من احترام و وارادت خاصی به آقای زریاب و هنر نویسندگی شان دارم و تا وقتیکه در کابل بودم از محضر شان بهره های فراوان برده ام. اما با اجازه ایشان، بنظر من، مسئله به این بر می گردد که ما « افغان بودن » را چگونه تعریف میکنیم.بعنوان مثال، کسانیکه پدر و مادر شان افغان هستند ولی درخارج بدنیا آمده اند و بزبان مادری شان تسلط ندارند آیا افغان هستند یا نیستند.من فکرمیکنم چنین برداشتی، « افغان بودن» را محدود میکند.
اینکه آقای زریاب چرا چنین گفتند من نمی توانم قضاوت کنم. مطمئنم آقای زریاب دلایل خاص شان را در باره آقای خالد و حسینی و عتیق رحیمی دارند. شاید آقای زریاب علاقه داشتند که آقایان خالد حسینی و عتیق رحیمی این آثار شان را بزبان مادری شان می نوشتند. شاید این اظهار نظر بر آمده ازین حسرت ویا شاید هم حسادت باشد که چرا ایشان که عمری درین راه زحمت کشیده اند و گنجینه ادبیات افغانستان را واقعآ غنا بخشیده انداما آنچنان که با ید، در سطح جهان شناخته نشده اند. بالاخره ما انسان ها نمیتوانیم کاملآ خالی از حس رشک بردن بر دیگران باشیم.البته این برداشت من از قضیه است. واقعیت را آقای زریاب بهتراز همه می دانند.
صادقانه بگویم، چه خوب است آدم نویسنده دنیا باشد. بنظر من مهم نیست که آدم به چه زبانی می نویسد مهم این است که نوشته های ما آدمیان تا چه اندازه در سرنوشت انسان ها ااثر گذار است.
حال از موضوع کتاب شما «بستری از گل های سرخ» عبور میکنیم و به فعالیت های اجتماعی و فرهنگی تان می می پردازیم .
پرسش: تا جائیکه من اطلاع دارم شما اولین بانوی افغان می باشید که بعنوان رئیس "انجمن قلم" یک کشور خارجی ( کانادا) انتخاب شده اید. من بنوبه خود، هر چند دیر،ا ین پیروزی را بشما تبریک میگویم . لطف فرموده درین باره توضیح دهید.
پاسخ: من چند سال قبل به عضویت انجمن قلم کانادا در آمدم. در سال 2007 برایم پیشنهاد شد که خودم را برای ریاست « انجمن قلم کانادا» کاندید نمایم. یکی ازدلایل این پیشنهاد این بود که این انجمن میخواست کدر این نهاد را «جوان سازی» نماید تا بدین وسیله هم ازمفکوره و نقطه نظر های نسل جوان آگاهی بیشتری بیابد که مثلا چه چیز هایی با یددر انجمن تغییر بیابد و یا باز سازی گردد و هم باعث گردد تا جوانان بیشتری به انجمن قلم علآقمند گردند.زیرا یکی از تصورات درست ویا نادرست در جامعه کانادا این است که نسل بزرگسال (بِیبی بُومر) مقام های مهم را اشغال کرده اند و میدان را برای نسل جوان تتگ ساخته اند. بر این اساس چون من در انجمن قلم کانادا، چوان ترین عضو بودم ، مرا دعوت به کاندید شدن در این پُست کردند.
من در سال 2007 به این مقام انتخاب شدم. در دوران تصدی ام، پیشنهاداتی داشتم و نو آوری های هم صورت گرفت. در رابطه با نویسندگان زندانی درجهان و همچنان نویسندگان تبعیدی هم، در دوران تصدی من تلاشهایی صورت گرفت.ضمنا موفق شدم تعدادی از جوانان را، بویژه از ملیت های غیر سفید پوست، بسوی این نهاد بکشانم.
در مجموع کار در انجمن قلم برایم یک تجربه بسیار آموزنده و دلپذیر بود زیرااین افتخاررا داشتم که خودم را در کنار بزرگان ادب و فرهنگ کانادا بیابم، نویسندگان بزرگی همچون ما رگریت اتُود نویسنده برجسته کانادایی که شهرت جهانی دارد ویا داکتر رضا براهنی شاعر، نویسنده، و نظریه پرداز ادبی مشهور ایرانی . در حالیکه از نظر مقام ادبی، من بخاک پای این بزرگان نمی رسم. در گذشته حتی فکرش را هم نمی کردم که روزی با این اندشمندان همکار شوم.
