کابل ناتهـ، Kabulnath

 
 
 
 
 

      نیلوفر پذیرا،
             فیلم « قندهار»، کتاب « بستری از گلهای سرخ » و .....

 
 

غنی هما

 
 

 باران..........

باران...................

قطرات نرم و نازک باران بر شیشه جلو موتر به نرمی می نشینند. از یک ساعت پیش بارش باران آغاز شده است بهمین دلیل شاهراه 401 تورنتو مزدحم تر از حد معمول است . شیشه جلو موتر، همچنان جولانگاه قطره های باران است. به یاد شعربلند « صدای پای آب »  ُسهراب سپهری می افتم:

 

چتر ها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد

دوست را، زیر باران باید دید

زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت.

.............

....................

 

بساعتم می نگرم حدودآ سه و نیم بعد از ظهر. قرار است ساعت چهارعصر در مرکز شهر تورنتو برای انجام مصاحبه یی، با نیلوفر پذیرا دید اری داشته باشم. از وقتیکه خانم پذیرا را در محفلی در دفتر انجمن زنان دیده بودم و قصد مصاحبه یی رابا او در میان گذاشته بودم بیشتر از یکسال میگذرد. هر بار، بدلایلی این مصاحبه به عقب می افتد  تا بالاخره امروزقرار است جامه عمل بپوشد.

 

باران همچنان نرم و نازک می بارد و حرکت مو تر ها را کُند و کُند تر می سازد. به خانم پذیرا تلفن میزنم و احتمال دیر رسید نم را به اطلاعش می رسانم. اکنون خاطرم آسوده گشته است. عجله و تشویش، جایش را به آرامش خیال سپرده است.

 

همچنانیکه در شاهراه 401 تورنتو ره می سپرم  به نیلوفر پذیرا می اندیشم، به بانویی « خود ساخته » از جامعه افغان که آنگونه که از فعالیت های فرهنگی و هنری اش نمایان است آرزو های بالا و بلندی در سر دارد. بدیدار بانویی میروم که میرود جای پایش را در تاریخ جامعه ما ماندگار سازد. او هم فیلم میسازد، هم کتاب می نویسد، هم در سطح جهان برای افغانستان کار میکند.

 

اولین بانوی افغان درجهان  است که ریاست انجمن قلم یک کشور غربی  ( کانادا) را بر عهده داشته است که مقامی است بسیارمهم وبا اعتبار. در بنگاه معظم خبررسانی سی بی سی کانادا مشغول به کار است، در نشریات کانادایی در باره افغانستان مقاله می نویسد .

 

نیلوفر پذیرا جوان است و خوشبختانه سالهای زیادی را در پیش رو دادرد. اگراو همچنان بر آرزوها و تلاش های  پیگیرش ادامه دهد این امید را می پروراند که در آینده  درخشش های بیشتری، هم در سطح جامعه و وهم در سطح جهان داشته باشد.

 

 

نیلوفر پذیرا کیست؟ چگونه موجودی است؟ چقدر او را می شناسیم؟ چه اندازه با او و کار هایش آشنا هستیم؟. این مصاحبه، در اصل، تلاشی است  صمیمانه برای بر آورده کردن این مامول. هر چند گفتگوی ما که  قرار بود دو ساعت را در بر گیرد ،  چهار سا عت تمام بدرازا کشید با آنهم  بدلیل نیاز به وقت بیشتر، و هراس من از خسته شدن خانم پذیرا، بسا پرسش ها که نا گفته ماندند و بسا توضیحاتی که  بر لب ها نیامد ند. ، ولی آ رزو گردید این گفتکو، بابی گردد برای مصاحبه های بعدی و به تعبیر آن مقوله وطنی: یار زنده، صحبت باقی.

 

حسرت های بر دل مانده

یکی از دریغ هایی که همیشه در دلم بوده واست، حسرت نبود چهره های مشهور افغان در سطح منطقه و جهان است. این حسرت سالهاست که همچون یک بَختََک کُنج دلم نشسته است. بویژه درین چند قرن اخیر،ما در زمینه های علمی، سیاسی، فرهنگی،   ورزشی، و.. کمتر چهره هایی جهانی و حتی منطقه یی  داشته ایم.  چهره هایی همچون رابندر نات تاگورهندوستان، همچون علآمه  اقبال پاکستان، همچون داکتر شریعتی، احمد شاملو، داکتر رضا براهنی  ایران، و....

 

 مضاف بر آن ، سهم ما در سیاست سازنده، در تولید اندیشه، درخلاّقیت های گونه گون علمی-هنری- حتی با مقایسه با کشور های همسایه-  ناچیز بوده است.  در مجموع، جامعه افغان ، تا همین اواخر، جامعه یی مصرف کننده یی باقی مانده است تا تولید گر علم و اندیشه و هنر و صنعت و .......  گاهی با خود می اندیشم که شاید ما به عنوان عضوی از خانواده بزرگ بشریت، درین قرون پسین،  سهم مان را درست و کامل به جهان نپرداخته ایم. واین افسوس و دریغیست که باید  صادقانه به آن اعتراف کنیم.البته بخش اعظم این نقیصه، محصول فضای استبداد و اختناق ایجاد شده توسط دولت های فرهنگ کُش افغانستان در گذشته و حال بوده است.

 

 

در شروع مصاحبه،  من این حسرت ها را با نیلو فر پذیرا در میان گذاشتم. برایش گفتم که عدم نقش  سازنده و مثبت افغانستان در منطقه و جهان، آزارم میدهد، که همیشه چشم داشتن به منابع علمی ،ادبی، و هنری ، اقتصادی دیگران رنجم میدهد. این حسرت های بر دل مانده را یک به یک برایش بر شمردم.

 

به نیلوفر پذیرا یاد آور شده ام که یکی از دلایل علاقمندی من به این مصاحبه این بوده است که موجودیت چهره های سرشناس و افتخار آفرینی در سطح جهان همچون او، خالد حسینی، عتیق رحیمیِ و...  مقداری از بار این حسرت می کاهد.

 

نگاهی به برون – نگاهی به درون

خیلی دلم میخواست در جریان این مصاحبه، گذشته از پرسش های هنری-ادبی معمول، کَند و کاوی بیشتر در زوایای احساس و اندیشه نیلوفر پذیرا داشته باشم تاهم  او فرصت بیابد داشته های دل و روانش را با ما قسمت کند و هم ما نیلوفر پذیرا را بیشتر و بهتر بشناسیم زیرا اغلبآ عادت کرده ایم که فقط به « برون» آدمها بپردازیم و به « درون» کاری نداشته باشیم که به باور من، شناختی است ناقص، سطحی، و کلیشه یی.

 

 آتچه، بویژه،  با اادبیات و هنر سر و کار دارد   اندیشه واحساس آدمی است. ازین دو سرچشمه است که هنر آفریده میشود.  حال، اگر ما زوایای تاریک و روشن اندیشه و روان یک نویسنده، شاعر، و هنرمند را بیشتر  بشناسیم به همان پیمانه  اورا و آفریده های هنری اش را بهتر درک خواهیم کرد.

 

من اما، این مسئله را نیز بروشنی می دانم که شاید هرنویسنده و هنرمندی با این « نگاه به درون» احساس راحتی نکند چرا که درون هر آدمیزاده یی- در حقیقت – سرزمینی است سخت خصوصی وسخت محرمانه- که اغلب نمی خواهند کسی در آن راه یابد چراکه آن را « حریم خصوصی» زندگی شان میدانند و حق هم دارند. اما من در خانم پذیرا این آزاد اندیشی، آزاد منشی، و وسعت نظر را می دیدم که بمن جریت می بخشید سیری در دنیای نهان ذهن و روانش داشته باشم. به همین دلیل برایش یاد آورشدم که من، بعنوان یک مصاحبه گر، با او خیلی راحتم، که مجبور نیستم در پرسش هایم « خود سانسوری» و « دگر سانسوری» رابکار گیرم ، که صحبت های صریح و شفّاف را فدای محافظه کاری های معمول زمانه بسازم.     

 

 

با این همه آرزومندی،  تنگی فرصت، مجال بحثی اینچنین عمیق و از« جنس دگر»  را  برما نمی بخشد. آرزو میکنم در آینده با کارهای بیشتری ازین خانم جوان و پر کار رو برو گردم تا وسیله یی گردد برای گفتگوهایی جامع تر.

*******************

همچنانیکه انتظار میرفت نیلوفر پذیرا زود تر از من به محل موعود رسیده است. مشغول خواندن است همینکه مرا می بیند با مِهر تمام احوال پرسانی میکند. هر چند وی یکروز کاری را پشت سر گذاشته است با آنهم خسته بنظر نمی آید. با هم گوشه یی دنج می نشینیم و آماده ی مصاحبه می شویم.

 

 در پُشت تبسمی مهربان و با وقار، من  آن«حُجب و حیای زن شرقی» رادر سیمای خانم پذیرا بوضاحت تشخیص میدهم، حُجبی که بانوان شرقی و منجمله بانوی افغان را از دیگر همجنسان شان در جهان  متمایز می سازد. این حُجب با « ادب غربی »  تفاوت های بسیار دارد چراکه در سایه روشن آن، منشورچند رنگ « حیای حضور» زن شرقی نهفته است که فقط مردانی از همان تبار، درکش میکنند .

 

 هر چند، هر نوع مصاحبه یی، ِاسترس های خاص خودش را به همراه دارد با آنهم نیلوفر پذیرا بر خود و بر مصاحبه مسلط بنظر می آید. این اعتماد بنفس خانم پذیرا بمن جریت می بخشدد تا پرسش های بیشتری را با وی در میان گذارم و گشت و گذاری مفصل تر در دنیای هنر، فرهنگ،  احساس، و اندیشه اش داشته باشم. . مصاحبه را با هم میخوانم.

