مریم محبوب مجموعه داستانی (( گم )) را در سال 1999 میلادی در کانادا چاپ و منتشر کرده است. اکثر داستانهای کوتاه این مجموعه به دلیل کوشش نویسنده برای تصویر و تجسم احساسات و تجربه های زنانه خویش کمابیش از تازه گی و صمیمیت برخوردارند و نشان دهنده حضور جدی او در عرصه آفرینش ادبی است.
در داستان (( حاجی و عرب )) زلیخا با گلدسته دخترک ده یازده ساله اش به خدمت حاجی وزنهایش (( بی بی حاجی))، عایشه و مهره )) مشغول اند. یک روز عرب و دو نفر دیگر مقداری پول به حاجی میدهند و گلدسته را صاحب مسشوند. زلیخا هرچند در مقابل خواسته حاجیمی ایستد و فریاد های جگر خراش او با ضجه های هولناک گلدسته فضای هراسناک پدید می آورد اما تلاش مذبوحانه آنها جایی را نمی گیرد و عرب و همراهانش گلدسته را میبرند.
زنهای حاجی همه تلاش خود را صرف وضع موجود میکنند. منتظر اند حاجی برای شان فکر کند و تصمیم بگیرد. هیچ یک از آنان با زلیخا و گلدسته همدردی نشان نمی دهند. حتا بی بی حتجی با شوهرش در فرستادن گلدسته به خانه عرب یاری میکند. نویسنده هر چند در ارائه گفت و گو ها و در بسط دادن داستان و ایجاد فضای داستانی تسلط نشان میدهد اما شخصیت های داستانی (( حاجی و عرب )) ساکن اند. نه خود تغییر میکنند، نه تغییر میدهند. تفاوت هایی که انها را از یکدیگر متمایز میکند، خیلی ها ناچیز استند. فقط در برگبرنده حرکات ساده و معمولی و شامل عادات و حرکات ویژه لباس و زیبایی لحن بخصوص و جنبه های روانی نمیگردند.
(( حاجی و عرب )) در عین حال توصیفی از زنده گی زن خسته از کار و مشغولیت یکنواخت و شاق خانه است. نویسنده زنانی را تصویر میکند که قربانی محدودیتی میشوند که ساخت عقب مانده جامعه و سلطه طلبی مردان سبب آن شده است. غالب این زنان وضع خود را می پذیرند ومی پژمرند. آبروداری قلابی از فقر درونی و معنوی و ریشه های متعدد تاریخی ناشی میشود همه وسیله بهره کشی هستند. میتوان از ناتوان تر ها سود جست. به شرطی که اعتبار جزیی انسان لکه دار نشده باشد. بنابر این زنان حاجی گوسفندان رام هستند و حتا در خفا و پشت سر مرد و ارباب شان نیز از او بدگویی نمیکنند و در نتیجه همه نیروی ذهنی و جسمی زلیخا به سد اجتماعی، طبقاتی برخورد میکند و متلاشی میشود. داستان طرح و ساختار محکمی دارد و به اوج و گره گشایی انجامیده است.
در داستان (( سگ سیاه شرقی )) تنهایی و فربت زن در سرزمینی که هم خروش آبشار نیاگارا را میشنود و هم غریو داد و ستد های دلالان (( وال استریت )) را از کشوری که در نقشه جغرافیایی پایانتر از آنست ولی اکنون میخواهد تکلیف فرهنگ جهانی را تعیین کند، نشان داده شده است. سگ سیاهی با زن تنهایی رابطه عاطفی برقرار میکند. داستان به تدریج شکل میگیرد و همدردی حیوان و زن بهانه یی میگردد برای اعتراض بر ضد اخلاقیات مسلط در جامعه غربی و تنهایی و انزوای بیکران زن. نیاز ها و تمایلات فزیولوژیکی حیوان و زن بصورت سرپوشیده ابراز میگردد. کمک کم زن نسبت به سگ سرد میشود و سگ که خودش را هتک حرمت شده و از دست رفته میبیند، روزی با زن گلاویز میشود. او را زخمی و خونین میسازد و به جمع سگهای آواره ء جاده ها می پیوندد.