ریاست انجمن قلم کانادا، مقامی است افتخاری و انتخابی که رییس آن برای مدت دو سال از طرف اعضا انتخاب میگردد. بعد از ختم دوره دو ساله، رییس قبلی برای مدت دو سال دیگر در هییت مدیره نقش مشاور را میداشته باشد. دوره ریاست من در زمستان سال 2009 به پایان رسید و من اکنون بعنوان مشاور بورد اجراییه، با انجمن قلم کانادابه همکاری ام ادامه میدهم ودر جلساتی که ماهانه صورت میگردم شرکت میکنم .از نظر عملی، کار و نقش ریاست همچنان برایم باقی مانده ولی از نظر رسمی مسیولیت ریاست را ندارم.
پرسش: انجمن قلم کانادا چه خدماتی را برای نویسنده گان و جامعه ارایه میدارد؟
پاسخ: وظیفه انجمن قلم کانادا، در اصل، دفاع از آزادی بیان در سراسر جهان است. آین نهاد از حقوق تمام نویسندگان در دنیا بویژه آنانیکه بواسطه استفاده از آزادی بیان در کشور های شان زندانی اند نیز تلاشها یی را انجام میدهد. مضاف بر آن، هر سال در یکی از روز های سپتمبر مراسمی را بنام «کلمات در سرک»
Words on the Street
نیز راه اندازی میکند که در آنروز راه ها را بسته میکنند و ودر غرفه های مخصوص راجع به انجمن قلم معلومات میدهند ویا عضو گیری میکنند. همچنان مراسمی را در کتابخانه بروکلین تورونتوو یا کالج جورج براون و دیگر نهاد ها برگذار میکننند. علاوه بر آن، نویسندگانی که میخواهند در کانادا نویسندگی را به زبان انگلیسی بیاموزند ولی توان مالی ندارند انجمن قلم، نام این نویسندگان را به کالج ها ودانشگاه ها می فرستد و بعدآ دانشگاه ها هر نویسنده یی را که واجد شرایط یافتند برایش یک یا دو ترم درسی را بشکل بورسیه و بدون فیس اعطا میکنند.
پرسش: شما بنیادی را برای زنان افغانستان زیر نام دایانا فوندیشن
Diana Foundation
تاسیس کرده اید. . فعالیت این بنیاد در کجا و بر چه بخش هایی متمرکز است؟
پاسخ: اجازه دهید مقدمتآ در رابطه با کار های اجتماعی عرض کنم که کسی که کتاب می نویسد ویا فیلم میسازد، بیشتر برای خواست دل و ارضای حس درون انجام میدهد که البته تاثیرات اجتماعی- فرهنگی خود را هم میداشته باشد. اینگونه کار ها، کار های تیوریکی است. اما من دلم میخواست در پهلوی کارهای تیوریکی، کارهای عملی یی هم برای مردم افغانستان انجام دهم.
در گذشته از طرف چند بنیاد خیریه از من دعوت بعمل آمده بود تا با آنها همکاری کنم ولی قبول نکردم. علتش هم آن بود که به عملکرد نهاد های خیریه با یک دید انتقادی مینگرم. من به«حُسن نیّت» اکثر این نهاد ها مشکل ندارم اما از عملکرد بعضی از آنان شاکی می باشم. بهمین دلیل تا به حال در هیچ مراسم جمع آوری اعانه شرکت نکرده ام.
Diana Foundation چنین بود که درسال 2003 تصمیم گرفتم بنیاد دایانا
را پایه گذاری کنم تا زیر نظر مستقیم خودم فعالیت کند. این بنیاد دارای پنج عضو اجراییه می باشد، هیچگونه مصارف اداری و دفتری ندارد و خدمات اعضای آن کاملا رضاکارانه میباشد لآزم میدانم این تذکرراهم بدهم که هدف من از تاسیس این بنیاد این نبوده است که نام من بعنوان یک انسان خیر اندیش و خیرخواه یاد شود بل میخواستم بدانم که هر دالری که کسی به اعتبار من میدهد بکجا صرف میشود.