*******************

پرسش:  سپاس فراوان از شما وازینکه با همه مصروفیت ها ی روزگار، فرصت این مصاحبه را میسر ساختید.امیدوارم که این آغازی باشد برای گفتگو های بعدی وبه مناسبت های ادبی-هنری بیشتر.

 

تا جاییکه من آگاهم بیشتر کسان شمارا از طریق سینما می شناسند بنآ اگر اجازه دهید از سینما آغاز میکنیم.در رابطه با سینما، فکر میکنم فیلم « قندهار» بیشترین نقش را در شهرت شما بازی کرده است. بنآ باز هم با اجازه شما از فیلم « قندهار» شروع مینماییم.

تا جاییکه من درباره فیلم « قندهار» پژوهش کرده ام. مجله « نیوزویک » چاپ امریکا، این فیلم را یکی از صد فیلم برتر جهان انتخاب کرده است. . مضاف بر آن، فیلم « قندهار» در27 فستیوال جهانی شرکت کرده است. مجموعآ 9 جایزه بین المللی را بدست آورده است. در 40 کشور جهان نمایش داده شده است. در ایتالیا، چند ماه بشکل متوالی روی پرده سینما ها بوده است. حال، شما بعنوان کرکتر اصلی این فیلم، راز و رمز موفقیت بارز این فیلم را در چه می بینید؟

 

پاسخ:  بینید،  بنظر من در هر کاری که آدم در زندگی روز مره انجام میدهد  چه زندگی کاری و چه خارج از ساحه کاری ،  قبول کردن اینکه « واقعیت ها را برای واقعیتها» ببیند خیلی مهم است. مسئله فیلم قندهارهم برایم همین حالت را داشته است. هنگامیکه این فیلم ساخته میشد نه فکرمیکردم این همه شهرت بیابد ، نه انتظارش را داشتم و نه هم هراسش را. بلکه فکر میکردم  که این فیلم بعنوان فیلم « ضمیمه یی» شایداز ساحه ایران بیشتر بازار پیدا نکند و یا شاید هم در چند کشور همجوار والبته بعنوان یک فیلم ضمیمه یی.

 

این نه باین دلیل که به کاری که میکردیم باور نداشته ام یا به محسن مخملباف کارگردان این فیلم باور نداشته ام و یا  به خلاقیت و امکاناتی که در اختیار ما بود بلکه چون مدتی زیادی در جهان غرب زندگی کرده ام نبض مارکیت فیلم را در دست داشتم. در غرب، متاسفانه، فلم های سطحی تر بیشتر از استقبال عمومی بر خوردار میشود تا فلم های عمیق و مایه دار.

 

هنگامیکه یک فیلم ساخته می شود چند بودجه دارد مثل بودجه قبل از تولید،  بودجه بعد از تولید، بودجه مارکیتینگ ( بازاریابی)، و.. . مثلا در یک فیلم ها لیودی که چند ستاره مشهور سهم دارند بودجه بازاریابی بمراتب بیشتر از یک فیلم متوسط ومعمولی است. فیلم قندهارهم آنچنان بودجه بازاریابی فوق العاده یی نداشت. اما آنچه به شهرت بالای این فیلم کمک بسیار کرد حادثه یازده سپتامبربود که ما نمی توانستیم با ملیون ها دالرهم این شهرت را برای فیلم قندهار بدست آوریم.

 

عا مل دیگری که باعث موفقیت غیر قابل تصور فیلم قندهار گردید خلوص نیت و باوری بود که  ما به کار خود داشتیم. من به خلوص نیت اهمیت بسیار قایل هستم. بقول شمس تبریزی، در مسایل زندگی « خط سوم» هم وجود دارد. بدین معنی که شاید خداوند میخواست پیش از یازده سپتمبر، مسئله افغانستان از طریق این فیلم مطرح گردد.شاید خداوند میخواست از طریق این فیلم لطفی در حق من و کسان دیگری که درین فیلم سهم داشتند،  بشود. البته فیلم قندهار، فیلم بدی نیست فیلم خارق العاده یی هم نیست. من معتقدم که هیچ فیلمی به تنهایی خارق العاده نمیتواند باشد.

 

من در مصاحبه هایم همیشه تلاش داشته ام تا  توجه جهانیان را، بویژه پیش از حادثه سپتمبر، به فقر در افغانستان، به مشکل بی عدالتی و تبعیض نسبت به شهروندان افغان بویژه زنان در دوره تاریک و سیاه حکمروایی طالبان، و در مجموع به مصیبت ها یی که دامنگیر مردم ما شده بود، معطوف بدارم واین را بزرگترین هدف فیلم قندهار می دانستم. اما حادثه یازده سپتمبر هم مسئله افغانستان را دررده ی بالای جریانات جهان قرار داد و هم فیلم قددهار را در محراق توجه کانون های هنری دنیا . نتیجتآ آنهمه افتخار و تحسین و شهرت برای این فیلم به ارمغان آورد.

 

هر چند فیلم قندهار برای طرح مسئله افغانستان در سطح جهان نقشی ارزشمند بازی کرده است.  اما بعد از یازده سپتمبرخطری که پیش آمد سوء استفاده ازین فیلم بود و  آن « احساساتی » ساختن  مسئله افغانستان برای مردم دنیاست. بدین معنی که رسانه گروهی جهان، از طریق فیلم قندهار، افغانستان را طوری وانمود میساختند که گویاهمه یی مردم افغانستان بیچاره اند،، که تمام مردهای افغا نستان بَد اند، که هر مردی که در افغانستان ریش دارد «طالب» است ، که تمام زنان افغانستان سرکوب شده اند، که همه شان  بیسواد اند، و بدینوسیله میخواستند پالیسی های خودرا نسبت به افغانستان بسازند در حالیکه من برایشان یاد آور میشدم که فیلم قندهار فقط یک بخش کوچکی از اوضاع افغا نستان را باز تاب میدهد و نه کلّ انرا. بنآ کل افغانستان را نمی توان از دریچه فیلم قندهارمورد ارزیابی قرار داد.   

 

  درینجا لازم می افتد که از یک موضوع دیگر هم یاد آوری کنم و آن انتقاد بعضی از هموطنان عزیز از من  بود که میگفتند چرا درفیلم قندهار بدبختی های جامعه مارا به جهانیان نشان داده اید؟ چرااز خوبی های افغانستان، از گذشته افتخار آفرین ما،از تاریخ بزرگوار ما یاد نکرده اید؟ من تا جاییکه امکان داشت تلاش میکردم تادیدگاه هامن و کارگردان و هدف فیلم قندهار را برایشان تو ضیح دهم.

 

پرسش: محسن مخملباف کارگردان فیلم قندهارمیگوید که برای ساختن این فیلم حدودآ ده هزار صفحه مطلب راجع به افغانستان مطالعه کرده است و سفر هایی هم به کشور ما کرده است تا درک دقیقتر و همه جانبه تری از اوضاع و احوال افغانستان بدست آورد. ضمنآ مخملباف یکی از کارگردان های مطرح ایران و شاید جهان باشد که در کار نامه هنری خود فیلم های مشهوری همچون بایسکل ران، گِبه، و... دارد. حال با توجه به نقش شما درین فیلم و موجودیت کار گردان مشهوری همچون مخملباف،فکر نمی کنید که در مورد ارزش هنری این فیلم کم توجهی نشان داده شده است. به بیان دیگر، بُعد هنری این فیلم تحت الشعاع بُعد سیاسی آن قرار گرفته شده باشد؟.

 

پاسخ:  در اوایل که فیلم قندهار ساخته شد و به فیستیوال « کَن» در فرانسه رفت اتفاقاّ بُعد هنری فیلم مورد توجه بود وپرسش هایی هم که میشد در همین رابطه بود و من البته با توجه به حاکمیت سیاه طالبان در افغانستان تلاش می کردم از طریق این فیلم توجه جهانیان را به شرایط سیاسی و اجتماعی افغانستان معطوف سازم. اما بعد از حادثه یازده سپتمبرکه موضوع افغانستان در سرخط اخبر جهان قرار گرفت، فیلم قندهار هم بُعد سیاسی اش برجسته گردید و بیشتر به عنوان یک فیلم  هنری- سیاسی مطرح گردید.

 

پرسش: در فیستیوال سینمای نوین موتتریال، شما جایزه بهترین هنرپیشه زن را در فیلم قندهار بدست آوردید و در فرانسه دیپلم افتخاررا. من- هرچند دیر- این موفقیت را به شما تبریک میگویم . آیا سوای این دو جایزه، جوایز دیگری بشما ویا، در مجموع، به فیلم قندهار تعلق گرفت؟

 

پاسخ: تشکر. بلی، فیلم قندهارجایزه یی دیگریرا نیزکه بنام فدریکو فلینی میباشد از طرف یونسکو که مربوط به سازمان ملل متحد است بدست آورد.

 

پرسش: آ یا فیلم قندهاردر افغانستان و یا کشورهای همجوار هم بنمایش در آمده است؟

 

پاسخ: این فیلم در ایران نمایش داده شده است. در افغانستان هم در سال 2002 در یکی از سینماهای کابل روی پرده سینما ظاهر گشت. در پاکستان هم  دی وی دی آن عرضه شده است.

 

پرسش: فیلم قندهار دردورانی که هول و هراس طالبانی از در و دیوار می بارید ساخته شده است آنهم در مرز افغانستان ودر دشت های خشک و خِشنی که مرکز فعالیت قاچاقبران و دزدان بود ه است. آنچنانیکه شما در کتاب « بستری از گلهای سرخ » یاد آور شده اید حتی در زیر چادری هم زیر تعقیب نگاه بعضی از مردان قرار می گرفتید. آیا شما گاهی شده بود که به واسطه احساس خطر، با خود گفته باشید: ای کاش نمی آمدم.

