میخواهم درباره ی برخی از نقصها وعیبهای مان بگویم. میخواهم از آنچه بگویم که شما هم همه آنها را بخوبی میشناسید ؛ اما تا هنوز مثل من برای برطرف کردن آن دست بکار نشده و شاید حتا نیت برطرف کردن آنها را نیز نداشته باشید. خدا رحمت کند نیاکان مانرا . اینهمه عیبها را آنان بما به ارث گذاشته اند . آنان نیز برای برطرف کردن عیبها و نقصهایشان هرگز نکوشیدند .
اما من به این باورم که تا دیر نشده است ما باید آغاز نماییم . ما باید صادقانه و بی پروا، متهورانه و بی ریا، به عیبها و بیماریهایمان اعتراف نموده، بد ترین و مهلک ترین آنها را خوبتر نشانی کنیم تا بعدا دانشمندان ، فرهنگیان ، تحلیلگران و مفسران ما ــ فقط آنانیکه صلاحیت نقد و بررسی را دارند ــ روی هرکدام صمیمانه بحث و جدل نموده ، راههای رفع نقایص و معایب را معین نمایند .
دانشمندان و فرهنگیان ما اکنون رسالتی بالاتر ازین ندارند که مردم را به اشتباهات ، عیبها و نقایص اجتماعی ــ اخلاقی شان متوجه نموده ، خود نمونه وپیشگام روند اصلاحات شوند . نه اینکه اکثرا به بحث و جدل های بی ثمر سیاسی ، مذهبی ، زبانی و تباری مشغول گردند .
درین نوشته ی کوتاه و صمیمانه که امیدوارم زمینه و بستر خوبی برای بحث های سالم و سودمند در آینده گردد ، من هرگز قصد و نیت چشم پوشی از کرکتر والا و قابل ستایش ملت بزرگوار خود و صفات پسندیده و عالی آن چون شجاعت و آزا ده گی ، پاکدلی و بی آلایشی ، مهمان نوازی و ایمانداری وغیره ... که بسیار از آنان سخن رفته است ؛ ندارم .
من با باور به همه صفات نیکوی ملت خود ، دامن این بحث را میگشایم ؛ تا باشد که با شناخت دقیق و مشخص عیب ها و در پی آن با رفع و زدودن عیبها و نواقص خویش ، هم فرهنگ تحمل پذیری و انتقاد پذیری را ترویج نماییم و هم بدینگونه راه را بسوی جاده ی ترقی و رفاه بگشاییم .
شاید در آینده ، دیگران نکات مهمتری را به بحث بگیرند ؛ اما من میخواهم برای باز نمودن بستر بحث فقط به چند درد و بیماری کشنده یی اشاره های کوتاه نمایم که سالهاست روح و تن مانرا میآزارد و همه ی ما کم یا زیاد به آنها مبتلا هستیم . و آن اینهاست :
الف ــ بی اتفاقی و بی باوری
کشنده ترین بیماری و عیبی که کم و بیش همه به آن مبتلا هستیم ، بیماری بی اتفاقی و بی باوری
نسبت به هم است . این بیماری هولناک که قرنها ست دامنگیر ما است ، طی سالهای اخیر ، از برکت سیاست بازان ما ، دامنش را بیشتر میان ما پهن کرده است .
بی اتفاقی و بی باوری که در طول تاریخ ارمغانی جز ذبونی و خواری برای ملتها در قبال نداشته است ، مردم ما را نیز از کاروان شتابنده ی تمدن عقب نگهداشته و سبب گردیده است تا خانه ی مشترک ما باربار مورد هجوم و تاخت و تاز بیگانه گان قرار بگیرد .
مگر امروز ــ همین اکنون بی اتفاقی و بی باوری ما نسبت به هم ، عامل عمده ی ادامه ی جنگ و ادامه ی حضور بیگانه گان در خانه ی مشترک ما نیست ؟
نمیدانم لازم خواهد بود تا چگونه گی آغاز این بیماری هولناک و کشنده را در میا ن ملت خود به کنکاش بگیریم یا خیر ؟ آیا ایجاب مینماید تا فاش سازیم که چه عوامل و دلایلی ما را به این بیماری و عیب بزرگ مبتلا کرده است ؟ شاید ایجاب نماید . شاید بخاطر آن ایجاب نماید که هر بیماری به تشخیص درست نیازمند است و تا زمانیکه علت بی اتفاقی های دوامدار میان ما ریشه یابی نشده و عوامل و دلایل آن شناخته نشود ؛ بمشکل بتوان علیه آن بمبارزه پرداخت و اتفاق و اتحاد حقیقی را جاگزین آن کرد . اما ازینکه درین مقال هد ف ما تنها پهن کردن بستر بحث است نه ریشه یابی بیماریها ، به ریشه یابی و کنکاش در آینده خواهیم پرداخت .
