kabulnath.de  کابل ناتهـ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان
همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل
 

 

 

 
 
 
 
 
صنما دست مریزاد

سخنی با خانم صنم عنبرین

 
میرحسین مهدوی
 
 

مدتی پیش غزلی ازشاعر گرامی خانم صنم عنبرین  در"گارگاه شعر" توسط این حقیر و دوست فرهیخته ام شکرالله شیون مورد نقد و ارزیابی قرار گرفته و از رادیو رنگین کمان منتشر گردید. انتشار این گفتگوی انتقادی اسباب عصبانیت و خشم خانم عنبرین را فراهم کرد. ایشان در بیانیه ای عتاب آلود  پاسخ های دندان شکنی را تحت عنوان " چند توضیح بر پاسخ چند عیب جویی"، به آدرس اینجانب و حضرت شیون ارسال داشتند. خانم عنبرین در بیانیه ی شان ضمن نقد پذیرشمردن خویش، گفته های این حقیر و آقای شیون را " خرده گیری های بی اساس و انتقادهای بی ریشه" توصیف نمود. به تصور ایشان هدف ما دو تن یا به تعبیر ایشان " این دو آقا" از آن نقد،  شورش بر غزل ایشان و عیب جویی هایی بی محل بوده است. بازهم به نظر ایشان صحبت های ما دو تن به جای نقد که باید خالی از حُب و بغض باشد انتقاد و منفی گرایی بوده است. خانم عنبرین در ادامه بیانیه خشم آگین شان ایجانب ( خاک میرحسین مهدوی) را به ارائه داوری های عام و نقد ذوقی و غرض آلود متهم می فرمایند. اینجانب قبل از هر سخنی ورود ایشان را در این گفتگوی  فرهنگی خیر مقدم گفته و تداوم حضور صبورانه ی شان را در گفتگوهای ادبی- فرهنگی آرزو می نمایم . در این نوشته می خواهم به دو نکته اشاره نمایم. الف : نخست باید به ادعای غرض آلود وبی اساس بودن نقد خویش بر غزل ایشان پاسخ بگویم.  ب:  سپس بکوشم دلایل خشم حضرت عنبرین را در یک بستر فرهنگی- اجتماعی ارزیابی نمایم.

 الف:  برای رهایی از این اتهام ناگزیرم که نگاهی دوباره به غزل ایشان بیاندازم. این نگاه شامل دو رویکرد خواهد بود. الف - ارزیابی زبان گرایانه ب- ارزیابی ساختارگرایانه

الف : رویکرد زبان گرایانه

: غزل خانم عنبرین با این بیت آغاز می شود :

می نوشتم از تو ، باران باز باریدن گرفت  
خیل شب بو در سکوت باغ رقصیدن گرفت

1- در این بیت سه حادثه به صورت متوالی اتفاق اتفاق افتاده که عبارتند از" نوشتن"، باران باریدن" و " رقصیدن شب بو".  این سه حادثه به وسیله سه فعل " می نوشتم"، "باریدن گرفت" و " رقصیدن گرفت" تبین شده اند.  شاعر " از تو نوشتن" را سببی برای باریدن دوباره ی باران می داند و بدین گونه این دو جمله مستقل را به هم ربط می دهد. اما فعل " نوشتن از تو" در زمان گذشته اتفاق افتاده و این اتفاق مبارک تداوم داشته است (گذشته ی استمراری)، در حالیکه باریدن باران به صورت یک اتفاق در" گذشته ساده" است.  گذشته استمرای نمی تواند مقدمه ی سببی ( علت ساز) برای گذشته ساده باشد.علت فعلی یک حادثه و وقوع آن حادثه باید در بستر زمانی واحد اتفاق بیافتند. مثلا شاعر می توانست بگوید که " تا از تو نوشتم، باران شروع بباریدن کرد. دراین صورت " از تو نوشتن" سبب علی ( علت دور یا نزدیک) برای ریزش باران تلقی می شد. اما در جمله بالا " می نوشتم از تو" و " باران باز باریدن گرفت" به صورت دو فعل کاملا مستقل تبارز کرده و به همین دلیل خواننده احساس پراکندگی تصویری می کند. شاعر باید می گفت " تا نوشتم از تو، باران باز باریدن گرفت". در این صورت دو تصویر " از تو نوشتن" و " باریدن" به صورت " زنجیره ای از یک واحد تصویری" تبارز می کردند.

