< یک >
هزاران
هزاران دلِ تازه خشکید
هزارن دیگر
به آیینه های شکسته
شکسته
شکسته
بدل شد
ولی من
مجسم ترین معنی آسمانِ سیاهِ تهی از ستاره
به تو
هیچ چیزی نگفتم .
< دو >
زمانیکه در باغِ ایمانِ دوران
درختانِ بی ریشه رویید
و گل ها
ز جذام
مردند
به تو
هیچ چیزی
نگفتم .
< سه >
چه نفرین
چه نفرین تلخی :
به گاهی که پایان ره شد نمودار
و من در شبی از تبارِ مصیبت
ز باران شنیدم که از شهر ما می رود
بهر دیدار قحطی
_ و بودن در آن جا _
به تو
هیچ چیزی نگفتم .
< چهار >
چه نفرین تلخی :
به هنگام تدفین ایمان
دمی که
شبِ پر ز آیینه های شکسته
سخن زد
و تنها ترین آیۀ مانده از عهدِ پرواز و آواز
ز دروازۀ روشنایی گذر کرد
و در دود و در شعله گم شد
من آنگه
به سانِ صدایی که می روید از درد
آغاز گشتم
ولیکن
به تو
هیچ چیزی نگفتم .
برگرفته از دفتر شعر :
شبی از تبار مصیبت
|