بهر حال آنچه مسلم است اینست که ، ما تاهنوز بی اتفاق ترین و پراگنده ترین ملت جهان هستیم . ما هرگز از زنده گی و از تاریخ نیاموخته ایم که عامل اصلی و بنیادین ضعف و عقبمانده گی و بیچاره گی و بد نامیهای بین المللی ما قبل از همه بی اتفاقی ها و بی باوری های دوامدار و حتا شرم آور میان ماست .
آیا شرم آور تر ازین چه خواهد بود که در سرزمین مشترک من و تو بیش از نود درصد مواد مخدر جهان کشت وتولید گردیده و باز همین کشور من وتو خانه ی امنی برای تروریزم بین المللی و افراط گرایی شده است ؟
آیا ننگین تر ازین چه خواهد بود که از قرنها بد ینسو سرنوشت ما را بیگانه گان تعین نموده ، همواره پس از چند سال و چند دهه ، یک مهاجم جایش را به مهاجم دیگر در سرزمین ما خالی مینماید ؟
و آیا بد نام تر ازین چه خواهد بود که کشور ما در میان 180 کشور جهان فاسد ترین کشور جهان پس از سومالی گردیده ، تعدادی قطاع الطریقان آدمکش در ایتلاف با عده یی بوروکراتان غارتگر ، سرنوشت مردم ما را بدست گرفته اند ؟
شکی نیست که اینهمه بدنامیهای بین المللی ، فقط از برکت بی اتفاقی های دوامدار و شرم آور نصیب ما شده است .
اگر ما مثل بسیاری ملتهای متحد جهان ، کم از کم پس از اولین جنگ جهانی ، بخود آمده ، افغانستان را خانه ی مشترک خود پنداشته ، به بهانه ها و دلایل نا موجهی در اندیشه ی امتیاز طلبی های نا مشروع برای قوم و تبار خود نمیشدیم .
اگرما منافع وطن را بالاتر و برتر ازمنافع قوم و قبیله و گروه و حزب و تنظیم خویش میدانستیم.
و بالاخره اگر ما واقعا و صادقانه وطن خود را دوست میداشتیم ؛ هرگز به اینهمه مصایب و خواریها گرفتار نیامده و با اینهمه بد نامی های بین المللی شهرت نمی یافتیم .
شرم آورتر از همه اینست که عده زیادی از تعلیم یافته گان و به اصطلاح روشنفکران ما بیشتر از همه به این بیماری مصاب بوده ، وقیحانه میکوشند تا با پخش هزیانهای شان درباره ی زبان ، مذهب ، قوم یا تبار خاص ، پراگنده گی و نفاق را در میان اجتماع عظیم ما وسعت و ژرفای بیشتر بخشیده ، گروههای مختلف مردم را از هم دور تر و نسبت بهم بی باورتر سازند.
این عده روشنفکرمآبا ن بی مسوولیت ، به بهانه ی اینکه کدام زبان برتر است و یا کدام تبار و قوم بیشتر و با نفوس تر ؛ بحث و جدلهای گمراه کننده را براه انداخته ، نفاق و دو گانه گی را در بین مردم بیشتر دامن میزنند .
آنگونه که حقایق نشان میدهد برخی از کشور های همسایه نیز ما را به تبارگرایی و زبانگرایی تشویق و ترغیب نموده ، میخواهند ما را از هم دور نگهداشته ، از آب گل آلود ماهی بچنگ آورند . و با تأسف بسیار که همان تعداد فرهنگیان ، سیاستمداران و روشنفکران غیر مسوول ما نیز در پیشاپیش این حرکت نفاق افگنانه و خطرناک قراردارند .
همه میدانیم که قومگرایی ، تبارگرایی ، مذهبگرایی و زبانگرایی بیماریهای هلاکت آوری برای ملت ماست . و روشنفکرمآبانی که به این مسایل دامن زده و از آنها بحیث وسایل و ابزاری بخاطر کسب شهرت کاذب استفاده مینمایند ؛ آب به آسیاب دشمنان وطن ریخته ، آتش نفاق و جنگ را در کشور شعله ورتر میسازند .
بهر حال ، من به این باورم که تا دیر نشده است ما باید هرچه زودتر بهوش آمده ، به این بیماری کشنده و خطرناک ( بی اتفاقی و بی باوری ) که قرنهاست ما را میآزارد ، غلبه حاصل کنیم و بیش ازین سبب رسوایی و بدنامی خود وملت خود در میان خانواده ی بزرگ جهان نشویم .
باید افغانستان را خانه ی مشترک همه افغانها دانسته ، برای تمام اقوام و تبارها ی ساکن این سرزمین حقوق برابر و یکسان قایل شویم .
