kabulnath.de  کابل ناتهـ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان
همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل
 

 

 

 
 
 
 
 

حیات جاودانه!

 
 
نویسنده: حمید نیلوفر
 
 

چرا نباید از هویت خودم راضی باشم؟

 

خیلی ها وقتی نسبت به من شناخت پیدا می کنند، به گونه ترحم و دلسوزی بر من می نگرند! اما ترحم و دلسوزی برای چی؟ برای اینکه من مرد نیستم؟ یا اینکه زن نیستم؟ مرد یا زن بودن چی گلی بر سر دیگران زده است که بر سر من می زد؟ فرضاً من یک مردی پر از غرور و تکبر یا یک زنی پر از ناز و کرشمه! که چی؟

حیات جاودانه نصیبم می شد؟ یا به انسانیتم افزوده می شد؟ یا به قدر و قیمتم؟ یا به آسایش می رسیدم؟ یا به آرامش؟ اگر به قول معروف خیلی آقا یا خیلی خانم بودم که چی؟ فرشته نجات عالم می شدم؟ یا عالم فرشته نجات من می شد؟ یا همه به من احترام و ارزش قایل می شدند؟ دیگر مهم نبود که اهل کدام طبقه، منطقه، ملیت، دین یا تبار هستم؟ از هر کشوری که ویزا می خواستم، می گفتند "چشم آقا\خانم! قدمت روی چشمان ما!"؟  یا می گفتند "معذوریم آقا\خانم! سنگ سر جایش سنگین است!"؟ یا اینکه هیچ فکر و خیالی بر سر نمی داشتم؟ اگر جواب هیچ کدام از اینهاست، پس دلسوزی برای چی؟ برای اینکه تولید مثل ندارم؟ یا خانواده‫ی پر از کوچک و بزرگ نیستم؟ آیا لذت دنیا در تولید مثل است؟

 چی لذتی؟ این لذت باشد در جیب رحیمان و دلسوزان که راحت خواب شان ببرد! فرضاً بچه و خانواده داشته بودم که چی؟ گل بر سرم می زدند؟ یا تاج سر شان می کردندم؟ می گفتند "پدرم!\مادرم! تاج سرم!"؟ تاج سر شان می شدم که چی؟ پرغرور و برتر می شدم؟ همین؟ من نخواستم که افسانه بزک چینی شوم! دیگران با بچه و خانواده به کدام کرسی نشسته اند که من می نشستم؟ من که بچه و خانواده ندارم، آیا بی کسم؟ بلی بی کسم، که چی؟ فرضاً از بی کسی من پایمال؟ خودم پایمال کم است که بچه هایم هم پایمال می شدند! مگر نه اینست که خیلی ها با آل و عیال شان پایمال شده اند؟ یا من گرسنه؟ خودم گرسنه کم است که بچه های سوء تغذیه هم دور و برم پر می شدند! مگر نه اینست که گرسنگان بی شماری در عذاب بچه داری افتاده اند؟ یا من با مردم دست به گریبان؟ خودم دست به گریبان چیست که بچه هایم هم دست به گریبان می شدند! یا من پدرسوخته؟ خودم پدرسوخته کم است که بچه های پدرسوخته را هم تحویل جامعه می دادم! یا من دربدر؟ خودم دربدر کم است که بچه های پیش پا افتاده را هم به در و دیوار مردم می انداختم! مگر نه اینست که ملیون ها نفر دربدر به معضل جهانی تبدیل شده اند؟ یا من نفرین شده؟ نفرین بر خودم کم است که بر پدر و مادر بچه هایم هم حواله ام می شد! یا من نگران آینده؟ نگرانی از آینده خودم کم است که از آینده بچه ها هم بیشترم می شد! پس بالاخره دلسوزی برای چی؟ برای اینکه مردم با من بد هستند؟ مردم که بد هستند، پس تو چرا خاموش نشسته ای؟ تو که خاموش نشسته ای، دلسوزی ات به چی دردم می خورد؟ وقتی که مورد تبعیض، نفرت، خشونت قرار می گیرم، دلسوزی به چی دردم می خورد؟ وقتی که زیر دیوار، سنگسار، از کوه پرتاب می شوم، دلسوزی به چی دردم می خورد؟ وقتی که فطرت پستی و غیر انسانی دین و ایمان شده است، دلسوزی به چی دردم می خورد؟ وقتی که مسخره، توهین، تحقیر می شوم، دلسوزی به چی دردم می خورد؟ وقتی که زندانیی فضای وحشتم، دلسوزی به چی دردم می خورد؟ وقتی که هستی من عالم نیستی ست، دلسوزی به چی دردم می خورد؟ وقتی که نام من نشان رذالت، خجالت، حقارت، ذلت، تمسخر، تهوع، پستی، ترسویی، بدنامی، شرمساریست، دلسوزی به چی دردم می خورد؟ وقتی که نام تو نشان شجاعت، شهامت، سخاوت، غرور، غیرت، گذشت، افتخار، عفت، نجابت، پاکدامنی، مهربانیست، دلسوزی به چی دردم می خورد؟ دلسوزی به چی دردم می خورد؟ دلسوزی به چی دردم می خورد؟؟؟

 

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل    ۱۱٩          سال شـشم       حمل/ ثور  ۱۳۸٩  هجری خورشیدی      اپریل  2010