . دلیل این نمی تواند چیست؟
شما در باب کلمۀ (خیل) می فرمایید:« عربوارگی و سنگوارگی و کهنگی واژه و سماجت بر کهنه ماندن این واژه باعث شده است تا حضورش در شعر معاصر کمرنگ شود» شگفتی آور است که شما بدین نکتۀ ادبیات شناختی توجه ندارید که هیچ کلمه یی وجود ندارد که نتوان به علت عربی بودن یا کهنه بودن حضورش را در شعر مانع شد این نحوۀ کاربردواژه است که بدان زیبایی می بخشد .آیا واژۀ ( تشنج) از دید شما واژۀ شاعرانه است ؟ به یقین خواهی گفت نی .اما هنگامی که فروغ می گوید « ای تشنج های لذت در تنم» یک کلمۀ فرسودۀ غیر شاعرانه را ، شاعرانه می سازد. در بوطیقای شاعری ،کلمه های شاعرانه و غیر شاعرانه معنایی ندارند؛ این شاعر است که می تواند کلمه های غیر شاعرانه را شاعرانه بسازد.
می نویسید: « حتما باید بعد از کلمات جمع اسم جمع بیاید » یعنی چه؟ خیلی دلم می خواست این فتوای دستوری تان را معنی میکردید تا ما هم چیزی می آموختیم.شاید منظورتان عکس آن بوده باشد؛ یعنی بعد از اسم جمع باید فعل جمع را به کار برد که این هم نادرست است. مثالی را هم که به تأیید این فتوی می آوری می آورید شگفتی آور است . می نویسید : « گروه اسپها در حال چریدن[ هستند» اگر( گروه اسپها ) به قول شما کلمات جمع باشند؛ اسم جمعی که بعد از این کلمات آمده است کدام است؟
اسم جمع آنست که در ساختار خود نشانۀ جمع ندارد؛ اما جمع را نشان می دهد و قاعده چنان است که
فعل آن باید مفرد باشد نه جمع. به گونۀ نمونه باید گفت : « ملت باور داردکه.. » نه این که « ملت باور دارند که..» دیگر این که چیزی به نام کلمات جمع وجود ندارد ؛ شاید مراد تان همان پسوند های جمع ساز باشد که نشانه های آنها در زبان فارسی «ها » و « آن» است .
مینوسید: « دفترتنهایی موجود مستقلی است (!) > این موجود مستقل دارای شکل هندسی مشخصی است.
درست است که شعر از خود هندسه یی دارد؛ امادفتر تنهایی یک تصویر ذهنی است چگونه می تواند موجود مستقل باشد وشکل هندسی داشته باشد؟ دیگر این که در برابر اعتراض تان که گفته اید باید« بر روی دفتر تنهایی می نوشتم نه روی دفتر تنهایی» می گویم که (بر) و ( روی) هر دو پیشینۀ مکانی اند و کاربرد هر دو یک جا و با هم، حشو است و ناجایز و چون در زبان گفتار هر دو با هم کار برد دارند؛ جناب تان خواسته اید شیوۀ گفتار عوام را بر گردۀ شعر من تحمیل کنید که من هرگز نمی پذیرم .
در باب تعبیر « دختر شیرین زبان شعر» می نویسید که : « مبهم و غیر شاعرانه است» و آنگاه صفت شیرین زبان آن را یک سومی گذارید تا بتوانید ریشه یابی کنید که این تصویر خیال را از جای دیگری بر گرفته ام . خود می دانید که شیرین زبان وجه تمایز این تصویر است که تعمداآن را بر میدارید تا شیاهت تصویر خیال مرا با دیگران جست و جو کنید که با دریغ پیروزی هم نصیب تان نمی شود. شگفتی اور است که دختر شیرین زبان شعر، هرگز شباهتی به دختر آتش، عروس سخن و یا تشبیه زن به گل و یا تشبیه دنیا به زن پیر ندارد.او یا اگر فروغ ترکیب دختر بهار را به کار برده است ؛ نمی توانید ادعا کنید که ریشۀ تصویر من از آنجا آب می خورد. این داوری را میگذاریم به که کسانی که اهل ادب اندو اهل زبان.
در خصوص مصراع« خون گرم عشق در الفاظ لغزیدن گرفت» دو اعتراض دارید که هردو نا موجه است . نخست هنگامی که ادعا می کنید « خون گرم عشق یک ترکیب کلیشه یی است که ازنظامی تا امروز کاربرد داشته است »آرزو داشتم تا یک نمونه می آوردید تا بر کلی گویی ها خط بطلان می کشیدید ودیگر این که نوشته اید « الفاظ به صورت نکره تبارز کرده است» تعجب مرا بر انگیخته اید که منظور تان از چنین جمله یی چیست؟ هنگامی که می گوییم « شاعری را دیدم» بدین معناست که مخاطب مان نمی داند که کدام شاعررا و چگونه شاعری رادیده ایم و این جمه نکره است و در عین حال می تواندو حدت هم باشد یعنی یک شاعر را دیدم؛ ولی وقتی می گوییم « شاعر را دیدم » یعنی همان شاعر مورد نظررا دیدم که مخاطب از آن آگهی دارد و او را می شناسد که معرفه است و پسینۀ (را) واژۀ شاعر را معرفه می سازد اما اینجا ( الفاظ ) چگونه ممکن است نکره باشد؟ شاعر از (او) می نویسد ویاد او
خون گرم عشق را در الفاظ می ریزد والفاظ چرا نکره باشند؟ وانگهی اینجا گذشته از این که جاری شدن پیشنهادی شما در وزن نمی گنجد و با قافیۀ شعر سازگاری ندارد؛ دستفرسود و کلیشه یی هم است .آ یا باور دارید ک قطرات اشک بر گونه می لغزد و سخنوران لغزیدن اشک را بر گونه به کار برده اند. خوب وقتی اشک بتواند بلغزد خون هم می تواند بلغزد و جای هیچ گونه ایرادی باقی نمی ماند.