 

پاسخ: نه، هیچگاه احساس پشیمانی برایم دست نداد. البتّه در حالاتی طبیعتآ احساس خطر می کردم چرا که ما از آهن ساخته نشده ایم، اما با وجود آن،  از تصمیم بازی درین فیلم خوشحال بودم و ازینکه این فیلم بتواند گو شه یی از مصایبی را که در افغانستان دوران طالبان میگذ شت برای مردم جهان بازگو کند احساس رضایت درونی بسیار می کردم.

 

پرسش: روزنامه گاردین چاپ انگلستان گزارش داده بود که بعد از حادثه یازده سپتمبر، جورج بوش، رئیس جمهور وقت امریکا، خواهان تماشای این فیلم شده بود تا درقصر سفید برایش نمایش دهند.پرسش من اینست که  آیا قصر سفید با شما ویا کارگردان این فیلم- آقای محسن مخملباف-  تماسی گرفت و هم تقدیر و یا تمجیدی هم ازین فیلم بعمل آورد؟

 

پاسخ: خیر،  نه با من و نه با کارگردان فیلم  کدام تماسی گرفته نشد ولی با دو جوان امریکایی که امتیازپخش فیلم قندهاررا داشتند، از طرف قصر سفید تماس  گرفتند  اما آن دو جوان گفتند که ما علاقه یی برای نشان دادن این فیلم به جورج بوش نداریم . محسن مخملباف ، کارگردان فیلم، بشوخی میگفت  که این فیلم از سویه جورج بُوش بالا تر است. حال اگر قصر سفید این فیلم را از منابعی دیگر بدست آورده باشد ، من نمی دانم ولی اینرا میدانم که خانم هیلآری کلینتون وزیر خارجه امریکا، این فیلم را تماشا کرده است وفکر میکنم  پیغام هایی فرستاده است.

 

 واقعیت این است که من در محیطی بزرگ شده ام که همیشه به سیاستمداران بی اعتبار بوده ام و هر جایی که در دنیا باشم می خواهم یک نظر انتقادی به این گروه داشته باشم . یعنی صرف بدلیل اینکه این آدم ها قدرت دارند وزیرو یا رئیس جمهور هستند نباید زیر بارگپ های شان بروم.    شاید در درون، من یک «انارشیست» باشم و به قواعد سیاسی که در جهان مطرح می شوند نمی خواهم زیاد پای بندی درونی داشته باشم اما بدلیل احترام به مسایل اجتماعی واضح است که مثل بقیه مردم به این اصول احترام میگذارم

 

 بهمین دلیل برای من مردم مهمتر هستند تا صاحبان قدرت. و چنین است که هنگامیکه  برایم تلفون میکنند که مثلا شاکردان فلآن مکتب میخواهند این فیلم را ببینند ویا با کتاب من آشنا گردند با کمال علاقمندی در محل نمایش فیلم و معرفی کتابم حضور پیدا میکنم و ازعلاقمندی جوانان بسیار لذت می برم.

 

پرسش: من در گزارشیکه توسط آقای آصف برکی در یکی از سایت ها نوشته شده است خواندم که در فبروری سال 2008 فیلم دیگری از شما بنام « بودای بزرگ» در تورنتو بنمایش در آمده . لطف کرده در باره این فیلم توضیحی بفرمایید و آیا فیلم های دیگری را هم بجز ازفیلم های ذکرشده ساخته اید؟

 

پاسخ: فیلم « بودای بزرگ » کار مشترک من و یک کارگردان سویسی بنام آقای کریسچن فری میباشد. این فیلم در سینماهای اروپا بعنوان یک فیلم مستند پخش شده است و در امریکا ی شمالی در تلویزیون ها نمایش داده شده است . این فیلم نیز در حدود سی فیستوال شرکت کرده وچدندین جایزه را هم بدست آورده  است. دو سال قبل این فیلم در سینمای رویا ل واقع درسرک  کالج تورنتو ضمن مراسم فند ریزنگی ( جمع آوری اعانه)  که برای نهاد خیریه دایانا بر گزار شده بود هم نشان داده شده است. فیلم « بودا ی بزرگ» درفیستوال فیلم های مستند  دهلی در هندوستان در سپتامبر 2009 نمایش داده شده است و جوایزی را هم حاصل کرده است.

 

 علاوه بر آن،  من در سال 2008 یک فیلم کوتاه مستندی دیگری رابنام « آدیشن» تمام کرده ام که هم تهیه کننده آن هستم و هم کارگردان آن. من  این فیلم را یک کار « تجربوی» میدانم که با یک کامره کوچک در افغانستان تهیه شده و با شرکت کسانی ساخته شده است که تجربه سینمایی قبلی نداشته اند. درین فیلم یک مقداری از  پیام فیلم « سلام سینمای » آقای محسن مخملباف هم وجود دارد. فیلم «  ادیشن»  در فیستوال فیلم های مستند تورنتو در ماه می 2009 اکران شد در فستوال اتاوا و ایالت نیو فنلند و چند کشور اروپایی هم تمایش داده شدهاست. هممچنان فیستیوال فیلم امنستی انتر نشنال (ارگان حقوق بشر) که بتاریخ 12 نومبر 2009  در شهر تورنتو برگذار شد  با همین فیلم « ادیشن»افتتاح گردید.

 

من همچنان در حال ساختن یک فیلم بلند سینماییی دیگر هم هستم که مراحل نهایی را می پیماید. در حال حاضر نامش هست (ااکت آف آنر) یا  (عمل ناموسی ). ولی هنوز نام قشنگ فارسی برای آن انتخاب نکرده ام. بخشی از این فیلم در کابل و قسمت هایی ازآن در روستاهای شمال افغانستان فیلم برداری شده است . این فیلم دارای فضاهای خاکی بسیار می باشد .

 

بااجازه شما، دفتر سینما را می بند یم و به کتاب تان، «بستری از گل های سرخ»  می پردازیم. قبل ازینکه پرسشم را مطرح سازم برای خواننگان عزیز یاد آورمی شوم که این کتاب  در 432  صفحه بزبان انگلیسی زیر نام

" A Bed of Red Flowers "

نوشته شده ودر سال 2005 توسط شرکت نشر ( راندوم هاوس) کانادا چاپ و پخش گردیده است. این کتاب جایزه ادبی درینی تلر

را درکانادا برای سال 2005Drainie-Taylor

حائز گردیده است.

  

پرسش: طوریکه در مصاحبه های قبلی گفته اید نام کتاب را  بدلیل علاقه و ارادت تان به زنده یاد قهّار عاصی، شاعر مقاومت افغانستان،ازین شعر او انتخاب کرده اید:

 

کسی از" بستر گلهای سرخ" آواز می خواند

که گویا عاشقی از عشق هایش باز میخواند.

 

من هم این نام را بدلیل بار شاعرانه اش دوست میدارم. یکی از جالبیت های کتاب برای من عکس گلهایی است  که پشت جلد کتاب را زینت بخشیده است. به برداشت من، این عکس ، یاد آور نهال های تریاک در مزارع افغانستان است. آیا شما با انتخاب این عکس در روی جلد، خواسته اید بنوعی نظر خواننده کتاب را به این مشکل اجتماعی متوجه بسازید و یا اینکه این برداشت شخصی من ازین عکس است.

 

پاسخ: همانطوریکه در کتابم ذکر کرده ام بخشی از خاطرات خوش من در کودکی، سفر هایی بوده است که بشمال افغانستان داشته ام. در جریان آن سفر ها، من شاهد گل های سرخی بوده ام که در دامان درّه ها بشکل طبیعی روئیده بودند که بنام « گل دختران» هم شهرت دارند. این گلها، در حقیقت، همان گل های تریاک اند که در فصل بهارهمراه با گل های لاله در دشت و دامان صفحات شمال، جلوه نمایی می کنند.البته در آن دوران چنین حساّسیتی در مقابل تریاک وجود نداشت.

 

 هنگامیکه ناشر کتاب میخواست برای پشت جلد، عکس مناسبی پیدا کند به قالیچه افغانی و چیز هایی ازین قبیل فکر می کردتا تصویری از افغانستان را به بیننده القا کند. اما من پیشنهاد کردم که گل های سرخ را انتخاب کند زیرا از یکطرف مربوط میشد به خاطرات خوش دوران کودکی ام که در کتاب هم آمده بود  واز سوی دگر، بنظر من، سرخی نمادی است از خون های ریخته شده در افغانستان، بویژه درین سی سال اخیر. ویا بواسطه عشق و محبتی که در افغانستان وجود داشته است. در ضمن، من خواستم بدینوسیله نوعی « تضاد  واقعیت ها» راهم  با این عکس در ذهن بیننده ایجاد کنم. یعنی سرخی، هم  بعنوان نمادی از خون و هم نمادی از عشق .

 

 ناشر کتاب این پیشنهادرا پذیرفت. واما در رابطه با پرسش شما،  واقعیت این است که منظورم از انتخاب گل های سرخ در پشت جلد کتاب، مطرح کردن مشکل کشت تریاک در افغانستان نبوده است، هرچند ممکن است چنین تصوّری را در ذهن بیننده ایجاد کند.