یکی از فعالیت های بنیاد دیانا پروژه سواد آموزی برای زنان بامیان است. این پروژه اساساّ برای زنان در قندهار شروع شد ولی متاسفانه بعد از ترور خانم صفیه عمه جان، مجبور شدم بدلیل عدم امنیت، این پروژه را به بامیان انتقال بدهم. خوشبختانه فضا برای اینگونه فعالیت ها در بامیان بسیار مساعد است .مردم بامیان تشنه یاد گیری استند و مشتاق بازسازی وطن شان. امنیت را هم خود مردم میگیرند.
همکار من دردر پروژه بامیان در افغانستان جوان بسیار پُر کار و پُر تلاشی است بنام رضا محمدی. او جوانی است که در ایران بدنیا آمده و در آنجا بزرگ شده ولی با یک حس عمیق انسانی بوطن برگشته و در بامیان به کار های اجتماعی آغاز کرده است. رضا به کار های بنیادی بسیار علاقمند است و آرزو دارد در همین راستا برای مردم کار هایی راانجام دهد.
بنیاد دایانا تمام مواد و مصارف صنف درسی پروژه سواد آموزی را تامین میکند. ضمنآ در کنار این صنف، کودکستانی هم آماده شده تا مادران با آرامش خاطربه تحصیل بپردازند. مادری برایم گفت هنگامیکه من در کلاس درس هستم پسر چهار ساله ام به کوچه میرود و گپ های خراب یاد میگیرد. بعبارت دیگر، من باسواد میشوم ولی پسرم بی تربیه. بهمین دلیل لازم دانستم کودکستانی را هم آماده سازم.بنیاد دایانا پروژه کوچک صنایع دستی یی را هم برای زنان بامیان اماده ساخته است تااز فروش تولیدات آن که بیشتر شال های زنانه است بتوانند درآمدی داشته باشند.
گرچه ساحه فعالیت بنیاد دایانا بسیار محدود است ولی من به این باورم که اگر آدم بتواند در زندگی دو انسان تغییر مثبت بیاورد، کار ارزشمندی را انجام داده است. هرچند ضرب المثلی است که میگوید " با یک گُل بهار نمی شود" اما من معتقدم که یک گُل به تنها یی هم می تواند اطراف خود را زیبا سازد.
من در جریان سفرهایم در افغانستان به این واقعیت متوجه گردیدم که در میهن ما دختران و خانم هایی زندگی میکنند که ده برابرمن استعداد و حضور ذهن دارند و اگر یک فیصد از امکاناتی که برای من آماده شده برای آنها آماده شود شاید بمراتب انسان های موفق تری از من بشوند.
عزیزانیکه علاقمند معلومات بیشتر در باره بنیاد خیریه دایانا باشند و یا میخواهنددرین امر خیر سهیم شوند میتوانند از وبسایت آن به آدرس
دیدن فرمایند.www.dawf.ca
حال با اجازه شما، بخش فعالیت های اجتماعی تان را می بندیم وبا هم نگاهی می اندازیم گذرا، به گستره مسائل اندیشه، احساس، شعر، و ...
پرسش: هنگامیکه بشما می اندیشم و کارهای تان را مرور میکنم بنوعی بیاد اوریانا فالاچی نویسنده و ژورنالیست مشهور ایتالیایی در دهه های شصت و هفتاد میلادی می افتم و شباهت ها یی را میبینم. او هم مثل شما در نوجوانی ودردوره دیکتاتوری موسولینی به گروه مقاومت پیوست.او هم مثل شما یک ذهنیت انتقادی ومتعهد داشت.اوهم مثل شما کتابی در باره یک کشورجنگ زده (ویتنام) نوشته بنام " زندگی، جنگ، ودیگر هیچ"و
او البته کتاب های ارزشمند دیگری هم نوشته بنام های" اگر خورشید بمیرد" و " نامه به کودکی که هرگز زاده نشد" و "جنس ضعیف" و..... و کتاب های آخری اش بنام" انشآالله" و "خشم وغرور" که بعد از حادثه یازده سپتمبر در باره اسلام و مسلمانان نوشته و جنجال های سیاسی بسیاری را آفریده است.