مریم داستانی ارائه میکند که تاییدی است بر نسبی بودن شناخت و شک در باور ها ویقین ها در زمانه یی که ارزشها در حال افول و جا به جایی اند و هیپ چیز پایا و ثابت نیست و هر امر تحمیلی امکان وقوع دارد.
میتوان برای هر دو داستان حال و هوای رمزی قایل شد. گلدسته هر چند نام دختری است، میتواند نماد خاص و مقدسی هم باشد که به زور پول و ظلم و احجاف ربوده میشود. سگ سیاه شرقی را میتوان پرداخت داستانی و تمثیلی از مضمون همسویی وهمراهی و دلسردی و سرانجام اختلاف نیرو هایی از شرق با غرب پنداشت.
(( دو چشم خسته قوش )) داستان متوسطی است که در آن مادری بسر زخمیش سالار را میخواهد از کابل به خارج به مرز برساند. در جایی شناسایی میشود و از جانب گروپ مسلح اسیر میگردد. در این داستان نویسنده چهره مستقل و کارگشای زن را در وجود (( آجی )) به نمایش گذاشته است.
وحشت از جنگ و حملات هوایی به شهر ها و روستا ها، غم نان، غم پسران، کشته ومجروح، مهاجرت و در جستجوی محل امنی شتافت و در هیپ جا آرامش خاطر نیافتن درونمایه اصلی داستان را تشکیل میدهد. در این داستان رفتار تفنگ داران به خاطر آب جوش موجه به نظر نمیرسد. در اوج ضعیف داستان معما ها گشوده نمیشود و پیچیده گی ها از بین نمیروند.
گهگاهی مشغله تبعیت از برداشت های زمانه، جا و بیجا در داستان نمود می یابد و گستره عاطفی آن را محدود میکند. وسوسه دخالت در توصیف صحنه ها و در مسیر حوادث و تحمیل پیام های سیاسی به داستانی که کمتر گنجایش آن را دارد، اثر را تا حدی آسیب میرساند. اما این سخن بدین معنی نیست که مریم بهتر از این نمیتواند بنویسد.
داستان (( رجیم )) حول دشواری اجتماعی زنان نوشته شده و مقدمه گیرا و زیبایی دارد :
(( باد بود و خاک بود که با هم درآویخته بودند و مهتاب بود که نشانیده شده بود در پشت برهنه الاغ و سیاهباد در فتنه خود با خاک ف شانه و بازوان مهاتب را شلاق میکوفت و میخروشید. ))
توصیف چنان که می بینید، ساده و فشرده و مناسب و قوی است و با این چند جمله داستان آغاز به حرکت میکند.در این داستان، نویسنده همچون بزرگ علوی در (( گیله مرد )) توصیف نیرومندی از عناصر طبیعت، باد و خاک و هوای توفانی مناسب با صحنه ها و حالت های اشخاص را ارائه کرده و صحنه های زیبایی خلق میکند :
(( مهتاب قاد نبود صدای جارچی را بشنود و قد و قواره جلمبر جارچی را که پشت به او داشت بنگرد. گیج وبی حال، در میان قوله های باد و جیغ جگر خراش جارچی از حال و هوش رفته بود و سیاهباد چون خیل شغال در کاسه سرش قوله میکشید و گلهای جوانیش را یکی یکی تاراج میکرد. نیشتر سیاهباد مغز سرش را می کاوید و جمجمه اش را از هم متلاشی میکرد. سیتهباد از گوش و بینی و دهن مهتاب به درون میرفت، دل و درونش را می شوراند.... )) ص 76
نویسنده در توصیف اغلب صحنه های داستان، کلمات و جملاتش را می آراید و جلوه شاعرانه یی به آن می بخشد. مهتاب بر اساس تهمت اسلم نام که علت آن روشن نشده، بازداشت میشود. لاجرم برخورد پیش می آید و با نخستین برخورد ناتوانی زلیخا آشکار میشود. نبردی نا متعادل و مقاومتی از ابتدا محکوم به شکست، سرانجام مهتاب جانش را می سپارد و سنگسار میشود.