نوشته اید که « بیتابی مساوی است به بیتاب جمع (ی). بیتاب صفت فاعلی و(ی) یای مصدری است و حاصل آن مصدر مرخم.»
آقای مهدوی ، بیتابی به هیچ روی مصدر مرخم نیست بل حاصل مصدر است . من نو آموز می گویم که مصدر مرخم آنست که نشانۀ مصدری (دن) و (تن) در آن حذف گردیده است و لی کار برد مصدری دارد چون (رفت و آمد) )گفت و شنید) و نظایر آنها و بیتابی چگونه می تواند مصدر مرخم باشد؟
شما ادعا می کنید که « مصدر های مرکبی که درقافیه و ردیف غزل نشسته اند در اکثر موارد رساو روشن و شاعرانه نیستند»
من می گویم که باریدن گرفتن، خندیدن گرفتن،لغزیدن گرفتن،تابیدن گرفتن و پاشیدن گرفتن مصدر مرکب نیستند. مصدر مرکب آنست که از کلمه های مستقل با مصدر ساده ساخته شود چون: انتظار کشیدن و نادیده گرفتن که خلاف بردن، خوردن و رفتن از دو کلمه ترکیب یافته اند. گاهی هم مصدر مرکب از کلمات نامستقل و ضمایر خودی ساخته می شود چون :از سر راه خود برداشتن.
پرسیده اید که وجه شبه میان بام وغزل چیست من می گویم (رفعت) وجه شبه است شما میدانید که تخیل پیوند زدن میان دو مفهوم ناهمگون است که شاعر میکوشدتا ظریفانه همانندی میان آنودو را کشف کند ورنه تشبیه کردن رخسار معشوق حتی خود معشوق به گل و یا تشبیه چشم به نرگس، تنها از دید منطق شعری درست مینماید وبس.
نکته دیگری که برای هر شاعر وناقد فهم آن الزامی است؛ این است که زبانشناسی شعر ویژگی های خود را دارد و دستور زبان شعر، از دستور معیاری و متعارف به کلی متمایز است و در واقع شعر گونه یی هنجار شکنی است ؛ هم در حوزۀ آوا ها،هم در حوزۀواژه ها و هم در دز حوزۀ نحو ؛ ازین رو اگر بادستور متعارف به سراغ کالبد شگافی شعر برویم راه به دهی نخواهیم برد.
شما ادعا می کنید که رویکرد من به عشق رویکرد پوسیده است ومن می اندیشم که در این غزل سیمای پاکیزه یی از معشوق کشیده ام . از افزار مانندی معشوق کاسته ام و به او هویت مدنی و ملکوتی بخشیده ام.
جناب مهدوی، شما که هواخواه گفت و گویید . شما که از نقد هراس ندارید بگذارید چند نادرستی املایی و دستوری را در نوشتۀ تان نشانی کنم.
1.مصدر تبیین را با یک (ی ) نوشته اید ؛در حالی که تبیین بر وزن تفعیل است و باید با دو(ی) نوشته شود.
2.. شما هنوزهم مترددید که میان مضاف و مضاف الیه در عبارتهای اضافی ، نشانۀ اضافت بگذارید یا نه. به گونۀ نمونه در عبارت « در بیانه ی شان» میان دو عبارت اضافی نشانۀ (ی ) را گداشته اید اما در عبارت « در بیانه خشم آگین شان» هیچ نشانه یی وجود ندارد ؛ نه (ی) نه کلۀ (ی) و نه هم به اصطلاح همزه.
3.در زبان فارسی نوشتن (واو عطف پس از وجه وصفی نادرست است که شما با دریغ به کار می برید آن هم فراوان.در نمونه های زیر میان (گرفته و رادیو) ،(کرده و به همین دلیل)، ( بوده و از نظر) نوشتن واو عطف نادرست است:
ـ مورد انتقاد و ارزیابی قرار گرفته و در رادیو رنگین کمان...»
ـ در فعل مستقل تبارز کرده و به همین دلیل..
ـ معادل هم بوده و از نظر بار معنایی...
4. پیشینۀ (به) در زبان فارسی دری و دو سه زبانی که من با آنها آشنایم به گونۀ گسسته یعنی جدا از کلمۀ بعدی باید نوشته شود که شما پیوسته می نویسید و این یکی از نادرستی هایی است که بسا از قلمزنان ما بدان توجه ندارند ؛ به گونۀ نمونه شما نوشته اید( شروع بباریدن کرد ) در حالی که باید این گونه نگاشته می شد( شروع به باریدن کرد).
آقای مهدوی ، من تقاضا می کنم به خاطر پاسداری از حرمت ادبیات از نقد های غرض آلود دست بردارید و به اصحاب تان نیز توصیه کنید که حرمت قلم را پاس بدارند.
پیروزی از سوی خداست |