علآوه بر اینها،اوریانا فالاچی مثل شما در روزنامه ها کار کرده ومقاله نوشته است.اما شهرت بیشتر او بواسطه مصاحبه های بسیار شجاعانه و جسورانه او با سیاستمداران برجسته آن زمان بوده است. حاصل این گفتگو ها کتابی است بنام" مصاحبه با تاریخ" که شهرت فراوانی را برایش به ارمغان آورده است.
پرسشم اینست : میخواهم بدان چه اندازه با اوریانا فالاچی وکارهای او آشنا هستید واگر چنین است، تا چه حد اندیشه و شیوه زندگی او روی افکار و عملکرد شما اثر گذار بوده است؟
پاسخ: بعنوان تذکر باید یاد آور شوم که من هم هنگامیکه به نویسند گی آغاز کردم مصاحبه هایی را انجام داده ام. در آن زمان که من با نشریه «سباون» در کابل همکاری داشتم یکی از همکاران آن مجله که حالا در دفتر بی بی سی در انگلستان کار میکند روزی از من پرسید که به چه رشته یی علاقه دارم . من برایش گفتم هر چند فلسفه را دوست دارم اما دلم میخواهد ژورنالیزم بخوانم واو کتاب "مصاحبه با تاریخ" اوریانا فالاچی را برایم داد تا مطالعه کنم. باور کنید از خواندن این کتاب آنچنان هیجان زده شدم که میخواستم همان لحظه درس ژورنالیزم را شروع کنم.
سال ها بعد که به کانادا هجرت کردم و زبان انگلیسی را فرا می گرفتم وقتی از من میپرسیدند که چه رشته یی را میخواهم بخوانم من ژورنالیزم را نام میبردم و وقتیکه میگفتند چرا؟ میگفتم چون وظیفه ژورنالیست این است که در برابر قدرت با یستد و سیاستمدارانی را که از قدرت سوء استفاده می کنند افشاکند. گفتم که من این مبارزه با قدرت مندان را از اوریانا فالاچی یاد گرفتم . واقعیت اینست که من از خانم فالاچی چیز های بسیار آموختم. او بنوعی الگوی من شده بود. دلیل اصلی یی هم که بطرف ژورنالیزم کشادیده شدم همین جاذبه خانم فالاچی و کارنامه برجسته او بود.
چند سال پیش که در شهر روم بودم در یکی از مراسم کسی از من عین سوال راکرد که چگونه به مسلک ژورنالیزم علاقه گرفتم، من همین جریان خواندن کتاب "مصاحبه با تاریخ" را برایشان قصه کردم. یکی از حضار از کتاب آخری فالاچی یاد کرد بنام «خشم و غرور» که بسیار با نگاه بدبینانه راجع به اسلام و مسلمانان نوشته شده ست.
من واقعآ متاثر شدم ازینکه کسی که اینگونه با مقاله ها و مصاحبه های جسورانه اش در زمان خود با قدرت های سیاسی مقابله کرده و اینقدر جرئت و متانت بخرج داده است و اُلگو ی من و شاید خیلی کسان دیگر در جهان بوده است اواخر عمر چنین از نظر فکری سقوط کند واینگونه بدبینانه و کینه توزانه نسبت به یک دین و پیروان آن کتاب بنویسد.
پرسش: فروغ فرخّزاد شاعرعصیانگر، پرخاشگر، شاعری که هم از زن تعریفی نو ارایه داد و هم از شعرسیمایی تازه. بانویی که روی اندیشه و عملکرد بسیاری از زنان چه در حوزه شعر- بویژه شعر زنان - وچه رفتار اجتماعی در ایران و افغانستان و حتی منطقه فرهنگی زبان فارسی اثر گذار بوده است. میخواهم بدانم: هنگامیکه شما نام فروغ فرّخزاد را می شنوید این نام چه احساسی را در شما بر می انگیزاند؟.