نویسنده علی رغم فضای مناسبی که ارائه میدهد، آن زنجیره علت و معلولی که مناسبتی معقول بین عناصر داستان ایجاد میکند و انگیزه های وقوع اعمال آدم هایی را از قبیل اسلم روشن میسازد و ساختار ارگانیک داستان را پدید می آورد وضاحت نمی بخشد. پی جویی علت تهمت اسلم برانگیزاننده خواننده برای دنبال کردن داستان است. از جانبی نویسنده تصویر مقتع از مکان و صحنه سنگسار در پیش روی خواننده نمی نهد و این صحنه که در حقیقت بحران عمده و اوج داستان است فقط در کشمکش روحی مهتاب انعکاس یافته و توصیف سنگسار کننده گان را شامل نشده و در نتیجه هیجان حاصله چندان شدید نیست و تا حد ملموسی از قوت داستان که با یکی از مسایل اساسی اجتماعی کشور سرو کار دارد، کاسته است.
(( شاهین پیر )) و (( خاک یوسف )) قصه درناک روز ها و ساعات واپسین عزیزانی در عالم غربت است که با زبان و بیان نوستالژیک شاعرانه یی پرداخت شده و علی رغم طرح ساده شان ف اندوه تلخی را می پراگنند و بازگوی رنج تاریخی آنان میشوند.
در این دو داستان زنان متشخص و با اصل و نسب و گذشته یی رنگین (( مادر و بی بی جان )) که در کنهسالی گرفتار غربت میشوند، در بالین شوهر محتضر و جسد پسر شان یوسف وقتی به یاد خانه و زنده گی شان در کابل می افتند، آرام نمی گیرند و در دنیای خاطرات پناه میبرند. خیلی از دوستان شان مرده اند، یا گم و گور شده اند و دو باز مانده خانواده به شیوه تداعی معانی، گذشته ها را مرور میکنند. در فضای سوگستانی، یاد های کابوسناکی را به خاطر می آورند. یادی، یاد دیگری را بر می انگیزد اما با وجود همه، اصل ایجاز که اصل ارزش دهنده به هر اثر ادبی است، رعایت میشود.
در هر دو داستان زنان و مادرانی ترسان از گذر زمان و فرارسیدن پیری، گذشته عزیزان شان را میجویند و نمی یابند و سرانجام در حالت غربت به سوگ عزیزان شان می نشینند. مرگ عزیزتن و سیلن خاطرات، فضای وهمناک و شاعرانه ایجاد میکند. داستان (( شاهین پیر )) جمع و جورتر از ( خاک یوسف ) نوشته شده است.
(( ملکه خواب میدید )) قصه اوهام و رویا های (( ملکه )) در وزیر آباد کابل است که در خواب به جای عروس خود را می بیند. نویسنده در ارائه داستان از توصیف عملی و مستقیم بیشتر سود جسته است و ساختمان و طرح واکسیون داستان در درجه دوم اهمیت قرار می گیرد. داستان در خط مستقیم و بدون فراز و نشیب و پیچ و بحرانی به پیش میرود. حرکت و جنبش و کنش چندانی ندارد و در نتیجه به اندازه کافی جالب نیست.
(( کم )) داستان زن و شهری است که به کانادا کوچیده اند. جفتی که پس از مدتی زنده گی تازه یی را آغاز میکنند. شیرین در این مرحله تحول اجتماعی به درکی دیگر و شناختی تازه از خود و موقعیتش در جامعه رسیده است. او در این محیط تازه، زبان باز کرده و در جستجوی هویت امروزین خودش است. محدودیت ها را با ایجاد تردید در باور های پذیرفته شده در باره زن پاسخ میدهد. مطالبات تساوی طلبانه به شکل صدیت با اقتدار مرد در خانواده وعصیان بر ضد سلطه او در زنده گی عاطفی و اجتماعی بروز می یابد. خوشبختی خانواده ها در غرب زبانزد همگان است اما به راستی همه خوشبخت زیسته اند. داستان گم به این پرسش پاسخ مناسب و در خور هنری میدهد.
