زندگی آیینه ای زیباست
تنها
در تماس روشنایی ها
اما
قلب من
یک توتهء بشکسته ای
آن شیشه سرد است
در باران شب
کز پنجره یک خانهء ویرانه
افتاده است
دوست دارم سرد گردد
سردتر
تا بشکند یکبار
و با آن
بگسلد از هم
سراسر پندهای بسته در تارم
سراپا رگهای خسته در پودم
و خونم
سرخ فرش خاک
گردد تا
بیابم جان تازه باز
می دانم:
شیشهء بشکسته هم
روزی
ز پرتو های خورشید گرم خواهد گشت
گرم خواهد گشت!!
کویته ـ جوزای ۱۳۶۸
مطابق می 1989 |