 

پرسش: خا لد حسینی، نویسنده مشهور افغان مقیم امریکا، ضمن یادداشتی که بر روی جلد کتاب شما نوشته، متذکر شده که  کتاب " بستری از گلهای سرخ" نه تنها سرگذشت مرارت های نیلوفر پذیرا و خانواده اش میباشد بل این کتاب، سرگذشت افغانستان و مصیبت ها یی که بر آن رفته، نیز می باشد . آیا این کتاب را بر اساس همین انگیزه نوشته اید؟

 

پاسخ: نوشتن این کتاب انگیزه های فراوان داشت. من  از نوجوانی شوقی فراوان به مطالعه داشتم تا جاییکه مامایم بشوخی میگفت که من  «کتاب زده» شده ام. بعدا آرام آرام به نوشتن روی آوردم . در افغانستان بعضی از نوشته هایم را به مجله سباوون می فرستادم. علت دیگر علاقه مندی ام به نویسندگی این احساس بود که دلم میخواست برداشت ها یم از زندگی را با دیگران قسمت نمایم چون فکر میکردم حیف است آدم اندیشه هایش را برای خودش نگه دارد.

 

بعد از آمدن به کانادا، هنگامیکه در اوایل زبان انگلیسی می آموختم معلم زبان باخواندن کارهای درسی ام، مرا تشویق کرد تا به نویسندگی روی بیاورم زیرا معتقد بود که من از قدرت تخیلی قوی بهره مندم. البته در آن زمان،گاهگاهی طرح هاداستانی بزبان فارسی می نوشتم ومی فرستادم  به نشریه هایی همچون « واژه» که قبل از « زرنگار»  توسط خانم مریم محبوب در کانادا انتشار می یافت و و نشریه  « کلتور» که در آلمان به نشر می رسید.یکبارهم تصمیم گرفتم کتابی تحقیقی در باره تاریخ  افغانستان بنویسم و شروع هم کردم اما درجریان نوشتن منصرف شدم چون متوجه شدم که دوباره نویسی تاریخ راضیم نمیکند.

 

بعد از موفقیت فیلم « قندهار»،چند بنگاه نشراتی کتاب در اروپا از من خواستند تا با استفاده از بازار داغ فیلم قندهار،  کتابی هم بنویسم. من ماه مبارک رمضان را بسیار دوست دارم . نوشتن کتاب« بستری از گلهای سرخ »را هم در َسحَر یکی از شب های ماه مبارک رمضان آغاز گردید که نوشتن آن یک سال را در بر گرفت.

 

پرسش: شما درکتاب « بستری از گلهای سرخ » محرومیت و مظلومیت زن افغان را هم به تصویر کشیده اید. بویژه وقتیکه جریان فلمبرداری فلم قندهار رادر کناب تان تشریح میکنید. میخواهم بدانم ذکر این مطالب چه اثری روی خواننده غربی بویژه در رابطه با معضله زنان  گذاشته وبه نظر شما چه نوع روشنگری هایی صورت گرفته است. در مجموع،  عکس العمل خوانندگان غربی، بویژه زنان ، در قبال این مشکل اجتماعی-فرهنگی  افغانستان چه بوده است؟

 

پاسخ:  بعد از پخش کتاب « بستری از گل های سرخ»، من در چند فیستوال کتاب  که هر سال در شهر های مختلف کانادا برگذارمیگردد دعوت شدم.  در حاشیه یاد آور شوم که آنچه در این فیستوال ها برایم جالب بود، این بود که هرچند زرق و برق این گونه فیستیوال ها بسیار کمتر از فیستوال های فیلم است،اما مایه دار تر است چراکه اگثر شرکت کننده گان، اهل کتاب و مطالعه اند. استقبال  مردم مرا متوجه این نکته نیز ساخت که چقدر فرهنگ کتابخوانی در کشور های غربی رواج عام دارد.تجربه نشان داده است در جامعه یی که کتاب خوانی رواج داشته است مردمان آن بسیار خوشبخت تر از جوامع دیگر زیسته اند.

 

هنگامیکه در ین فیستوال ها برای معرفی کتابم روی ستیج می رفتم و علاقمندان کتاب برای امضا بمن مراجعه می کردند،پرسش هایی که اغلبآ مطرح میشد یکی این بود که خانواده من در کجا زندگی میکنند و یا بنظر من آینده افغانستان چگونه خواهد شد و یا اینکه وضعیت زندگی زنان در افغانستان چگونه است . اغلب پرسشگران می پنداشتند که زنان افغانستان موجوداتی بیچاره وزجر کشیده اند وبا آنان همدردی نشان میدانند.واما اینکه آیا تا چه اندازه این کتاب توانسته است در رابطه با مسئله زنان روشنگری کند ، فکر میکنم اثری سطحی داشته است.

امیدوارم پخش این کتاب، پنجره یی را بر روی خواننده غربی در باره افغانستان گشوده باشد و آنان را بیشتر از پیش به مسایل افغانستان علاقمند ساخته باشد.  

 

پرسش:  در کتاب تان، در بخش" دخترم را بحال خودش بگذارید" گلالی شانزده ساله از شما میخواهد که در ازای بازی در فیلم « قندهار»، عوض پول برایش یک چادری بدهید تا در شب عروسی اش بپوشد ولی شما برایش میگویید که چادری زندان زن است و گلالی با تعجب در پاسخ می گوید"  چرا زندان باشد در صورتیکه خودم بخواهم".

 

پرسش من اینست:  فکر نمی کنید بیش ازینکه تن زن افغان در زندان چادری باشد، اندیشه اوست که باسارت گرفته شده است که چنین می اندیشد. نظر شما چیست؟.

 

پاسخ: تا پیش از انتشار کتاب هایی چون « بستری از گلهای سرخ»، مسئله افغانستان -آنچنان که باید- در جهان مطرح نبود. در دنیا اندک کسانی بودند که از درد و رنج  جسمی و روحی مردم آگاهی داشتند. امابعد از حادثه یازده سپتمبر که توجه جهانیان بیکباره به افغانستان معطوف کردید اکثر مسایل کشور ما به «سمبل ها» تبدیل گردید و در نزد غربیان معانی خاص پیدا کرد.که یکی ازین سمبل ها « چادری» بود.

 

من  اغلبآ سخنرانی ها یم رادر مجامع غربی با این پرسش آغاز میکردم: هنگامیکه شما به افغانستان می اندیشید چه چیز هایی در ذهن شما حضور پیدا میکند؟. باورکنید هشتاد تا نود درصد حضّار که اهل آگاهی و مطالعه هم بودند از «چادری» نام می بردند.

 

واقعیت اما اینست که درکی که گروه های مختلف زنان افغان از «چادری» دارند بسیار متفاوت است. در مجموع، چادری در ذهنیت زنان افغان معانی گونه گون دارد. چادری به ذات خود چیز مهمی نیست. یک چیز پیش پا افتاده است.   طبیعی است که برای گروهی از زنان خسته کن است ولی برای اکثر زنان  کشورما ،هرچند موضوعی تحمیلی بوده است با آنهم درین دهه های جنگ و وحشت ویرانی، « چادری» برایشان نوعی احساس امنیت ایجاد میکرده است. وسیله یی بوده است برای حضور زنان در جامعه تبعیض گراو مرد سالآر. بودند زنانی - چه در ایران و چه در افغانستان- که برایم میگفتند چادری در شرایط حاضر، برایشان صرف یک وسیله است که مثلا بتواننداز خانه برآیند ویا به خرید بروند. خانمی در ایران که هنرمند« رسّام» است و یکی از دو ستان من میباشد میگفت که با پوشیدن همین چادری است که این امکان را می یابم تا هنرم را به جامعه عرضه کنم .

 

آنچه می خواهم بگویم این است که مسئله چادری  موضوعی چند بُعدی است .اکثر زنان افغانستان واقعیت های تلخ دوران خود را درک کرده اند و آن نگاه « پرخاشگرانه » یی را که زنان غربی نسبت به چادری نشان می دهند، به آن شدّت و حدّت تبارز نمی دهند. هرچند طبیعی است که در دراز مدت به جستجوی راهی معقول و منطقی برای حل این معضل بر خواهند آمد.

 

پرسش:  آیا نوشته هایتان به زبان فارسی دری هم بشکل کتاب چاپ شده است یا خیر.

 

پاسخ: خیر، من تا بحال نوشته های فارسی دری ام را بشکل کتاب گرد آوری نکرده ام. کتاب « بستری از گل های سرخ» هم تا بحال به فارسی دری  برگردان نشده است. یکی دو تن از ایرانیان مقیم کانادا به برگردان این کتاب  علاقه نشان دادند ولی من موافقه نکردم. دلیلش هم این است که دلم میخواهداگر قرار باشد این کتاب ترجمه شود توسط افغان ها انجام پذیرد. این نه باین خاطر است که مسئله ملیت برایم مطرح باشد بل به این خاطر است که فارسی دری برای افغان ها بویژه جوانان بیشتر قابل درک است.

  

پرسش: تا جائیکه من میدانم تا بحال از« ادبیات مهاجرت » تعریف دقیق و درستی نشده است و حّد و حُدود آن هم بروشنی مشخص نگشته است ویا اینکه من از آن آگاهی ندارم. شما چه برداشتی ازین مسئله دارید؟ آیا کتاب " بستری از گل های سرخ " را درشمارادبیات مهاجرت می آورید یا خیر؟

 

پاسخ: من فکر میکنم که ادبیات مهاجرت با کلمه «خانه/ وطن» ایجاد شده است.دربعضی از  دانشگاه های غرب ، دیپارتمنت هایی وجود دارد که روی این مسئله کار میکنند ومسائلی از قبیل اینکه «خانه»  چه تعریفی دارد. خانه اصلی کجاست؟. دو خانگی چیست؟ را مطرح میسازند. من زمانیکه دانشجو بودم  برایم ادبیات مهاجرت از دیدگاه اکادمیک اش جالب بود. ولی به این باور ندارم که کسی که « دوخانگی» است در واقع لزومآ از دیدگاه های خاصی مسایل را می بیند و با آن برخورد میکند.