هیچ چیز خانوداه با هم جور نیست. خانه لانه سوتفاهم است. شیرین و پاینده منظور یکدیگر را در نمی یابند. با هم اختلاف نطر دارند و هر گفت و گویی رشته یی از سوء تفاهمات دیوانه کننده را به دنبال دارد. پاینده همیشه عصبانی است و آماده است به کمترین تحریکی از کوره در رود. در این داستان ترتیب منظم و سبیی حوادث و بعد علت و معلول همچون پایه و منطقی است برای طرح و توطئه، خواننده هشیار به دنبال علل و معلولها میگردد و با وقوف تمام طرح و توطئه و تکوین و نضج هر حادثه و عمل و شخصیتی را تعقیب میکند.
زن و شوهر هر یک دید خود را از کانادا دارند. از دورن متلاشی میشوند و هر یک به شکلی ضربه میخورند. شرین زنی که عمری در محیط خانواده محصور بوده این کار را کرده، آن کار را نکرده، نه شادی خویش را بروز داده توانسته نه غمش را. وقتی به کانادا رسیده بی پروا در پی خواسته دل خویش میرود.
مرحله به مرحله تغییر میکند و از حقوقی که تازع بدست آورده با صراحت و جدیت دفاع میکند. پاینده وقتی میدان تاخت و تازش را محصور می یابد، با رنج فراوانتری نگرانی ها، سرخورده گی ها، رنج کار سخت و دشوار را بر دوش میکشد. برای او دیگر جای رنگهای روشن سالهای اوایل جوانی و ازدواج و زنده گی در وطن را، سالهای تیره گی و پلشتی گرفته است.
مریم محبوب علی رغم شرح و بسطی که میده، داستان را عرضه ابراز نظر های خشم آگین فیمینیستی خود نمی سازد. بسیار از صحنه های داستان نو و گفت و گو ها زنده و اتمسفر داستان در متن وقایع جاریست. چارچوبی که برای کار خود بر می گزیند حاوی همه عناصر متشکله ء طرح است. شدت بحران ها پا به پای پیشرفت داستانها فزونی می گیرند. چندان که انتظار به منتها و داستان به اوج خود برسد.
(( بکش یکش. خلاصم کن. از این زنده گی به سیر آمده ام.
پاینده دست شیرین را پیچ داده بود و کنده زانوانش را بر روی سینه او خوابانده بود :
(( زبان پیدا کردی... حالی به روی من دست بالا میکنی. نشانت میدهم. خفکت میکنم.
خفک کن. زودتر خفک کن... )) ص 130
گفت و گو شخصیت های داستان را چنان که هستند به خواننده ارائه میکند و تاثیر مخربی که مهاجرت بر زنده گی آنها اعمال کرده به وضوح بیان میگردد. از جانبی این صحنه مصبیتی را که در شرف وقوع است، قوت می بخشد.
اوج داستان ( ترک خانه ) نتیجه منطقی اکسیون داستان است. به شیوه طبیعی و اجتناب ناپذیر از حوادثی که بیشتر آمده اند ناشی میگردد. داستان در یک جمله به نتیجه کامل خود می انجامد و خواننده، سرنوشت زن و شوهر را به سهولت و وضوح در پیش چشم خود می بیند. نویسنده مساله گره گشایی و نتیجه گیری را که بیانگر شگ و تردید شیرین و عدم سقوط کامل اوست، در یک جمله می آورد. (( خانه بروم ف نروم )) و داستان به سرعت خاتمه می بخشد.
ما شیرین را در خارج از خانه و در سرکها ترک کردیم. فردای او چه خواهد بود؟
آیا در پرتو دگرگونی های جدید با نوع تازه یی از بهره کشی روبرو میشود ؟ آیا در شهری و کاباره و رستورانی به ولگردی یا فعلگی میرسد ؟ در پارکی و یا کنار جاده یی میمیرد ؟....
در این داستان شیرین به نوعی حیف میشود و شوهرش به نوعی دیگر و با دربدری و غربت زده گی شان تمثیلی از سرگردانی روحی و جسمی افغانهای مهاجر میشوند.
مریم محبوب در این اثر به نکته مهمی اشاره میکند و آن متلون مزاجی و قابلیت انطباق فوق العاده ء زنها با شرایط و اوضاع بهتر است. شیرین مانند اغلب زنها به سهولت میتواند خود را با شرایط زنده گی به مراتب بهتر از زنده گی پیشین خود وفق دهد. این داستان صمیمانه تر نوشته شده. شاید به این دلیل که نویسنده عوالم رنانه یی را که با آنها آشناست، روایت میکند.