2- " خیل" به معنی گروه و دسته بوده و بنا براین خیل شب بو ها به معنی دسته یا گروه شب بو ها می باشد. در این خصوص می توان نکات ذیل را یاد آوری کرد:

الف: "خیل" یک کلمه عربی است که در شعر معاصرفارسی کاربرد کم بسامدی دارد. عربوارگی و سنگوارگی ( کهنگی واژه و سماجت آن بر کهنه ماندن) این واژه باعث شده است تا حضورش در شعر معاصر فارسی، به ویژه غزل بسیار کمرنگ شود.. حضور " خیل" در این غزل ، از میزان شاعرانگی شب بو ها کاسته است.

ب: در زبان عربی می توان گفت " خیل العرب" و در عین حال می شود گفت " خیل القلوب" . یعنی مسند الیه جمله می تواند با توجه به شرایط جاری بر جمله،  جمع یا مفرد باشد. در حالیکه در زبان فارسی حتما باید بعد از کلمات جمع، اسم جمع بیاید. مثلا " یک اسب در حال چریدن است" تبدیل می شود به " گروه اسب ها در حال چریدن هستند". با این استدلال حضور کلمه ی خیل در این مصرع، علاوه بر کهنگی و عربوارگی اش، باعث یک مشکل زبانی نیز می شود و آنهم اینست که " شب بوها" باید در سکوت باغ رقصیدن بگیرند نه " شب بو". بنا براین " شب بو" باید " شب بوها " می بود که نیست و این اشکال دارد و باید این مشکل حل شود. اگر خانم عنبرین عزیز صد بار هم بیان مودبانه ی مرا " جمله ی ی امپرسیونیستی"  بخوانند مشکل این جمله حل نخواهد شد.  

می نوشتم از تو روی دفتر تنهاییم
دختر شیرین زبان شعر خندیدن گرفت

3- این بیت روایت گر دو حادثه ی" نوشتن" و " خندیدن گرفت" می باشد. شاعر یا ضمیر مستمر "من"  فاعل" نوشتن" بوده و " دختر شیرین زبان شعر" فاعل فعل مرکب "خندیدن گرفت" می باشد. در این بیت نیز به دلیل تفاوت زمانی بین دو جمله، حالت سببی برقرار نشده است. مثلا خواننده می تواند بپرسد که چرا دختر شیرین زبان شعر خندیدن گرفته است و ربط این خندیدن با نوشتن در چیست؟ شاعر باید می فرمود " ... تا نوشتم از تو روی دفتر تنهایی ام/ دختر شیرین زبان شعر خندیدن گرفت.

4- شاعر عزیز خوب تر می دانند که " بر" دفتر نوشتن درست است نه " رو" ی دفتر. دلیل این امر هم چندگانه است و تنها به دو مورد آن اشاره می کنم. یک : " دفترتنهایی" موجود مستقلی است. این موجود مستقل دارای شکل هندسی مشخصی است همانگونه که " روی" دارد می تواند " پشت" هم داشته باشد. بنا براین " روی" ممکن است به معنی جهت هندسی شکل تعبیر شود.  دو:  در صورتی که کلمه " روی" استفاده می شود باید قبل از آن " بر" نیز بیاید. بر روی تخته بنوس یا بر تخته بنویس.

5- " دختر شیرین زبان شعر" یک تصویر مبهم و در عین حال غیر شاعرانه است. اجازه بفرمایید از صفت " شیرین زبان" صرف نظر کرده و بحث را روی " دختر شعر" متمرکز کنیم. مراد از " دختر شعر" می تواند دختری باشد که فرزند مادر یا پدری است بنام " شعر". در این صورت همانگونه که دختر شعر داریم می توانیم " پسر" شعر هم داشته باشیم. اما به نظر نمی رسد شاعر چنین مرادی را برگزیده باشد. به نظر من شاعر از جنسیت شعر سخن می گوید و مرادش اینست که جنس شعر زنانه است و شعر، دختری شیرین زبان است. شاعر، شعر را از جنس خود می داند که به سبب یک حادثه عاشقانه ( از تو نوشتن)  شادمان و شادکام می شود. اما این سخن زیبا و این تصویر ظریف نا شکفته و نا پرورده پرپر شده است. نشانه های  بیشتری برای این دلالت زبانی باید بر زبان شاعر جاری می شد تا نسبت دال و مدلول به درستی تبیین می گردید. شاعر باید می توانست کشف شاعرانه خویش را از رابطه و نسبت بین دختر و شعر – آنچنان که خودش دیده است و نه دیگران- به کمک ترکیب ها و تعبیر های شاعرانه و در درون زبان به ثبت برساند.