 

نوشتن این کتاب ، در حقیقت امر، درد دلی بوده است ، تقسیم کردن دغدغه هایی است که برای من مهم است. دوستی برایم میگفت هنگامیکه کتاب می نویسی فکر کن برای نزدیکترین  دوستت نامه می نویسی. باین کتاب میشود ازین زاویه هم نگاه کرد.   

 

 در رابطه با پرسش شما، واقعیت اینست که من هنگامیکه این کتاب را می نوشتم باین مسئله فکر نکردم که این کتاب مربوط به ادبیات مهاجرت امیشود یا نه. برایم فرقی هم نمیکند که این کتاب در شمار ادبیات مهاجرت قرار داده شود یا نه. طبیعی است که اگر من این کتاب واین خاطرات را  در افغانستان می نوشتم  حتما متفاوت می نوشتم.از آنجاییکه کتاب « بستری از گل های سرخ » درمهاجرت و کشورمهاجر نشین کانادا نوشته شده است شاید ازین زاویه بشود آنرا در شمار ادبیات مهاجرت قرار داد.

 

پرسش: عده یی بر این باورند که نویسنده و هنرمند باید در محیط خودش زیست نماید واز آن تغذیه فکری کند تا تجارب عینی و عملی دست اول را از مسائل بدست آورد. به بیان دیگر، قضا یا را از نزدیک ببیند ،حس کند، و بعدا در هنرش پیاده کند. حال، آگر این نظررا بپذیریم جایگاه شاعران، نویسندگان، و هنرمندان مهاجرجهان که کم هم نیستند در کجا قرار میگیرد؟

 

 بعنوان مثال، مولانا جلاالدین بلخی بیشترین دوره ی حیاتش را در مهاجرت ( ترکیه امروز) گذرانده است آن هم در کشوری که زبان فارسی دری را صحبت نمیکردند. با آنهم وی آثار ارزشمند جهانی راآفریده است. ویا در غرب نویسندگان مهاجر و تبعیدی بسیاری بوده اند همچون بََرشت، سامویل بِکت، گرترود استاین، کوندرا که آثار ارزشمندی را خلق کرده اند .حال، بنظر شما جایگاه ادبی- فرهنگی این نویسندگان و شاعران را در کجای فرهنگ جهان میتوان قرار داد؟.

 

پاسخ: ببینید درمسایل  تیوریک و اکادمیک، آدم ها علآقه شدیدی به بخش بندی و قالب بندی های علمی دارند. میخواهند همه چیز را در چوکات ها ی معین بگذارند. که در جای خودش خوب و جالب است. ولی من فکر میکنم این گونه تحلیل ها و بر رسی ها رابطه کمی با خلآقیت دارد.

 

نوشتن، مربوط به حس بشری است. هنگامیکه کسی قدرت حس کردن ودرک مسائل را، که یا خدا دادی است ویا اکتسابی، داشته باشد این توانایی را دارد که آن حس ها و برداشت ها را در قالب کلمات ویا ابزار هنری دیگر، به آدم ها انتقال دهد.

 

بناآ من فکر نمی کنم که شرط لآزمه نویسنده واقعی بودن، زندگی در وطن اصلی باشد.البته بودن در محیط  مادری امتیازات بسیاردارد ولی هرگاه کسی از نیروی تخیّلی قوی برخوردار باشد حتی اگر خارج از سرزمین مادری اش هم زیست داشته باشد بازهم میتواند با پرواز خیال درکی از مسایل کشورش داشته باشد و واقعیات جامعه اش را- حتی از راه دور- حس کند. والا اگر زندگی کردن در وطن شرط نویسندگی باشد باید تمام کسانی که آنجا زندگی میکنند نویسنده باشند. در مجموع این توانایی های تخیل آدمی است که انسان را قادر میسازد تا درک و برداشتی از مسایل جامعه خودرا داشته باشد ولو اینکه در آن محیط خاص حضور فزیکی نداشته باشد.

 

پرسش: آقای اعظم رهنورد زریاب، داستان نویس  بلند آوازه کشور اخیرآ- آنگونه که در سایت دری بی بی سی آمده - گفته است که خالد حسینی و عتیق رحیمی نویسندگان افغان نیستند، چراکه بزبان مادری شان نمی نویسند. نظر شما درین باره چیست؟.

 

پاسخ: من احترام و وارادت خاصی به آقای زریاب و هنر نویسندگی شان دارم و تا وقتیکه در کابل بودم از محضر شان بهره های فراوان برده ام. اما با اجازه ایشان، بنظر من، مسئله به این بر می گردد که ما « افغان بودن » را چگونه تعریف میکنیم.بعنوان مثال،  کسانیکه پدر و مادر شان افغان هستند ولی درخارج بدنیا آمده اند و بزبان مادری شان تسلط ندارند آیا افغان هستند یا نیستند.من فکرمیکنم  چنین برداشتی، « افغان بودن» را محدود میکند.

 

 اینکه آقای زریاب چرا چنین گفتند من نمی توانم قضاوت کنم. مطمئنم آقای زریاب دلایل خاص شان را در باره آقای خالد و حسینی و عتیق رحیمی دارند. شاید آقای زریاب علاقه داشتند که آقایان خالد حسینی و عتیق رحیمی این آثار شان را بزبان مادری شان می نوشتند. شاید این اظهار نظر بر آمده ازین حسرت ویا شاید هم حسادت باشد که چرا ایشان که عمری درین راه زحمت کشیده اند و گنجینه ادبیات افغانستان را واقعآ غنا بخشیده انداما آنچنان که با ید، در سطح جهان شناخته نشده اند. بالاخره ما انسان ها نمیتوانیم کاملآ خالی از حس رشک بردن بر دیگران باشیم.البته این برداشت من از قضیه است. واقعیت را آقای زریاب بهتراز همه می دانند.

 

صادقانه بگویم، چه خوب است آدم نویسنده دنیا باشد. بنظر من مهم نیست که آدم به چه زبانی می نویسد مهم این است که نوشته های ما آدمیان تا چه اندازه در سرنوشت انسان ها ااثر گذار است. 

           

حال از موضوع کتاب شما «بستری از گل های سرخ» عبور میکنیم و به فعالیت های اجتماعی و فرهنگی تان می می پردازیم .

 

پرسش:  تا جائیکه من اطلاع دارم شما اولین بانوی افغان می باشید که بعنوان رئیس "انجمن قلم"  یک کشور خارجی ( کانادا) انتخاب شده اید. من بنوبه خود، هر چند دیر،ا ین پیروزی را بشما تبریک میگویم . لطف فرموده درین باره توضیح دهید.

 

پاسخ:  من چند سال قبل  به عضویت انجمن قلم کانادا در آمدم. در سال 2007 برایم پیشنهاد شد که خودم را برای ریاست « انجمن قلم کانادا» کاندید نمایم. یکی ازدلایل این پیشنهاد این بود که این انجمن میخواست کدر این نهاد را «جوان سازی» نماید تا بدین وسیله هم  ازمفکوره و نقطه نظر های نسل جوان آگاهی بیشتری بیابد که مثلا چه چیز هایی با یددر انجمن تغییر بیابد و یا باز سازی گردد و هم  باعث گردد تا جوانان بیشتری به انجمن قلم علآقمند  گردند.زیرا یکی از تصورات درست ویا نادرست در جامعه کانادا این است که نسل بزرگسال (بِیبی بُومر) مقام های مهم را اشغال کرده اند و میدان را برای نسل جوان تتگ ساخته اند. بر این اساس چون من در انجمن قلم کانادا،  چوان ترین عضو بودم ، مرا دعوت به کاندید شدن در این پُست کردند.

 

من در سال 2007 به این مقام انتخاب شدم. در دوران تصدی ام، پیشنهاداتی داشتم و نو آوری های  هم صورت گرفت. در رابطه با نویسندگان زندانی درجهان و همچنان نویسندگان تبعیدی هم،  در دوران تصدی من تلاشهایی صورت گرفت.ضمنا موفق شدم تعدادی از جوانان را، بویژه از ملیت های غیر سفید پوست، بسوی این نهاد بکشانم.

 

 در مجموع کار در انجمن قلم برایم یک تجربه بسیار آموزنده و دلپذیر بود زیرااین افتخاررا داشتم که خودم را در کنار بزرگان ادب و فرهنگ کانادا بیابم، نویسندگان بزرگی همچون ما رگریت اتُود نویسنده برجسته کانادایی که شهرت جهانی دارد ویا داکتر رضا براهنی شاعر، نویسنده، و نظریه پرداز ادبی مشهور ایرانی . در حالیکه از نظر مقام ادبی، من بخاک پای این بزرگان نمی رسم. در گذشته حتی فکرش را هم نمی کردم که روزی با این اندشمندان همکار شوم.

 

ریاست انجمن قلم کانادا، مقامی است افتخاری و انتخابی که رییس آن برای مدت دو سال از طرف اعضا انتخاب میگردد. بعد از ختم دوره دو ساله، رییس قبلی برای مدت دو سال دیگر در هییت مدیره نقش مشاور را میداشته باشد. دوره ریاست من در زمستان سال 2009 به پایان رسید و من اکنون بعنوان مشاور بورد اجراییه، با انجمن قلم کانادابه همکاری ام ادامه میدهم ودر  جلساتی که ماهانه صورت میگردم شرکت میکنم .از نظر عملی، کار و نقش ریاست همچنان برایم باقی مانده ولی از نظر رسمی مسیولیت ریاست را ندارم.

