سال های پسین دهه ی چهل خورشیدی و نخسیتن سال هاى دهه ى پنجاه ، در آسمان سرزمین ما، رنگ دل انگیز ودلنوازآبی و آفتابی نیز حضور داشت. در آن برهه ى زمان، واژه های کمونیست، مجاهد، اشرار، جنگ سالار، طالب، تروریست و حمله ی انتحاری و شمار ديگر واژه هايی از اين دست به گوش مردم عزیز ما آشنا نبود. این واژه ها تنها در برگهای واژه نامه ها جا داشتند - نه در زندگی روزه مره ی مردم.
مردم بیشتر به زندگی شان سرگرم بودند و عده یی هم از زندگی لذت می بردند. من هم در کنار پدر و برادرانم؛ پايان هفته را در تاکستان کوهدامن مى گذراندم. از آن جایی که فرصت مساعد بود و ازقیل و قال و مدرسه هم دور بودم، به آسودگى میشد، یادداشت ها و برداشت هایم را روی کاغذ بریزم.
درآن شبانه روز به سروده هاى «اشک مهتاب» مهدی سهیلی دلبسته بودم. سروده های او، یک دست از عشق و وفا، همدلی و همسویی دلداده ها سخن میگفت و دست به دست هر جوان مى گشت.
سروده ی « در خاطر منی» که اشک مهتاب، مرا با خود داشت چنین است :
ای رفته ازبرم به دياران دور دست!
با هرنگينِ اشك ، بچشم تر منی
هر جا كهعشق هست و صفا هست و بوسه هست ـ
در خاطرمنی .
هر شامگهكه جامه ی نيلينِ آسمان ـ
پولك نشان زنقش هزاران ستاره است ـ
هر شب كهمه چو دانه ی الماس بی رقيب ـ
بر گوش شببه جلوه ، چنان گوشواره است ـ
آن بوسه هاو زمزه های شبانه را ـ
ياد آورمنی ـ
در خاطرمنی .
در موسمبهار ـ
كز مهربامداد ـ
تك دخترنسيم ـ
مشاطه وار،موی مرا شانه ميكند ـ
آندم كهشاخ پر گل باغی بدست باد ـ
خم می شودكه بوسه زند بر لبان من ـ
وانگاه،نرم نرم ـ
گلهای خويشرا بسرم دانه می كند ـ
آن لحظه ،ای رميده ز من ! در بر منی ـ
در خاطرمنی .
هر روزنيمه ابری پائيز دل پسند
كز تندبادها ـ
با دست هردرخت ـ
صدها هزاربرگ زهر سو چو پول زرد ـ
رقصنده درهواست ـ
و آن روزهاكه در كف اين آبی بلند ـ
خورشيدنيمروز ـ
چون سكه یطلاست ـ
تنها توئیتو كه روشنگر منی ـ
در خاطرمنی
هر سال ،چون سپاه زمستان فرا رسد ـ
از راههایدور ـ
در بامدادسرد كه بر ناودان كوی ـ
قنديلهایيخ ـ
دارد شكوه وجلوه ی آويزه ی بلورـ
آن لحظه هاكه رقص كند برف در فضا ـ
همچونكبوتری ـ
وانگه برایبوسه نشينند مست و شاد ـ
پروانه هایبرف ، بمژگان دختری
در پيشديده ی من و در منظر منی
در خاطرمنی .
آن صبحهاكه گرمی جانبخش آفتاب ـ
چوننشئه ی شراب ، دود در ميان پوست
يا آن شبیكه رهگذری مست و نغمه خوان ـ
دل می بردببانگ خوش آهنگ : دوست ، دوست ـ
در باورمنی
در خاطرمنی .
ارديبهشتماه
يعنی : زمان دلبری دختر بهار
كز تك چراغلاله ، چراغانی است باغ
وز غنچههای سرخ ـ
تك تك ميانسبزه ، فروزان بود چراغ
وانگه كهعاشقانه بپيچد بدلبری
بر شاخنسترن ـ
نيلوفریسپيد ـ
آيد مرابياد كه : نيلوفر منی
در خاطرمنی .
هر جا كهبزم هست و زنم جام را بجام
در گوش منصدای تو گويد كه : نوش، نوش
اشكم دودبچهره و لب می نهم بجام ـ
شايد روم زهوش
باورنميكنیكه بگويم حكايتی :
آن لحظه ایكه جام بلورين بلب نهم ـ
در ساغرمنی
در خاطرمنی .
برگرد ، ایپرندۀ رنجيده ، باز گرد
باز آكهخلوت دل من آشيان تست
در راه ،در گذر ـ
در خانه ،در اطاق ـ
هر سو نشانتست
با چلچراغياد تو نورانی ام هنوز
پنداشتی كهنور خاموش می شود ؟
پنداشتی كهرفتی و ياد گذشته مرد ؟
و آن عشقپايدار، فراموش می شود ؟
نه ، ایاميد من !
ديوانه یتوام
افسونگرمنی
هر جا ، بههر زمان ـ
در خاطر منی .
هنگام اقامت من در تاکسان کوهدامن در آخر هفته ها، تنها صدايی که شنيده مى شد، زمزه های پرنده گان خوشخوان بود؛ ویا صدای قمریها، که یایعقوب! یا یعقوب! گفته به شاخی نشسته، ذکر یزدان پاک میکردند.