علاوه براین، ترکیب "  دختر شیرین زبان شعر" تصویر مندرسی است که فراوان در شعر فارسی استفاده شده است. خانم عنبرین عزیز از این حقیر خواسته اند تا نمونه های این کهنگی را بیان کنم.  برای بیان این موضوع به ذکر یک مثال می پردازم. " سنگ آفتاب" عنوان کتابی است از اوکتاویوپاز و در عین حال ترکیبی است از این شاعر. حال اگر کسی بیاید و بگوید " سنگ مهتاب" یا بگوید " سنگ ستاره ها" و یا هرچزی که ساختار تصویری پاز در او نمایان باشد، سخن تازه ای نگفته و تصویر بکری نیافریده است.  هویت مذکر و مونث بخشیدن به طبیعت و اشیاء، ریشه های بسیار بلندی در تاریخ ادبیات فارسی دارد.برای روشن شدن بحث تنها به چند نمونه اشاره می کنم:

 مثالی از خاقانی: خاقانی می گوید که حاصل زناشویی سنگ و آهن، دختر آتش است.

بلی در زناشویی سنگ و آهنگ

به جز نار بنت الزنایی نیابی

که تعبیر " دختر آتش" می تواند ریشه ی تصویری دختر شعر باشد.  و یا باز خاقانی می گوید :

در شکر ریز نو عروس سخن

نی مصریش خاطب هنر است.

نوعروس سخن یا عروس سخن می تواند از سنخ دختر شعر باشد.

تشبیه زن به گل داستانی به بلندی تاریخ ادب فارسی دارد. آیا تشبیه زن به شعر نمی تواند از سنخ همین تشبیه گری باشد؟ یا وقتی که مولانا می گوید

دنیا زن پیری است چه باشد گر تو

با پیر زنی انس نگیری دو سه روز

تشبیه دنیا به یک زن پیر، می تواند تداعی کننده و الهام بخش ترکیب تصویری چون " دختر شعر" باشد.

یا ترکیب دختر بهار از فروغ فرخزاد:

دختر كنار پنجره تنها نشست و گفت
اي دختر بهار حسد مي برم به تو

و یا حتی شعری با همین عنوان یعنی " دختر شعر" از شاعر ایرانی حسین رخشان فر و....

بیت سوم غزل ایشان به قرار ذیل است:

می نوشتم از تو و بی تابی مضمون دل

خون گرم عشق در الفاظ لغزیدن گرفت

5-   مصرع اول  را از نظر ساختار زبانی می توان چنین کالبد شکافی کرد: می نوشتم از تو +( یعنی واو عطف) می نوشتم از" بی تابی مضمون دل". به عبارت ساده تر فعل نوشتن ( مسند) به هر دو مسند الیه جمله ( "تو" و " بی تابی مضمون دل" ربط و نسبت یکسانی برقرار می کند. در  این صورت " تو" و " بی تابی مضمون دل" معادل هم بوده و از نظر بار معنایی قابلیت جایگزینی دارند و حضور یکی از آنها در جمله کافیست ( تو= بی تابی مضمون دل). در این صورت " بی تابی مضمون دل" معادل " تو" بوده و استفاده از آن حشو می باشد. . شاعر وقتی می گوید " بی تابی مضمون دل" مرادش "تو" است و نمی تواند غیر از آن باشد. ساحتار زبانی جمله چنان است که این دو مسند الیه به کمک فعل " نوشتن" معادل و همسان شده اند.

6-   همانگونه که قبلا گفته ام، تعبیر " بی تابی مضمون دل" نارساست.  برای نشان دادن نارسایی این تعبیر لطفا به کالبد شکافی این اضافه ی تشبیهی توجه فرمایید: بی تابی+ مضمون+ دل= ؟. برای پیدا کردن پاسخ این معادله تصویری، ناگزیریم رابطه تصویری بین اجزای این معادله را پیدا کنیم.  بی تابی= بی تاب + ی. بی تاب صفت فاعلی و " ی" یای مصدری است و حاصل آن یک مصدر مرخم  است. وقتی که " بی تابی کردن" به کلمه " مضمون" = موضوع، به کمک کسره یا آلتی که اضافات تشبیهی با آن ساخته می شود، اضافه می شود، ما با تعبیر تازه ای رو بروهستیم: بی تابیِ مضون = بی تابی ی مضون. البته واضح است که " بی تابی مضمون" به معنی بی تابی کردن مضمون ( موضوع) نیست. این عبارت تصویر یا معنایی را به همراه ندارد. اگر کلمه " دل" را هم به این ترکیب بی معنی اضافه کنیم، حاصل آن ابهام پیچیده ای می شود که معنا یا تصویری را به خواننده عرضه نخواهد کرد. بی تابی + مضمون+ دل مساوی هیچ چیز نمی شود. در نقد قبلی ام ، بدون ذکر این مقدمات، تنها پیشنهاد کرده کرده بودم که به جای " بی تابی مضمون دل" اگر مشکلات وزنی نمی بود از " مضمون بی تابی دل" استفاده می شد که در این صورت بی معنایی و بی حاصلی آن ترکیب تو در تو را می شد حل کرد.