 

پرسش: انجمن قلم کانادا چه خدماتی را برای نویسنده گان و جامعه ارایه میدارد؟

 

پاسخ: وظیفه  انجمن قلم کانادا، در اصل،  دفاع از آزادی بیان در سراسر جهان است. آین نهاد از حقوق  تمام نویسندگان در دنیا بویژه آنانیکه بواسطه استفاده از آزادی بیان در کشور های شان زندانی اند نیز تلاشها یی را انجام میدهد. مضاف بر آن، هر سال در یکی از روز های  سپتمبر مراسمی را بنام «کلمات در سرک»

Words on the Street

نیز راه اندازی میکند که در آنروز راه ها را بسته میکنند و ودر غرفه های مخصوص راجع به انجمن قلم معلومات میدهند ویا عضو گیری میکنند. همچنان مراسمی را در کتابخانه بروکلین تورونتوو یا کالج جورج براون و دیگر نهاد ها برگذار میکننند. علاوه بر آن،  نویسندگانی که میخواهند در کانادا نویسندگی را به زبان انگلیسی بیاموزند ولی توان مالی ندارند  انجمن قلم، نام این نویسندگان را به کالج ها ودانشگاه ها می فرستد  و بعدآ دانشگاه ها هر نویسنده یی را که واجد شرایط  یافتند برایش یک یا دو ترم درسی را بشکل بورسیه و بدون فیس اعطا میکنند.

 

پرسش: شما بنیادی را برای زنان افغانستان زیر نام دایانا فوندیشن

Diana Foundation

تاسیس کرده اید. . فعالیت این بنیاد در کجا و بر چه بخش هایی متمرکز است؟

 

پاسخ:  اجازه دهید مقدمتآ در رابطه با کار های اجتماعی عرض کنم که  کسی که کتاب می نویسد ویا فیلم میسازد، بیشتر برای خواست دل و ارضای حس درون انجام میدهد که البته تاثیرات اجتماعی- فرهنگی خود را هم میداشته باشد. اینگونه کار ها، کار های تیوریکی است. اما من دلم میخواست در پهلوی کارهای تیوریکی، کارهای عملی یی هم برای مردم افغانستان انجام دهم.

 

در گذشته از طرف چند بنیاد خیریه از من دعوت بعمل آمده بود تا با آنها همکاری کنم ولی قبول نکردم. علتش هم آن بود که به عملکرد نهاد های خیریه با یک دید انتقادی مینگرم. من به«حُسن نیّت» اکثر این نهاد ها مشکل ندارم اما از عملکرد بعضی از آنان شاکی می باشم. بهمین دلیل تا به حال در هیچ مراسم جمع آوری اعانه  شرکت نکرده ام.

Diana Foundation چنین بود که درسال 2003 تصمیم گرفتم بنیاد دایانا

را پایه گذاری کنم تا زیر نظر مستقیم خودم فعالیت کند. این بنیاد دارای پنج عضو اجراییه می باشد، هیچگونه مصارف اداری و دفتری ندارد و خدمات اعضای آن کاملا رضاکارانه میباشد لآزم میدانم این تذکرراهم بدهم که هدف من از تاسیس این بنیاد این نبوده است که  نام من بعنوان یک انسان خیر اندیش و خیرخواه یاد شود بل میخواستم بدانم که هر دالری که کسی به اعتبار من میدهد بکجا صرف میشود.

 

یکی از فعالیت های بنیاد دیانا پروژه سواد آموزی برای زنان بامیان است. این پروژه اساساّ برای زنان در قندهار شروع شد ولی متاسفانه بعد از ترور خانم صفیه عمه جان، مجبور شدم بدلیل عدم امنیت، این پروژه را به بامیان انتقال بدهم. خوشبختانه فضا برای اینگونه فعالیت ها در بامیان بسیار مساعد است .مردم بامیان تشنه یاد گیری استند و مشتاق بازسازی وطن شان. امنیت را هم خود مردم میگیرند.

 

همکار من دردر پروژه بامیان در افغانستان جوان بسیار پُر کار و پُر تلاشی است بنام رضا محمدی. او جوانی است که در ایران بدنیا آمده و در آنجا بزرگ شده ولی با یک حس عمیق انسانی بوطن برگشته و در بامیان به کار های اجتماعی آغاز کرده است. رضا به کار های بنیادی بسیار علاقمند است و آرزو دارد در همین راستا برای مردم کار هایی  راانجام دهد.

 

بنیاد دایانا تمام مواد و مصارف صنف درسی پروژه سواد آموزی را تامین میکند. ضمنآ در کنار این صنف، کودکستانی هم آماده شده تا مادران با آرامش خاطربه تحصیل بپردازند. مادری برایم گفت هنگامیکه من در کلاس درس هستم پسر چهار ساله ام به کوچه میرود و گپ های خراب یاد میگیرد. بعبارت دیگر، من باسواد میشوم ولی پسرم بی تربیه. بهمین دلیل لازم دانستم کودکستانی را هم آماده سازم.بنیاد دایانا پروژه کوچک صنایع دستی یی را هم  برای زنان  بامیان اماده ساخته است تااز فروش تولیدات آن که بیشتر شال های زنانه است بتوانند  درآمدی داشته باشند.

 

گرچه ساحه فعالیت بنیاد دایانا بسیار محدود است ولی من به این باورم که اگر آدم بتواند در زندگی دو انسان تغییر مثبت بیاورد، کار ارزشمندی را انجام داده است. هرچند ضرب المثلی است که میگوید " با یک گُل بهار نمی شود"  اما من معتقدم که یک گُل به تنها یی هم می تواند اطراف خود را زیبا سازد.

 

من در جریان سفرهایم در افغانستان به این واقعیت  متوجه گردیدم که در میهن ما دختران و  خانم هایی زندگی میکنند که ده برابرمن استعداد و حضور ذهن دارند و اگر یک فیصد از امکاناتی که برای من آماده شده  برای آنها آماده شود شاید بمراتب انسان های موفق تری از من بشوند.

 

عزیزانیکه علاقمند معلومات بیشتر در باره بنیاد خیریه دایانا باشند و یا میخواهنددرین امر خیر سهیم شوند میتوانند از وبسایت  آن به آدرس

 دیدن فرمایند.www.dawf.ca

 

حال با اجازه شما، بخش فعالیت های اجتماعی تان را می بندیم وبا هم نگاهی می اندازیم گذرا، به گستره مسائل اندیشه، احساس، شعر، و ...

 

پرسش: هنگامیکه بشما می اندیشم و کارهای تان را مرور میکنم بنوعی بیاد اوریانا فالاچی نویسنده و ژورنالیست مشهور ایتالیایی در دهه های شصت و هفتاد میلادی می افتم و شباهت ها یی  را میبینم. او هم مثل شما در نوجوانی ودردوره دیکتاتوری موسولینی به گروه مقاومت پیوست.او هم مثل شما یک ذهنیت انتقادی ومتعهد داشت.اوهم  مثل شما کتابی در باره یک کشورجنگ زده (ویتنام) نوشته بنام " زندگی، جنگ، ودیگر هیچ"و

 

او البته کتاب های ارزشمند دیگری هم نوشته بنام های" اگر خورشید بمیرد" و " نامه به کودکی که هرگز زاده نشد" و "جنس ضعیف" و..... و کتاب های آخری اش بنام" انشآالله" و "خشم وغرور" که بعد از حادثه یازده سپتمبر در باره اسلام و مسلمانان نوشته و جنجال های سیاسی بسیاری را آفریده است.

 

 علآوه بر اینها،اوریانا فالاچی مثل شما در روزنامه ها کار کرده ومقاله نوشته است.اما شهرت بیشتر او بواسطه مصاحبه های بسیار شجاعانه و جسورانه او با سیاستمداران برجسته آن زمان بوده است. حاصل این گفتگو ها کتابی است بنام" مصاحبه با تاریخ" که شهرت فراوانی را برایش به ارمغان آورده است.

 

پرسشم اینست : میخواهم بدان چه اندازه با اوریانا فالاچی وکارهای او آشنا هستید واگر چنین است، تا چه حد اندیشه و  شیوه زندگی او روی افکار و عملکرد شما اثر گذار بوده است؟

 

پاسخ: بعنوان تذکر باید یاد آور شوم که  من هم  هنگامیکه به نویسند گی آغاز کردم  مصاحبه هایی را انجام داده ام. در آن زمان  که من با نشریه «سباون» در کابل همکاری داشتم یکی از همکاران آن مجله که حالا در دفتر بی بی سی در انگلستان کار میکند روزی از من پرسید که به چه رشته یی علاقه دارم . من برایش گفتم هر چند فلسفه را دوست دارم اما دلم میخواهد ژورنالیزم بخوانم واو کتاب "مصاحبه با تاریخ" اوریانا فالاچی را برایم داد تا مطالعه کنم. باور کنید از خواندن این کتاب آنچنان هیجان زده شدم که میخواستم همان لحظه  درس ژورنالیزم را شروع کنم.

 

 سال ها بعد که به کانادا هجرت کردم و زبان انگلیسی را فرا می گرفتم وقتی از من میپرسیدند که چه رشته یی را میخواهم بخوانم من ژورنالیزم را نام میبردم و وقتیکه میگفتند چرا؟ میگفتم چون وظیفه ژورنالیست این است که در برابر قدرت با یستد و سیاستمدارانی را که از قدرت سوء استفاده می کنند  افشاکند.  گفتم که من این مبارزه با قدرت مندان را از اوریانا فالاچی یاد گرفتم . واقعیت اینست که من از خانم فالاچی چیز های بسیار آموختم. او بنوعی الگوی من شده بود. دلیل اصلی یی هم که بطرف ژورنالیزم کشادیده شدم همین  جاذبه خانم فالاچی و کارنامه برجسته او بود.