(( سگ سیاه شرقی )) و (( گم )) قسمتی از آن چیز هایی را که در جامعه ماشینی و سرد و بی عاطفه و احساس است، به ذهن القا میکند.
در اغلب داستان های مجموعه (( گم )) ناتوانی زنان یک نوع ناتوانی اجتماعی و اقتصادی است و نویسنده با به کارگیری شیوه سوم شخص، غیر مستقیم اندوه خویش را در تار و پود جملات جاری میسازد وفضای عاطفی مناسبی پدید می آورد. یکی دو جا زن در نقش صرفا شهوی تنزیل می کند. نویسنده قحطی زده گی جنسی پنهان در زیر ظاهر سازی ها را از طریق باز آفرینی لحن زنان افشاء میکند. مردان جز خشونت با زن رفتار نمیکنند. (( حاجی و عرب )) و (( گم ))
یا قصد شوخ چشمی و فریفتن زن را دارند (( گلنور )) یا تهمت می بندد (( اسلم... )) مریم محبوی جستجوگر و تصویرگر عشق و صفا و رفاقت نیست. مرد دلسوزی و حس مسوولیت ندارد. نویسنده در بعضی از داستان هایش طوری مینماید که گویا از آفریدن قهرمانان مرد عاجز است. ویرجنیا ولف عقیده دارد (( داستان همدردی فراگیری می طلبد که بر فراز احساست هر دو جنس قرار گیرد و آنها را درک کند. هنرمند بزرگ باید دو جنسی باشد. ))
با وجودیکه داستانها همیشه از زاویه سوم شخص ارائه میگردد و مریم محبوی خود را در تمامب حالات در خارج از داستان ها نگاه داشته است. همه را می بیند بدون این که کسی او را ببیند و در پشت صحنه در حال استراق سمع است. به نظر میرسد که چیز هایی را کمتر می بیند و بعضی موارد را اصلا نمی بیند و یا گهگاهی در معرض فشار دیده میشود و مداخلاتی میکند.
آنچه در مجموعه (( گم )) تشخیص دارد و از تعالی هنر داستان نویسی مریم محبوب نماینده گی میکند، زبان داستان است که گاهی به قدری روان است که خواننده احساس نمیکند که نویسنده در نگارش آن زحمتی به خود داده باشد. زبان داستان مریم محبوب هم از زبان و سبک پیشنیان مایه یی دارد و هم به زبان و سبک زمان خود می نویسد. زبان او زنده و دایما در تغییر است. در استعمال زبان عامیان تردید نمی کند و اصطلاحات عامیان زیادی به کار میبرد (( رشتک و بافتک، جلنبر،خپ، شیله، کپه، لبک و لنجک، یک خاشه، غجم، می چکاند، کلاونگ، بغمه، شپلیده، ریشکی، الق بلق، گزلک.... ))
در پرداخت غالب صحنه ها کلمات و جملات کوتاه و خوش آهنگ و فصیح را انتخاب میکند و جملات پر زرق و برق و ابهام و تعقید و تمثیل و استعاره را به ندرت به کار میبرد و به عوض آن که به شیوه معمول سطر های زیادی و حتا صفحات بیشماری را به حتشیه پردازی و ردوه درازی اختصاص دهد، مستقیما وارد داستان میشود. شیوه نگارش او چنان است که گویی بی حوصلگی عصر ما را از پیش دریافته است. و لذا تمام عناصر غیر اساسی موضوع را حذف میکند و نوشته پیراسته در برابر خواننده می نهد. زبان در انتقال مفهوم موفق است و به هیچ صورت لفاطی، جای شور و احساس حقیقی را نمی گیرد.
در مجموعه (( گم )) بصورت عمومی اصول قصه نویسی بیشتر رعایت شده است. مریم محبوب را در مقام یک داستان نویس باید جدی گرفت چون کارش عموما و از لحاظ ادبی خصوصا مراحل کمال را می پیماید.
پایان |