پاسخ: من خوشبختانه از اوایل نوجوانی با فروغ آشنا شدم و اشعارش را بشکل پراگنده می خواندم و تا بحال هم بعضی از اشعار اورا در حافظه دارم. اشعارش برای من هم خوش آیندند، هم هیجان انگیز، وهم الهام بخش.
و اما آنچه اغلب در ذهن من از فروغ تداعی میشود تصویر زنی است پرخاشگر که نه تنها با محیط، نه تنها با قید و بند ها زمانه اش، ونه تنها با ذهنیت های محدود انسان ها دور وبرش، که حتی به خود ماهیت زندگی هم پرخاش می کند. گاهی تعریفی از زندگی میدهد و بعدا آ ن تعریف را می شکند و تعریف دیگری مطرح میکندد.در مجموع نام فروغ فرّخزاد حس کنجکاوی یی را در باره زندگی و انسان در ذهن ایجاد میکند.
پرسش: انسان شرقی قسمآ،مسائل زندگی را از دریچه «عاطفه» می نگرد و انسان غربی اغلبآ، از دیدگاه « عقلانیت». حال، انسان شرقی که در غرب زندگی میکند - بویژه کسانی مثل شما که بیشتر با جامعه غربی در تماس میباشند بین «عاطفه گرایی» شرق و « منطق گرایی» غرب سرگردان میمانند. شما آیا توانستید این تضاد را با خود حل کنید؟.
پاسخ: من فکر میکنم که سرشت انسان بسیار پیچیده است. انسان ها نمی توانند فقط یکی ازین دو باشند. یعنی در وجود هر انسانی هم عقل هست و هم احساس. من این تضاد را از دوران کودکی با خودم داشتم. من باین باور نیستم که ما شرقی ها عاطفی تر هستنیم. تفاوت در این است که شرایط محیطی شرق امکان تبارز احساسات را برای ما شرقی ها مساعد ساخته است .
شما زیارت ها را در نظر بگیرید. من به زیارت ها خیلی علآقه دارم شاید یک علتش این باشد که مربوط به اهل تشییع هستم و شما میدانید که زیارت نزد شیعیان جایگاه خاص دارد. در زیارت ها شما می بینید که مردم چه راحت گریه را سر میدهند و هر کس هم که ببیند میگوید: عجب اخلاصی. گریه یکنوع ارضا شدن است و اجازه دادن به احساسات که در سطح بیایند.
در حالیکه دنیای غرب هر قدراز نگاه علمی و تکنولوژی پیشرفت کرده است بهمان پیمانه تلاش ورزیده است که عواطف و احساسات خودرا در قالب های خاصی قرار بدهد، نه مثل جوامع شرقی بشکل نا هماهنگ که مثلا درعزادراری ها داد و فریاد سر میدهند و یا حتی گاهی در عروسی ها هم گریه میکنند که البته در فرهنگ ما اعمالی است درست و پسندیده.
اما من در زندگی هر کاری که میکنم با احساس انجام میدهم. شاید اگر من در زندگی کاملا عقلانی فکرمیکردم موقعیت من و پروسه کاری من فرق میکرد. من فکر نمیکنم بتوانم کاملآ این تضاد را با خود حل کنم و شاید هیچوقت هم نتوانم با آن کنار بیایم. من دیگر حتی حل نشدن این مسئله را هم یک چیز مفید میدانم.فکر میکنم خود شان همدیگرشان را بالآنس ( متعادل) میسازند.صادقانه بگویم که ازین حالت خود تعریف دقیقی ارایه کرده نمی توانم.
پرسش: حکایت زندگی شما بعنوان یک خانم جوان، حکایت نسل جوان ما نیزاست. نسلی که یک پا در زمین فرهنگ شرق دارد و یک پا در زمین فرهنگ غرب. هر دو فرهنگ هم توقعات خاص خودشان را دارند، آنهم بیشتر از دختران و زنان . حفظ تعادل بین این دو فرهنگ واقعآ هنر می خواهد.
آیا شما بعنوان نماینده یی از نسل جوان که در نو جوانی (هفده سالگی) به غرب آمده اید گاهی شده که آنقدراحساس گیجی وگمی کرده باشید که بعبارت انگلیسی با خود گفته باشید:
( من خودرا گم کرده ام).I am lost.