7-   " خون گرم عشق" یک ترکیب و تعبیر کلیشه ای و فرسوده است. جاری شدن این خون در رگ ها ( در اینجا بخوانید لغزیدن این خون در الفاظ) نیز مضمون کهنه و فرسوده ای است که حد اقل به اندازه عمر نظامی گنجوی قدمت دارد. اما  صرف نظر از این رویکرد پوسیده و کهنه به عشق و عاشقی، تعبیر شاعر از نظر زبانی هم دچار مشکل است.. الف- خون نمی تواند بلغزد، بلکه جاری می شود. لغزش خون به هیچ وجه نمی تواند " حس آمیزی" یا هر تکنیک مدرن دیگر به حساب آید. ب- مظروف واحد و یگانه ای مثل خون را اگر در ظرف های متکثر و غیر واحد ریخته شود ( خون در االفاظ – جمع لفظ-)، مرکزیت تصویری را به هم می ریزد. در این صورت از بار عاطفی وحسی آن کاسته و میزان تاثیر گذاری آن را کم می شود. اما اگر مظروف واحد را در ظرف واحد بریزیم، از نظر زبانی مسیر بر عکس ( تاثیر فراوان تر) را پیموده ایم.

8-   همانگونه که قبلا نیز گفته ام " الفاظ به صورت نکره تبارز کرده و برای حل این مشکل شاعر باید از ادات و اسباب معرفت ساز کمک می گرفت. شاعر عزیز در پاسخ فرموده اند که در سراسر غزل شان " من" آمده و این " من" ها برای معرفه ساختن کلمه " الفاظ" کمک می کند و دیگر نیازی به تکرار آن نیست. اما به نظر من حضور تمامی آن " من" ها هیچ کمکی به نکره گی کلمه " الفاظ" نمی کند و این کلمه همچنان به صورت نکره تبارز کرده است. از آنجایی که جایگاه این کلمه در زنجیره تصویری این بیت بسیار مهم است، نکره ماندن آن باعث بهم ریختن مرکزیت تصویری می شود.

می نوشتم از تو و دیدم که خو رشید رخت

بر لب بام غزل یکباره تابیدن گرفت

9-   در این بیت سه فعل " می نوشتم"، " دیدم" و " تابیدن گرفت" علی الرغم تلاش های شاعر، به صورت کاملا گسسته و مستقل از یکدیگر ایستاده اند. شاعر تلاش کرده است که " نوشتن از تو" را مقدمه ی فاعلی و سببی  برای تابیدن گرفتن خورشید رخت "تو"  فرض کرده است. اما تفاوت زمانی افعال باعث شده است که این افعال به صورت جدا از هم ایستاده شوند.

10- همانگونه که گفته بودم " خورشید رخت" ترکیب کهنه و فرسوده ای است و هیچ بار مثبتی به فضای زبانی اضافه نمی کند. شاعر محترم اما از مراعات النظیری که بین " خورشید رخ" و " بام غزل" ایجاده شده است دفاع کرده و آنرا باعث حفظ شاعرانگی زبانش توصیف کرده است. از نظر این حقیر مراعات النظیر مورد نظر نیز آنچنان پوسیده و بی روح است که بودن و نبودنش تفاوتی را بر نمی انگیزد.