 

   چند سال پیش که در شهر روم بودم در یکی از مراسم کسی از من عین سوال راکرد که چگونه به مسلک ژورنالیزم علاقه گرفتم، من همین جریان خواندن کتاب "مصاحبه با تاریخ" را برایشان قصه کردم. یکی از حضار از کتاب آخری فالاچی یاد کرد بنام «خشم و غرور» که بسیار با نگاه بدبینانه راجع به اسلام و مسلمانان نوشته شده ست.

 من واقعآ متاثر شدم ازینکه کسی که اینگونه با مقاله ها و مصاحبه های جسورانه اش در زمان خود با قدرت های سیاسی مقابله کرده و اینقدر جرئت و متانت بخرج داده است  و اُلگو ی من و شاید خیلی کسان دیگر در جهان بوده است  اواخر عمر چنین از نظر فکری سقوط کند واینگونه بدبینانه و کینه توزانه  نسبت به یک دین و پیروان آن  کتاب بنویسد.

 

پرسش: فروغ فرخّزاد شاعرعصیانگر، پرخاشگر، شاعری که هم از زن تعریفی نو ارایه داد و هم از شعرسیمایی تازه. بانویی که روی اندیشه و عملکرد بسیاری از زنان چه در حوزه شعر- بویژه شعر زنان - وچه رفتار اجتماعی در ایران و افغانستان و حتی منطقه فرهنگی زبان فارسی اثر گذار بوده است. میخواهم بدانم: هنگامیکه شما نام فروغ فرّخزاد را می شنوید این نام چه احساسی را در شما بر می انگیزاند؟.

 

پاسخ: من خوشبختانه از اوایل نوجوانی با فروغ آشنا شدم و اشعارش را بشکل پراگنده می خواندم و تا بحال هم بعضی از اشعار اورا در حافظه دارم. اشعارش برای من  هم خوش آیندند، هم هیجان انگیز، وهم الهام بخش.

 

و اما آنچه اغلب در ذهن من از فروغ تداعی میشود تصویر زنی است پرخاشگر که نه تنها با محیط، نه تنها با قید و بند ها زمانه اش، ونه تنها با ذهنیت  های محدود انسان ها دور وبرش،  که حتی به خود ماهیت زندگی هم پرخاش می کند. گاهی تعریفی از زندگی میدهد و بعدا آ ن تعریف را می شکند و تعریف دیگری مطرح میکندد.در مجموع  نام فروغ فرّخزاد حس کنجکاوی  یی را در باره زندگی  و انسان در ذهن ایجاد میکند.

 

پرسش: انسان شرقی قسمآ،مسائل زندگی را از دریچه «عاطفه» می نگرد و انسان غربی اغلبآ، از دیدگاه « عقلانیت». حال، انسان شرقی که در غرب زندگی میکند - بویژه کسانی مثل شما که بیشتر با جامعه غربی در تماس میباشند  بین «عاطفه گرایی» شرق و « منطق گرایی» غرب سرگردان میمانند. شما آیا توانستید این تضاد را با خود حل کنید؟.

 

پاسخ: من فکر میکنم که سرشت انسان بسیار پیچیده است. انسان ها نمی توانند فقط یکی ازین دو باشند. یعنی در وجود هر انسانی هم عقل هست و هم احساس. من این تضاد را از دوران کودکی با خودم داشتم. من باین باور نیستم که ما شرقی ها عاطفی تر هستنیم. تفاوت در این است که شرایط محیطی شرق امکان تبارز احساسات را برای ما شرقی ها مساعد ساخته است .

 

شما زیارت ها را در نظر بگیرید. من به زیارت ها خیلی علآقه دارم شاید یک علتش این باشد که مربوط به اهل تشییع هستم و شما میدانید که زیارت نزد شیعیان جایگاه خاص دارد. در زیارت ها شما می بینید که مردم چه راحت گریه را سر میدهند و هر کس هم که ببیند میگوید: عجب اخلاصی. گریه یکنوع ارضا شدن است و اجازه دادن به احساسات که در سطح بیایند.

 

 در حالیکه دنیای غرب هر قدراز نگاه علمی و تکنولوژی  پیشرفت کرده است بهمان پیمانه تلاش ورزیده است که عواطف و احساسات خودرا در قالب های خاصی قرار بدهد، نه مثل جوامع شرقی بشکل نا هماهنگ که مثلا درعزادراری ها داد و فریاد سر میدهند و یا حتی گاهی در عروسی ها هم گریه میکنند که البته در فرهنگ ما اعمالی است درست و پسندیده.

 

اما من در زندگی هر کاری که میکنم با احساس انجام میدهم. شاید اگر من در زندگی کاملا عقلانی فکرمیکردم موقعیت من و پروسه کاری من فرق میکرد. من فکر نمیکنم بتوانم کاملآ این تضاد را با خود حل کنم و شاید هیچوقت هم  نتوانم با آن کنار بیایم. من دیگر حتی حل نشدن این مسئله را هم یک چیز مفید میدانم.فکر میکنم خود شان همدیگرشان را بالآنس ( متعادل) میسازند.صادقانه بگویم که ازین حالت خود تعریف دقیقی ارایه کرده نمی توانم.

 

پرسش: حکایت زندگی شما بعنوان یک خانم جوان، حکایت نسل جوان ما نیزاست. نسلی که یک پا در زمین فرهنگ شرق دارد و یک پا در زمین فرهنگ غرب. هر دو فرهنگ هم توقعات خاص خودشان را دارند، آنهم بیشتر از دختران و زنان . حفظ تعادل  بین این دو فرهنگ  واقعآ هنر می خواهد.

 

آیا شما بعنوان نماینده یی از نسل جوان که در نو جوانی (هفده سالگی) به غرب آمده اید گاهی شده که  آنقدراحساس گیجی وگمی کرده باشید که بعبارت انگلیسی با خود گفته باشید:

 

 ( من خودرا گم کرده ام).I am lost.

 

پاسخ: مطمئن هستم. ولی آدم تا گُُم نشود نمیتواند  راه خودرا پیدا کند. طبیعتآ بوده است مواردی که فشار یکی زیادتر شده و یا غلظت یکی نسبت بدیگری بیشتر شده و من درحالت سردر گمی قرارگرفته ام . اما بازهم این مربوط به برداشت خود ما  آدمها دارد که آیا آنرا یک چیز مثبت ببینیم و یا منفی . این کاملا بخود ادم مربوط میگردد.

 

طبیعتآ نسل جوان ما گاهی در چنین شرایط گیج و گُم قرار میگیرد. اما خطر زمانی اتفاق می افتد که اگر  جوانی راه  خود را گم کند مرجعی برای کمک نداشته باشد. به عقیده من اولین مرجع کمک کننده خانواده است و در قدم دوم نهاد های فرهنگی و اجتماعی جامعه افغان.

 

جوانان بدلیل زندگی در دو فرهننگ متفاوت، فشار های زیادی را متحمل میشوند مثل فشار توقعات فرهنگی خانواده ها بویژه از دختران. البته پسران هم زیر فشار هستند اما در جامعه ما دختران و زنان بیشتر قضاوت میشوند. ویا فشارهایی که از محیط غربی می آید مثل فشار همسن و سالان، فشار در محیط مکتب و کالج و دانشگاه ها، و یا محیط کار.

 

در چنین مواردی یا جوانان به یک زندگی « دوگانه» روی می آورند. ویا اینکه در مقابل فرهنگ غربی حالت دفاعی می گیریند. بنظر من صلح آمیز ترین اش آن است که جوناان از خوبی  های هر دو فرهنگ استفاده کنند وخانواده ها هم از چنین شرایطی حمایت کنند.

 

هنگامکه جوانان درباره مشکلات شان با من تماس میگیرند برایشان میگویم که در مقابل پدر و مادر و یا خواهر و برادر های تان از خشونت کار نگیرید. کوشش کنید با دلیل و منطق نظریات خود را به آنها توضیح دهید و قناعت شان را حاصل گنید.

 

ضمنآ به پدر و مادر ها هم یاد آور میشوم که جوانان ِصرف بدلیل اینکه فرزندان شما هستند، برده شما نیستند. با آنها مثل یک آدم بزرگسال رفتارکنید تا حرمت بنفس و اعتماد بنفس در وجود شان تقویه شود و هم جوانان به خانواده و بفرهنگ خود نزدیکی و علاقه بیشتری احساس کنند.

 

پرسش: بعنوان یک خانم جوان، وضعیت نسل جوان افغان در خارج از کشور را چگونه می بینید؟ آیا مسیر معقول و منطقی یی را می پیمایند ؟

 

پاسخ: جواب دادن به این سوال یک اندازه مشکل است چرا که گروه های متفاوتی از جوانان وجود دارند. اما در مجموع آرزوی من اینست که چون جوانان خارج نشین در محیطی زندگی میکنند که امکانات پبشرفت فراوان است. به تظاهرات زندگی کمتر بپردازند. دنبال درس و کتاب بروند، دنبال هنر بروند، و کار های بنیادی  یی را اانجام دهند.البته دوره جوانی هوا و هوس های خاص خودش را دارد ولی امیدوارم  جوانان ازین دوره عبور کنند و زرق و برق و شهرت های زود گذردنیای غرب، گرفتار شان نکند. 

