وقتی آمدی
ایستگاه نبض یاد ها
ایستگاه آبیی قطار
پیاده شود
سمت مایلی به چپ
از کنار ایستگاه
پله ها به زیر میروند
دست راست غرفه های کوچکی
فکر، اختیار واعتبار را که مثل بغض های من
دود شان به آسمان رسیده است
میشود که دید...
تلخ ِ تلخ
درون روزنامه ها اسیر کرده اند
چند قدم به پیش
بعد دست چپ نگاه کن!
ایستگاه دیگریست
مثل کله های خیلی آدمان این زمین
دودی وپر از غبار وخاک و گرد
پیش تر برو
باز چند قدم ...
چند قدم به پیش تر
دست چپ
روبروی چشمهای تو
کوچه یی پر از سکوت
خالی از نفس
سینه باز میکند
در میان سینه اش که رفتی بعد
دست راست
در کنار یک درخت پیر
خانه ایست رنگ ، رنگ ، رنگ
یک طرف سپید روشن است
سمت دیگرش
کبود؛ مثل یک غروب در غبار
خانه مثل یک کتاب کهنه ی غزل
بیتی آرزوی دور
مصرعی خلوص عشق
واژه ها ردیفی از سخاوت اند
سقف خانه ، رنگ شیشه ها سیاه ست
تکه تکه آفتاب، ذره ذره قلب ماه ست
زیر کاج ِ سبز ِ کهنه یی
یک قفس شکسته
یک سبد عطوفت است
روبروی تو
دست راهرو
... پر زقطره قطره آرزوی من
کز دلم چکیده
بررُخت سلام میکند
در درون خانه یک چراغ
با چهل وچهار شاخه گل
به هر کنار ریخته
مثل عاشقانه های یک بهار
سخت بیقرار تو
پا بنه درون خانه
روی شاخه های گل
نگاه کن!
من نشسته ام در انتظار تو
من نشسته ام در انتظار تو |