11-  یکبار دیگر هم می گویم که " لب بام غزل" یک تصویر نا متجانس و در عین حال پوسیده و تقلیدی است. در مورد عدم تجانس آن به نکات ذیل توجه فرمایید: اگر در این جمله ( یا مصرع) کلمه غزل دلالت به یک ارتفاع می کرد، در آن صورت اضافه کردن آن به بام مشکل زبانی را خلق نمی کرد. درتعبیر " لب بام غزل" غزل صرفا یک اسم است و به خودی خود دلالت به هیچ ارتفاعی نمی کند. اگر کلمه غزل با توجه به تمهیدات لازم از سوی شاعر، می توانست علاوه بر شکل عاشقانه شعر، به ارتفاع مقام معشوق یا بلندی قامت او و یا ... اشارتی داشته باشد، در آن صورت اضافه کردن " بام" به شاعرانگی آن می افزود. اما در این مصرع " غزل" فقط غزل است و بام ندارد. شاعر عزیز فرموده است که .... آیا خورشید وماه کاسه دارند که مولانا می گویدکاسۀ خورشید ومه از عربده درهم شکست؟. در پاسخ به صنم عزیز عرض می کنم که غزل مورد اشاره  شما یعنی دی میان عاشقات ساقی و مطرب میر بود....سخن از مستی و مستی گری جاودانه ای است که در انجام آن و در پی مستی های مدام، کاسه و کوزه فلک در هم می ریزد و همان سان که اگر بچه ها در خانه شوخی و مستی کنند به شکستن کاسه و پیاله و ... منجر می شود، در این جا نیز کاسه ی خورشید و ماه شکسته می شود. " کاسه خورشید" اضافه تشبیهی است و سیاق کلام و فضای حاکم برشعر و نیز شکل فیزیکی ماه و کاسه باعث می شود که " کاسه ماه" یک ترکیب اضافی و در عین حال تشبیهی و باز در عین حال قابل قبول تقلی شود. اما با تمام این حرف ها، سخن و شعر گذشتگان، الگوی دستوری آیندگان است نه سرمشق تکنیکی آنان. شاعر باید خلاق باشد و نمی تواند تکنیک گذشتگان را موبه مو تقلید کند. توجه صنم عزیز را به وجه شبه این تشبیهات جلب می کنم: وجه شبه بین ماه و کاسه گردی آنان است. اما وجه شبه بام و غزل در چیست؟ یا صنم عزیز این مصرع از حضرت بیدل را مثال آورده اند " از بهارم گر تبسم می دمد خاکستری است" و پرسیده اند که ” » مگر تبسم می تواند خاکستری باشد؟". در پاسخ عرض می کنم بله، اگر لازم باشد تبسم سیاه و سرخ هم می تواند باشد. پرسش صنم عزیز به هیچ رو پاسخی برای " درستی یا نا درستی بام غزل" نیست. رنگ تبسم در مصرع حضرت بیدل اصلا از جنس تشبیه نیست.

می نوشتم از تو و اسمت نمی بردم به لب

عطر نامت ناگهان در نامه پاشیدن گرفت

12-   به نظر من ربط و نسبت به سه فعل در بیت نیز بسیار ضعیف است. مراد شاعر اینست که نامی از معشوق خود نمی برده و بدون اینکه اسم او را به لب ببرد، عطر نام او در نامه پاشیدن گرفته است. باز هم می گویم که به نظر من قسمت " اسمت نمی بردم به لب" کاملا اضافی و تصنعی به نظر می رسد و به دلیل تفاوت زمان فعل های " می نوشتم" و " پاشیدن گرفت" توازن و تلازم منطقی بین آنان به درستی ایجاد نشده است.

 در همین جا بگویم که مصدرهای مرکبی که در قافیه و ردیف غزل نشسته اند در اکثر موارد رسا، روشن و شاعرانه نیستند و به همین دلیل باعث ایجاد مشکلات زبانی می شوند. به این ترکیبات مصدری توجه فرمایید: "  باریدن گرفتن، رقصیدن گرفتن، خندیدن گرفتن، لغزیدن گرفتن، تابیدن گرفتن و پاشیدن گرفتن". در نقد قبلی نیز اشاره ای به این موضوع داشته ام اما شاعر عزیز متوجه عرایض حقیر نشده و دراین خصوص فرموده اند " آقای مهدوی می پرسند آیا مصدر مرکب« پاشیدن » می تواند متعدی باشد؟ من می گویم بلی! اول این که مصدر پاشیدن مرکب نیست ثانیا پاشیدن هم لازمی است و هم متعدی. پاشیدن  مصدر مرکب نیست و من هم نگفته ام که چنین است. تازه مصدر پاشیدن مشکلی به نام متعدی و لازم را هم ندارد و تشخیص آن بسیار آسان است.   سخن من در آن نقد و اکنون بر سر "پاشیدن گرفتن" است که اولا مصدر ترکیبی است و ثانیا تعدی و تلازم آن و تشخیص آن اکثر اوقات با مشکلات جدی مواجه می شود. از خواننده گرامی می خواهم که مصدر های مرکب بالا را به دقت ارزیابی کرده و نقش آنها را در جملات شاعرانه نیز ببینند. به زودی درخواهید یافت که این ترکیب های مصدری مشکلات زبانی زیادی را براین غزل تحمیل کرده اند.