پاسخ: مطمئن هستم. ولی آدم تا گُُم نشود نمیتواند راه خودرا پیدا کند. طبیعتآ بوده است مواردی که فشار یکی زیادتر شده و یا غلظت یکی نسبت بدیگری بیشتر شده و من درحالت سردر گمی قرارگرفته ام . اما بازهم این مربوط به برداشت خود ما آدمها دارد که آیا آنرا یک چیز مثبت ببینیم و یا منفی . این کاملا بخود ادم مربوط میگردد.
طبیعتآ نسل جوان ما گاهی در چنین شرایط گیج و گُم قرار میگیرد. اما خطر زمانی اتفاق می افتد که اگر جوانی راه خود را گم کند مرجعی برای کمک نداشته باشد. به عقیده من اولین مرجع کمک کننده خانواده است و در قدم دوم نهاد های فرهنگی و اجتماعی جامعه افغان.
جوانان بدلیل زندگی در دو فرهننگ متفاوت، فشار های زیادی را متحمل میشوند مثل فشار توقعات فرهنگی خانواده ها بویژه از دختران. البته پسران هم زیر فشار هستند اما در جامعه ما دختران و زنان بیشتر قضاوت میشوند. ویا فشارهایی که از محیط غربی می آید مثل فشار همسن و سالان، فشار در محیط مکتب و کالج و دانشگاه ها، و یا محیط کار.
در چنین مواردی یا جوانان به یک زندگی « دوگانه» روی می آورند. ویا اینکه در مقابل فرهنگ غربی حالت دفاعی می گیریند. بنظر من صلح آمیز ترین اش آن است که جوناان از خوبی های هر دو فرهنگ استفاده کنند وخانواده ها هم از چنین شرایطی حمایت کنند.
هنگامکه جوانان درباره مشکلات شان با من تماس میگیرند برایشان میگویم که در مقابل پدر و مادر و یا خواهر و برادر های تان از خشونت کار نگیرید. کوشش کنید با دلیل و منطق نظریات خود را به آنها توضیح دهید و قناعت شان را حاصل گنید.
ضمنآ به پدر و مادر ها هم یاد آور میشوم که جوانان ِصرف بدلیل اینکه فرزندان شما هستند، برده شما نیستند. با آنها مثل یک آدم بزرگسال رفتارکنید تا حرمت بنفس و اعتماد بنفس در وجود شان تقویه شود و هم جوانان به خانواده و بفرهنگ خود نزدیکی و علاقه بیشتری احساس کنند.
پرسش: بعنوان یک خانم جوان، وضعیت نسل جوان افغان در خارج از کشور را چگونه می بینید؟ آیا مسیر معقول و منطقی یی را می پیمایند ؟
پاسخ: جواب دادن به این سوال یک اندازه مشکل است چرا که گروه های متفاوتی از جوانان وجود دارند. اما در مجموع آرزوی من اینست که چون جوانان خارج نشین در محیطی زندگی میکنند که امکانات پبشرفت فراوان است. به تظاهرات زندگی کمتر بپردازند. دنبال درس و کتاب بروند، دنبال هنر بروند، و کار های بنیادی یی را اانجام دهند.البته دوره جوانی هوا و هوس های خاص خودش را دارد ولی امیدوارم جوانان ازین دوره عبور کنند و زرق و برق و شهرت های زود گذردنیای غرب، گرفتار شان نکند.
پرسش: فیلم سینمایی، نویسندگی، فعالیت های اجتماعی ، کدام یک از این ها احساس رضایت درونی بیشتری بشما می بخشد؟
پاسخ: هنگامیکه هدف چیز دیگری است، اینها فقط قالب هاستند. قالب ها هیچوقت به تنهایی برای انسان احساس رضایت درونی نمیدهند چون اینها فقط ابزارهستند. سه سال پیش برایم پیشنهاد شد تا کتاب دوم ام را بنویسم.گفتم راجع به آن فکر میکنم. وقتیکه بخانه رفتم با خود فکر کردم دیدم آن حس و علاقه لازم را برای نوشتن ندارم بنآ آن پیشنهاد را نپذیرفتم . زیرا نمی خواستم « فرمایشی» کتاب بنویسم.میخواستم هر وقت دلم بخواهد بنویسم . در عوض دلم میخواست فیلم بسازم که ساختم .در آن زمان فیلم برایم رضایت درونی بیشتری میداد.
