الله ای ملت آزاده هوشیار
زمکروحیله یی دشمن خبردار
که دستی ازجفابگرفته شمشیر
به دستی دیگری قرآن تدویر
چنین نامردمیهاکشت ما را
که خنجرهازدندازپشت ما را
به ظاهردوست باطن دشمنانند
پی فرصت به قتل این وآنند
زرسوایی به عالم او فروشند
به این گندم نمایی جوفروشند
محارب باخداوخلق الله اند
معاصی پیشه گان روسیاه اند
گرایشهای انسانی ندارند
شناختی ازمسلمانی ندارند
چنانکه دشمن دین خصم قرآن
به کردار ابوجهل اندوسفیان
صداقت نیست درصوت وصداشان
محبت نیست اندر سینه هاشان
حذربایدازین قوم جفا کار
ازین گرگان مست آدمیخوار
که هرسوازجفالشکرکشیدند
به قصدملتی خنجر کشیدند
جوان وکودک وشیرخواره کشتند
به نام تاجک وهزاره کشتند
نماندمصون این ملت ما
چوپشون وبلوچ وعام کشتند
دریغاکشورماغرق خون شد
تمام هست وبودش واژگون شد
به چشم کودکان نشترکشیدند
زنان راسینه هاوسربریدند
هزاران کودک اینجابی پدرشد
هزاران زن اسیرودربدرشد
هزاران بیوه رااغوانمودند
به بازارعرب سودا نمودند
زن وپیروجوان و کودکانش
به بادفتنه رفته دودمانش
جهادوجهل راهمگام کردند
به شهرماچوقتل عام کردند
به ملک مابلاگردیده نازل
برادررابرادر کشته فاتل
بسارهروکه اندرراه گم شد
بسایوسف که اندرچاه گم شد
چومردانی که سردرگم نهادند
میان کوره چون هیزم فتادند
یکی راسیم پیچیده به پیکر
یکی رامیخ آهن کوفته برسر
یکی درقهرچاهی سرنگون شد
یکی درکام آتش واژگون شد
یکی راسوی مسلخ درکشیدند
به سان گوسفندی سربریدند
یکی راازجفاکورش نمودند
یکی رازنده درگورش نمودند
یکی راتسمه ازپوستش کشیدند
یکی راواسکت ازتن بریدند
یکی راباتبراعدام کردند
یکی راهیزم حمام کردند
سخن ثقه بودنی جعل کردند
که آدم راچوحیوان نعل کردند
یکی راجمیعت کرده پریشان
یکی ازحزب اسلامی هراسان
یکی ازجنبش اسلام خواراست
یکی دلخون زشورای نظاراست
یکی ازپیر گیلانی به تشویش
یکی ازجورحضرت گشته دلریش
یکی ازظلم خالص متواری
یکی ازدست گلبدالدین فراری
یکی ازمحسنی وپیروانش
شکایت نامه هاداردزبانش
نبی محمدی درعیش ونوش است
پروفیسورربانی می فروش است
وطن ازدست این جانیان تباه شد
تمام مردمانش نیم جان شد
کمونیزم راکنون ایجادکردند
دل قصرکریملین شاد کردند
کسی رحمی به آن مادرکجاکرد
که باخون دست فرزندش حناکرد
زن آبستنی رایاددارم
مصیبت نامه یی زومینگارم
چودژخیمان ب سروختش رسیدند
به خنجربطن پاکش رادریدند
برون کردندطفل نیم جان
به پیش سگ فگندندهمچونانش
قصاوتهابه حدخود رسیده
عطوفت پای ازین کشورکشیذه
جوانان رشیداین وطن را
همه سرمایه های علم وفن را
ستم پروردگان جنگ کشتند
به جرم دانش وفرهنگ کشتند
جوانانی که درخاک این چنین رفت
نه دراکساء ونه کام امین رفت
مکن غفلت ازین دزدان مشهور
ازین خیل جنایت کار منفور
که این جمع خدانشناس خودسر
پریشان ساختنداوضاع کشور
هرآنچه مال دولت بود بردند
هرآنچه خون ملت بودخوردند
تروراختناق آدم ربایی
نفاق وکینه ووحشت گرایی
بناکرندهرسوقتل گاهی
به فتل ملت مادستگاهی
به پاکردندرقص ریش وکاکل
پشاورساخنندازشهر کابل
به هرسوگیری آتش می فروزد
که هست وبودمیهن رابسوزد
به توبره خاک کابل بادکردند
پشاورراحیات آبادکردند
زدست این این ستمیاران دوران
عمارت گاه کابل کشته ویران
زچنداول که مهدعاشقان است
کنونش توبره یی خاکی نشان است
نوازشهای بیرحمانه کردند
به راکت زلف کابل شانه کردند
دریغاآسمایی بی هوا شد
دگرخواجه صفایش بی صفا شد
گذرگاه اش نمی آرد هوایی
نداردجوی شیر او صفایی
کسسته حلقه یی رندان کابل
شکسته چمچه یی مستان کابل
خراباتش دگرسازی ندارد
کبوترهای دل بازی ندارد
خزان کرده چوریشه دربهارش
فسرده رنگ وروی زرنگارش
شکسته جلوه های کهسارش
خمیده قامت بالاحصارش
سلامت رفته ازکوی وکرانش
امانی نیست دردارالامانش
کجاشدعاشقان با وقارش
کجاشد عارفان نامدارش
دریغاکابل این زیبای خاور
عروس نازنین لیلای خاور
ازین ناآشنایان دل فگاراست
به مرگ عاشقانش سوگواراست
الله ای هموطن فریاد سر کن
جهانرازین مصیبتها خبرکن
به سازمان ملل وقع بشرنیست
زقتل عام کابل کس خبر نیست
به شهرما که جوی خون روان است
سیاست بازیگاه کودکان است
درینجاحاکم مطلق تفنگ است
نفس درسینه یی آزادی تنگ است
درین دریاکه ناپیداکنار است
وطن برزورق خونین سواراستد
درینجاجنگ قدرت درتلافیست
جهادشان دیگرحرف اضافیست
چوبیرون تیغ نفرت ازنیام است
جهادآویزدست انتقام است
ولایت درولایت پادشاهیست
امیربی کلاه یی باج خواهیست
دریغ ودردازین شاهان مردود
ازین آتش برافروزان نمرود
ازین وحشتگران دشمن انسان
نه هندوماند مصوون نه مسلمان
زجهل خویش این تقصیر کردند
که دین راواژگون تعبیر کردند
کجاشدآن وطنداران دیرین
کجاشدآن جوانمردان پیشین
که دست مادرمیهن بگیرند
فراخوان وطن ازجان پذیرند
که اینجازورق هستی شکسته
که اینجاملتی درخون نشسته
(سخی راهی) سال: 11/12/1372 هجری شمسی