ب : رویکرد ساختار گرایانه

1-شاعر در تمامی ابیات این غزل از تکنیک کلامی " مقدمه وجودی یا علت فعلی" استفاده کرده است اما این تکنیک شاعر  کاملا بی نتیجه مانده است. در هیچ یک از ابیات، شاعر نتوانسته است این فلسفه را تبارز دهد.

2-  تمام ابیات این غزل کوتاه با جمله " می نوشتم از تو" آغاز شده است. این تکرار دایره تصویری ذهن خواننده را بسیار تنگ و کم حجم کرده و پرورده نشدن فلسفه " مقدمه وجودی" در کلیت شعر به تنگ تر شدن این فضا بیشتر کمک کرده است.

3- محورهای افقی ( رابطه کلمات و تصویر ها در یک محور هم نیشنی زبانی و نقشی که آنان درمصرع ها دارند) و محور عمودی ( رابطه مصرع ها و نقشی که مصرع ها به عنوان واحد کلامی ایفا می کنند) این غزل در یک سطح حرکت کرده و ذهن خواننده را به هیچ حجمی راهنمایی نمی کند.  دلیل این امر اینست که در سراسر غزل از حادثه های زبانی چندان خبری نیست و زبان در هر دو محور در سطح می ماند.

ج: انتقاد، انتقام نیست

اینک و پس از ارایه نکات تکینکی، به مسئله اجتماعی نقد می پردازم. خانم عنبرین نقد اینجانب و حضرت شیون را شورش علیه غزل خویش و درنتیجه شورش علیه خویش تلقی کرده اند. می خواهم با صدای بلند به استحضار صنم عزیز برسانم که من هیچ نان تقسیم نشده ای با شما ندارم تا اسباب رقابت و کج خلقی مرا فراهم سازد. اگر از من نرنجید، من حتی با نام نامی شما و شعر شما نا آشنا بودم. ا لبته که این را از کم بختی خود دانسته و آشنایی با شما و شعر شما را مایه خوشبختی خویش می دانم. اما واقعیت اینست که در یک فضای کاملا تاریک – بخوانید ناآشنایی- چرا و چگونه باید تصمیم به خراب کردن شخصیت فرهنگی شما گرفته باشم؟ این سئوال را قبل از نوشتن آن پاسخ باید مطرح می کردید. باید می پرسید که مرض و غرض این آدم ها – به ویژه خاک میرحسین مهدوی- از دشمنی با من چیست؟ اگر اندکی تامل می فرمودید، عکس العمل شما به نقد، چیز دیگری می بود. به نظر من شما به جای نقد گفتگوی من و شیون، به انتقام گیری مبادرت ورزیدید و این درست آغاز بیراهه است. ما به صدای هم، به نقد هم  و حتی به دشنام های یکدیگر نیاز مندیم تا بتوانیم به سمت یک فضای آرام فرهنگی حرکت کنیم. اما تیغ انتقام در دست در کوچه پس کوچه شعر و غزل گشتن، ادامه کودتای خونین خلق- پرچم – جهادی- طالبانی است نه چیز دیگر.

باید ناگفته نگذارم که آقای شیون غزل شما را برای نقد هفتگی انتخاب کرده و به اینجانب فرستاد. در گفتگوی تلفونی قبل از برنامه، ایشان از شما و نقد پذیری شما و شعر شما سخن ها گفت و تعریف ها و تمجید ها کرد. بعد از انتشار نقد تان هم با حضرت ایشان صحبت کردم، حیرت دمیده ای را می مانست.

یکبار دیگر و با صدای بلند ارادت خویش را به شعر و شخصیت فرهنگی تان ابراز داشته و آرزو می کنم که فروغ شعر کشورمان گردید.

یا هو

میرحسین مهدوی

دوم ماه می سال دوهزاروده  

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل    ۱۱٩          سال شـشم       حمل/ ثور  ۱۳۸٩  هجری خورشیدی      اپریل  2010