و اما کار های اجتماعی، برای من وظیفه نیستند، چیزی نیست که پلان کنم. هر زمان که نیازی را دیدم و امکاناتش را هم داشتم، کار هایی را انجام داده ام. و خیلی خوشبختم که توفیق چنین انتخاب هایی را دارم.
اگرزندگی فقط «خُور و خواب» باشد که بزحمتش هم نمی ارزد. در زندگی چیز های بسیار والآیی وجود دارد. انسان اگر چشم بینا یی داشته باشد، و خوشبختی آنرا داشته باشد که بتوانند کاری برای دیگران انجام بدهد حس رضایت درونی فراوان به او دست خواهد داد.
من ازهمه فعالیت هایم لذت میبرم .البته اینگونه کارها همانگونه که لذت های خود را میداشته باشند درد های خود را هم دارند.اینطور نیست که همیشه گُل و گُلزار باشد. اما چون هدف والا است انسان هم لذت اش را می پذیرد وهم دردش را.
پرسش: بعنوان آخرین سوال، هر انسانی حق دارد آرزویی داشته باشد .بویژه مقوله ایست که میگوید:" آرزو داشتن بر جوانان عیب نیست". من با اینهمه عشق و علاقه و احساسی که در شما بکارهای هنری و اجتماعی ، بویژه در رابطه با سرزمین مادری مان، افغانستان، می بینم مثل به تصویر کشیدن معضلآت اجتماعی در فیلم ها، تا نوشتن کتاب و پروژه های نیکوکارانه یی را که روی دست دارید واینکه امروز حاضر شدید چهار ساعت ازعمر شیرین خود را با من صرف کنید بامید اینکه شاید این مصاحبه بتواند درد دلی را بیان کند، شاید ذهنی را تکان دهد، شایدجوانی را آگاه کند، و .........
پرسش من اینست: شما چگونه علاقه دارید در یاد ها و خاطره ها بمانید و با چه تصویری در حافظه جمعی جامعه افغان ثبت شوید؟.
پاسخ: صادقانه بگویم تا بحال درین باره زیاد فکر نکرده ام چون شاید وقنش را نداشته ام ویا شاید گرفتارکارها ومصرو فیت های «دست ساخته»خودم بوده ام. و اما در رابطه با پرسش شما، اگر همین لحظه فکر کنم، آرزو دارم آدمی شناخته شوم که میخواهد یک زندگی ساده وراحتی داشته باشد. من شور وغوغا و غلغله را دو ست دارم اما دنیای درونی من آرامش خودرا هم دارد. اگر چنین نمی بود نمی توانستم با غوغا های بیرون بر خورد کنم. آرزو دارم بعنوان انسانی شناخته شوم که آزادی را دوست دارد. این آزادی نه در زبان بلکه توانسته باشم در عملکردهایم هم نشان داده باشم. آلبته منظورم از آزادی، ازادی های بی قاعده و بی قانون و بی بند و بار نیست. بنظر من « آزادی» یک واژه زیبا وپاک است وباید آنرا درست و منطقی فهمید و عمل کرد.
چیز دیگری که برایم بسیار مهم بوده است و امیدارم که در آینده هم این خوشبختی را داشته باشم که ازش آگاه باشم مسئله «عدالت» است. ما باور داریم که خداوند عادل است و در دنیا یک عدالت عجیبی وجود دارد. اما معتقدم که سوای عدالت عمومی، عدالت بعنوان یک مسئولیت فردی هم باید در زندگی هر انسان حضوری هر روزه و همیشگی داشته باشد. در مجموع اگر قرار باشد کسی لطف کرده مرا بیاد بیاورد، به من بعنوان انسان ساده و معمولی یی بیند یشد که «آزادی» و «عدالت» را بیشتر از هر چیزدیگر دوست میداشته است.