فکر نوجوانیم چندان قد نمیداد که انگیزه ی شامل کردن این سروده را در آن گزيده ى عاشقانه درك كنم. ناگهان از گوشه ى دیگر تاکستان، صدای جادویی دوشیزه ی بلند شد كه مى سرود: اى آهو صحرایی، چرا پیشم نمی آیی.
آهسته، آهسته؛ بی آنکه دیگر به سروده ی در "خاطر منی" مهدى سهيلى بیندیشم، سوی آن صدا گام برداشتم. صدای دوشیزه ی از كنار بید مجنون بلند بود. گمان كردم که دوشیزه یی چهره اش را با زلف های تابیده ى سبز پنهان کرده و به دلداده اش مى سرايد که چرا پیشش نمی آید.
این صدا مرا چنان مبهوت کرده بود، که در آن لحظه از دنیا بریده بودم. به آن آواز گوش مى دادم و به سوى آن درخت مى نگريستم. لختی بعد به خود آمده و متوجه شدم که پسر دهقانى با رادیوى ترانزیتورش زیر آن بید مجنون آرام گرفته و خانم افسانه، که آن وقت ها با نام جلوه آهنگ میخواند، از امواج رادیو افغانستان، آن آهنگ را می سراید.
من مست ِ بهارِ حسنت
اى آهوى صحرايى
چرا پيشم نمى آيى .
"چرا پیشم نمی آیی" در آن هنگام، آهنگ مطلوب دل ها شد و مردم باربار آن را مى شنيدند؛ و باز بار، بار فرمایش نشر مجددش به راديو مى رسيد.
به پندار من خانم افسانه، صدها پارچه آهنگ در رادیو و تلویزیون ثبت كرده است، ولی آهنگ "چرا پیشم نمی آیی" هویت او شده است. نيازى نيست که از گُر ماندنش نزد استاد خیال گفت تا پى به آموزه هاى استاد خيال و اندوخته هاى اين بانوى موسيقى برد. گوش دادن به اين آهنگ، نه تنها ما را مجذوب سحر صدا و استادى اين بانو مى كند، بلكه مضاعف بر آن با شنيدن اين آهنگ، آگاه از راز و چم و خم دلبستن زن هاى روستايى مى شويم و گريز آهوى صحرايى یا آن نماد زيبايى وصفای روستايى را در ميان صحراى بيكران ذهن مجسم مى كنيم.
چون آن آهنگ روح نواز، اثرات ماند گار در روانم برجای نهاد، و با علاقه ی وافر وهمیشگی که به آن یافته بودم، هر آهنگ وسخنی که مانند آن بود مرا جلب وجذب مینمود. پسانها دریافتم که:
دقیق تر سه سال پیش از آنکه خانم افسانه دیده به جهان بگشاید، فرسنگها دور از کابل و کوهدامن، در سرزمین سُر و تال و لـَی، یعنی هندوستان ، فلمی ساخته شده بود، بنام "کاوی" ( شاعر). گارگردان فلم دیپک بوس، با انتخاب مؤفق ترین هنرپیشه های آن هنگام ( گیتا بالی و بهارت بوشن ) و با استفاده از خدمات هنری آهنگ ساز سری رام چندر و سرود پرداز و داستان نویس چیره دست پردیپ، داستان عشق یک شاعر را به پرده سینما آورد. کاوی از رهگذر موسیقی و داستان سخت بردلهای تماشاچیان چنگ زد و شهرت فراگیر يافت.
شاعر، قهرمان فیلم، در یک بخشی از آن به اهل مجلس بیان میدارد که:
من جرعه یی نه نوشیده ام؛ بل از چشمان مست یک جام ، جرعه یی دزدیده ام. این مدهوشیم نه امانت ساقی است و نه از شیشه....
در واقع همین جا آهنگ چرا پیشم نمی آیی آفریده شد که بعد از سالهای سال، خانم افسانه آن را هنرمندانه واثرگزار از حنجره ی خویش بیرون آورد، که تا همین دم شنونده دارد و تحسین می شنود.
و اما چرا حالا، خاطره های دیرینه ی خویش را در باره ی چرا پیشم نمی آیی ، نوشتم :
دو شب پیش بود چشمم از روی تصادف به تلویزیون ملی افغانستان افتاد. آوازی را شنیدم که خاطره های نهفته را درمن باردگر زنده کرد. استاد شاه ولی در ستیج تلویزیون ملی، آهنگ "چرا پیشم نمی آیی" را با افزونی زنگه های کرانه ى لاهور اجرا کرد که یکسره افسونم کرد.
استاد شاه ولی و رحمانی بعد از درگذشت استاد اولمیر در واقع سرآمد موسیقی پشتو هستند. اینها در کنار غزل و لوبه و دیگر گونه های موسیقی پشتو، به کلاسیک نیز دسترسی و توانمندی دارند. لذتى که من از اجرا و شنیدن این آهنگ به آواز استاد شاه ولی بردم ، و احساس وخاطره یی را که در من زنده کرد، سبب شد که این همه را بنویسم.
واما، از شما چی پنهان، حالا که پایم به لب آتشکده رسیده، هنوز هم سروده های مانند "اشک مهتاب" در "کنار ماهتابی" به حسرت کوهدامن میخوانم. راست گفته اند که کوهدامن بهشت روی زمین است.
سپاسگزاری:
ازمحترم جگموهن دهون ژورنالیست آزاد هموطنم که برگردان زیرین تصنیف فلم کاوی را به اخیتارم گذشت، ابراز سپاس مینمایم