 

پرسش:  فیلم سینمایی، نویسندگی، فعالیت های اجتماعی ، کدام یک  از این ها احساس رضایت درونی بیشتری بشما می بخشد؟

 

پاسخ:  هنگامیکه هدف چیز دیگری است، اینها فقط قالب هاستند. قالب ها هیچوقت به تنهایی برای انسان احساس رضایت درونی نمیدهند چون اینها فقط ابزارهستند. سه سال پیش برایم پیشنهاد شد تا کتاب دوم ام را بنویسم.گفتم راجع به آن فکر میکنم. وقتیکه بخانه رفتم با خود فکر کردم دیدم آن حس و علاقه لازم را برای نوشتن ندارم  بنآ آن پیشنهاد را نپذیرفتم . زیرا نمی خواستم « فرمایشی» کتاب بنویسم.میخواستم هر وقت دلم بخواهد بنویسم . در عوض دلم میخواست فیلم بسازم که ساختم .در آن زمان فیلم برایم رضایت درونی بیشتری میداد.

 

و اما کار های اجتماعی، برای من وظیفه نیستند، چیزی نیست که پلان کنم.  هر زمان که نیازی را دیدم و امکاناتش را هم داشتم، کار هایی را انجام داده ام. و خیلی خوشبختم که توفیق چنین انتخاب هایی  را دارم. 

 

اگرزندگی فقط «خُور و خواب» باشد که بزحمتش هم نمی ارزد. در زندگی چیز های بسیار والآیی وجود دارد.  انسان اگر چشم بینا یی داشته باشد، و خوشبختی آنرا داشته باشد که بتوانند کاری برای دیگران انجام بدهد حس رضایت درونی فراوان به او دست خواهد داد.

 

من ازهمه فعالیت هایم لذت میبرم .البته اینگونه کارها همانگونه که لذت های خود را میداشته باشند درد های خود را هم دارند.اینطور نیست که همیشه گُل و گُلزار باشد. اما چون هدف والا است انسان هم لذت اش را می پذیرد وهم دردش را.     

 

پرسش: بعنوان آخرین سوال، هر انسانی حق دارد آرزویی داشته باشد .بویژه مقوله ایست که میگوید:" آرزو داشتن بر جوانان عیب نیست". من با اینهمه عشق و علاقه و احساسی که در شما بکارهای هنری و اجتماعی ، بویژه در رابطه با سرزمین مادری مان، افغانستان، می بینم مثل به  تصویر کشیدن معضلآت اجتماعی در فیلم ها،  تا نوشتن کتاب و پروژه های نیکوکارانه یی را که روی دست دارید واینکه امروز حاضر شدید چهار ساعت ازعمر شیرین خود را با من صرف کنید بامید اینکه شاید این مصاحبه بتواند درد دلی را بیان کند، شاید ذهنی را تکان دهد، شایدجوانی را آگاه کند، و ......... 

 

پرسش من اینست: شما چگونه علاقه دارید در یاد ها و خاطره ها بمانید و با چه تصویری در حافظه جمعی جامعه افغان ثبت شوید؟.

 

پاسخ: صادقانه بگویم تا بحال درین باره زیاد فکر نکرده ام چون شاید وقنش را نداشته ام  ویا شاید  گرفتارکارها ومصرو فیت های «دست ساخته»خودم بوده ام.  و اما در رابطه با پرسش شما، اگر همین لحظه فکر کنم، آرزو دارم آدمی شناخته شوم که میخواهد یک زندگی ساده وراحتی داشته باشد. من شور وغوغا و غلغله را دو ست دارم اما دنیای درونی من آرامش  خودرا هم دارد. اگر چنین نمی بود نمی توانستم با غوغا های بیرون بر خورد کنم.  آرزو دارم بعنوان انسانی شناخته شوم که آزادی را دوست دارد. این آزادی نه در زبان بلکه توانسته باشم در عملکردهایم هم نشان داده باشم. آلبته منظورم از آزادی، ازادی های بی قاعده و بی قانون و بی بند و بار نیست. بنظر من « آزادی» یک واژه زیبا وپاک است وباید آنرا درست و منطقی فهمید و عمل کرد.

 

چیز دیگری که برایم بسیار مهم بوده است و امیدارم که در  آینده هم این خوشبختی را داشته باشم که  ازش آگاه  باشم مسئله «عدالت» است. ما باور داریم که خداوند عادل است و در دنیا یک عدالت عجیبی وجود دارد. اما معتقدم که سوای عدالت عمومی، عدالت بعنوان یک مسئولیت فردی هم باید در زندگی هر انسان حضوری هر روزه و همیشگی داشته باشد. در مجموع اگر قرار باشد کسی لطف کرده مرا بیاد بیاورد،  به من بعنوان انسان ساده و معمولی یی بیند یشد که «آزادی» و «عدالت» را بیشتر از هر چیزدیگر دوست میداشته است.

 

*****************

 

ساعت حدودآ هشت و نیم شب است. مصاحبه ما به پایان رسیده است. به نیلوفر پذیرا مینگرم. آثار خستگی در چهره اش هویداست .هرچند تلاش دارد آنرا با مهربانی بپوشاند اما نمیشود. خستگی بزرگتر از آن است که بتوان پنهانش کرد. یکبار دیگر از  وقت وحوصله مندی اش تشکر میکنم و برایش خدا نگهدار میگویم.  

 

از محل موعود می بر آیم. شبی دیگر آغاز گشته است. باران دگر نمی بارد و من باز خودرا در شاهراه 401 تورنتو می یابم. در مسیر راه بازهم به نیلوفر پذیرا می اندیشم و باینکه آیا  پنج سال، ده سال، و یا بیست سال بعد این بانوی افغان در کجای هنر و فرهنگ ما ایستاده خواهد بود؟ تا چه وقت خواهد توانست بقول خودش " لذت ها و درد های" ناشی از کارهای هنری- اجتماعی را تاب بیاورد؟ خسته نخواهد شد؟ جامعه افغان چقدر از تلاش ها و تپش های او حمایت خواهد کرد؟ این ها پرسش هایی اند که در سرسرای ذهنم  پایین و با لآ می روند.

 

با خود می اندیشم که ما افتخارآفرینان جامعه مان را دوست داریم ولی چقدرآنها را حمایت می کنیم. َطمَع حمایت مادی که نیست، آیا شده که اقلآ بعنوان حمایت معنوی با ارسا ل نامه یی، کارتی، ایمیل تشویق آمیزی، ویا حد اقل تلفونی مراتب سپاس و حق شناسی خودرا برای آنهمه تلاش و تپش فرهنگی – اجتماعی این عزیزان ابراز داریم؟ هر چند مطمئنم اینگونه کسان که عاشق هنر خویش اند بی توجه و بی توقع،همچنان به خلق آثار ادبی و هنری شان ادامه میدهند.

 

تا جائیکه من آگاهم نیلوفر پذیرا صبورانه و خستگی ناپذیرهمچنان به فعالیت هایش ادامه میدهد.  میشنوم که کتاب او- «بستری از گل های سرخ» - بزبان های هالیندی و عربی ترجمه شده است .میشنوم که بعد از انجام این مصاحبه به افغانستان رفته و ازکابل و قندهار دیدن کرده است. میشنوم که چهار ماه قبل همراه با خانم مایکل ژان، گورنر جنرال کانادا ویک تیم  فرهنگی کانادایی سفری رسمی به کشور های یونان و سلوینیا و کروشیا داشته و ودر آنجا در باره هنر سخنرانی هم نموده است وبه تعقیب آن سفری کرده است به نیویورک و انجام کار های سینمایی. میشنوم که سه ماه قبل سفری به سوریه و لبنان داشته است. میشنوم که دو ماه قبل برای کارهای نویسندگی اش به آیرلند رفته است و یکماه قبل به پاریس برای انجام کار های سینمایی. میشنوم ........... اوپیوسته گََِردجهان میگردد تا هم بیاموزد و هم در حد امکانات،  با هنرش بیاموزاند.او میرود تا حضورش را در صحنه جهان بعنوان چهره یی فرهنگی-هنری افغان بنمایش بگذارد.

 

افغانستان سرزمینی است با حضور بزرگمردان ادب و اندیشه همچون دکتور اکرم عثمان، استاد واصف باختری، استاد لطیف ناظمی، دکتور صبورالله سیاه سنگ ، محمد کاظم کاظمی و ...... و نویسندگان افغان که درسطح جهان شناخته شده اند همچون خالد حسینی، عتیق رحیمی، نیلوفرپذیرا و ....... بنآجهان باید باور کند که افغانستان تنها سرزمین طالب وترور و تریاک نیست، که افغانستان هنر دارد وفرهنگ دارد و مردمی آزاده دارد و گذشته یی سرشار از اندیشه وعرفان.

 

در پایان، اندیشه و احساس هنری نیلوفر پذیرا را پویاتر و پُربارتر از پیش آرزو دارم و چشم براه درخشش های بیشتر هنری و انسانی این بانوی جوان افغان در سطح جامعه و جهان میباشم. سایه بلند اندیشه و هنر، بر َسرَ نیلوفر پذیرا مستدام باد.

 

کانادا تورنتو،

 

12 فبروری 2010

 

(پایان)

 

مآخذ:

- منتخب اشعار ُسهراب سپهری،بانتخاب احمد رضا احمدی، انتشارات طهوری، چاپ پنجم،1379، تهران، یران

- گزیده اشعار قهّار عاصی به همت انجمن محصلین افغان دانشگاه تورنتو، سال 1996 ، تورنتو، کانادا

 

أ‌-    وبسایت محسن مخملباف کارگردان ایرانی www.Makhmalbaf.com

 

جهانی  وبسایت  دانشنامه الکترونیکیWikipedia.com-

 

بنیاد دایانا برای زنان افغانستان   www.dawf.ca -  

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل ۱۱۵           سال شـشم       حوت  ۱۳۸۸  هجری خورشیدی       مارچ  2010