*****************
ساعت حدودآ هشت و نیم شب است. مصاحبه ما به پایان رسیده است. به نیلوفر پذیرا مینگرم. آثار خستگی در چهره اش هویداست .هرچند تلاش دارد آنرا با مهربانی بپوشاند اما نمیشود. خستگی بزرگتر از آن است که بتوان پنهانش کرد. یکبار دیگر از وقت وحوصله مندی اش تشکر میکنم و برایش خدا نگهدار میگویم.
از محل موعود می بر آیم. شبی دیگر آغاز گشته است. باران دگر نمی بارد و من باز خودرا در شاهراه 401 تورنتو می یابم. در مسیر راه بازهم به نیلوفر پذیرا می اندیشم و باینکه آیا پنج سال، ده سال، و یا بیست سال بعد این بانوی افغان در کجای هنر و فرهنگ ما ایستاده خواهد بود؟ تا چه وقت خواهد توانست بقول خودش " لذت ها و درد های" ناشی از کارهای هنری- اجتماعی را تاب بیاورد؟ خسته نخواهد شد؟ جامعه افغان چقدر از تلاش ها و تپش های او حمایت خواهد کرد؟ این ها پرسش هایی اند که در سرسرای ذهنم پایین و با لآ می روند.
با خود می اندیشم که ما افتخارآفرینان جامعه مان را دوست داریم ولی چقدرآنها را حمایت می کنیم. َطمَع حمایت مادی که نیست، آیا شده که اقلآ بعنوان حمایت معنوی با ارسا ل نامه یی، کارتی، ایمیل تشویق آمیزی، ویا حد اقل تلفونی مراتب سپاس و حق شناسی خودرا برای آنهمه تلاش و تپش فرهنگی – اجتماعی این عزیزان ابراز داریم؟ هر چند مطمئنم اینگونه کسان که عاشق هنر خویش اند بی توجه و بی توقع،همچنان به خلق آثار ادبی و هنری شان ادامه میدهند.
تا جائیکه من آگاهم نیلوفر پذیرا صبورانه و خستگی ناپذیرهمچنان به فعالیت هایش ادامه میدهد. میشنوم که کتاب او- «بستری از گل های سرخ» - بزبان های هالیندی و عربی ترجمه شده است .میشنوم که بعد از انجام این مصاحبه به افغانستان رفته و ازکابل و قندهار دیدن کرده است. میشنوم که چهار ماه قبل همراه با خانم مایکل ژان، گورنر جنرال کانادا ویک تیم فرهنگی کانادایی سفری رسمی به کشور های یونان و سلوینیا و کروشیا داشته و ودر آنجا در باره هنر سخنرانی هم نموده است وبه تعقیب آن سفری کرده است به نیویورک و انجام کار های سینمایی. میشنوم که سه ماه قبل سفری به سوریه و لبنان داشته است. میشنوم که دو ماه قبل برای کارهای نویسندگی اش به آیرلند رفته است و یکماه قبل به پاریس برای انجام کار های سینمایی. میشنوم ........... اوپیوسته گََِردجهان میگردد تا هم بیاموزد و هم در حد امکانات، با هنرش بیاموزاند.او میرود تا حضورش
را در صحنه جهان بعنوان چهره یی فرهنگی-هنری افغان بنمایش بگذارد.
افغانستان سرزمینی است با حضور بزرگمردان ادب و اندیشه همچون دکتور اکرم عثمان، استاد واصف باختری، استاد لطیف ناظمی، دکتور صبورالله سیاه سنگ ، محمد کاظم کاظمی و ...... و نویسندگان افغان که درسطح جهان شناخته شده اند همچون خالد حسینی، عتیق رحیمی، نیلوفرپذیرا و ....... بنآجهان باید باور کند که افغانستان تنها سرزمین طالب وترور و تریاک نیست، که افغانستان هنر دارد وفرهنگ دارد و مردمی آزاده دارد و گذشته یی سرشار از اندیشه وعرفان.
در پایان، اندیشه و احساس هنری نیلوفر پذیرا را پویاتر و پُربارتر از پیش آرزو دارم و چشم براه درخشش های بیشتر هنری و انسانی این بانوی جوان افغان در سطح جامعه و جهان میباشم. سایه بلند اندیشه و هنر، بر َسرَ نیلوفر پذیرا مستدام باد.
کانادا تورنتو،
12 فبروری 2010
(پایان)