باید به این باور برسیم که هیچ قوم و ملتی برتراز قوم و ملت دیگری نیست مگر آنکه متحد تر ، صلحجو تر و علم پرور تر از دیگران باشد .
باید هرچه زودتر به بحث وجدلهای گمراه کننده و نفاق افگنانه درباره ی زبان ، قوم و یا مذهب ، نقطه ی پایان گذاشته ، به آنعده روشنفکر مآبانی که با براه انداختن چونین گفتگوها آب به آسیاب دشمنان وطن مشترک ما میریزند ، نفرین بگوییم .
و بالاخره باید از ناکامیها و بد بختیهای پیهم و ننگین مان طی دهه ها و سده های اخیر ، درس گرفته ، بجای چنگ و دندان نشان دادن در برابر هم ، همدیگر را برادروار در آغوش بگیریم و با کسب علوم و فنون معاصر ، خانه ی مشترک ما افغانستان را به مدارج عالی ترقی و تمدن برسانیم .
دیگر زمان آن سپری شده است تا ما باز هم به خواب غفلت خویش ادامه داده ، با ادامه ی بی اتفاقی و بی باوری نسبت بهم ، مایه ی شرمساریهای بیشتر برای خود و ملت بزرگ خود شویم .
ب ــ تعصب و تحمل ناپذیری
دومین عیب و بیماری مرگباری که من میخواهم روی آن تأکید نمایم ، عیب و بیماری تعصب و تحمل ناپذیریست که اینهم از قرنهاست همانند موریانه یی روح وروان مارا میخورد و میآزارد .
تعصب و تحمل ناپذیری که بیگمان ریشه در خصوصیات فرهنگی ــ مذهبی ما دارد ، سبب شده است تا هرکدام با کشیدن دیواری به دور خویش ، دنیای خود را تنگتر و مجزا از دیگران نموده، بدیگران اجازه ی ورود در حریم تنگ خویش ندهیم .
من به این باورم ، آنانیکه نظریات و عقاید دیگران را تحمل نداشته و به آن احترام نمیگذارند ، در واقع در زندانی تنگ و تاریک بسر برده ، آسایش و ترقی را با دستان خود بر خود حرام گردانیده اند .
بدون شک ما هرکدام دوستان و آشنایانی داریم که شاید همانند خود ما نظریات و باور های خود را ، مذاهب و ایدیالوژیهای خود را و بالاخره قوم و تبار و زبان و حزب و تنظیم خود را بهترین و مقبولترین همه پنداشته ، بدیگران اهمیتی قایل نبوده و همه را به چهار کتاب کافر میدانند. اینگونه آ د مها همینکه با مخالفت کوچکی روبرو شوند ، برآشفته شده ، تیر و تفنگ بدست میگیرند و تا دم مرگ بخاطر نابودی مخالف خویش میکوشند و میجنگند . اینگونه آدمها بیمار اند و ما در اجتماع خویش ازین بیماران ، فراوان داشته ایم و متأسفانه تا هنوز هم داریم . و درست بدلیل وجود این بیماران و این بیماری مرگبار درمیان ما ــ آنهم با وسعت و گسترده گی وحشتناک ــ است که همواره در عذاب هستیم و رنجها و رسوایی های مانرا هنوز نقطه ی پایانی نیست .
تا زمانیکه ما به عقاید و نظریات دیگران ، به ایدیالوژیها و مذاهب دیگران و بالاخره به تبار و قوم و زبان دیگران احترام نگذاشته و تحمل همزیستی مسا لمت آمیز با مخالفان عقید تی ــ اندیشوی خویش را نداشته باشیم و تا آنگاهیکه فرهنگ تحمل پذیری و گذشت را جزء عمده و اساسی حیات مادی و معنوی خویش نسازیم ؛ نه از صلح و آزادی حقیقی میتوان سخن گفت و نه از دیموکراسی ، حقوق بشر و عدالت اجتماعی . زیرا اینها همه پدیده ها یی هستند در پیوند نزدیک و منطقی با تحمل پذیری و گذشت .
از سوی دیگر، آنانیکه فکر میکنند فقط آنان درست اندیشیده ، حقیقت تنها در چنگ آنان است ، وبهمین دلیل به عقاید و نظریات دیگران احترام نمیگذارند ؛ نتنها بیمار اند بلکه همانند دیکتاتوران مشهور تاریخ ، خود خواه و خودکامه نیزبوده بگفته ی فیلسوف نامداری " دیوانه گانی" بیش نیستند . زیرا آنگونه که عالمان و فلاسفه ی بزرگ جهان معتقد هستند ، حقیقت اصلی را جای و مکان مشخصی نیست و بچنگ آوردن آن هم کاریست نا میسر و نا ممکن . زیرا حقیقت سیال است و همواره در حال حرکت و ما آدمها همه دونده گان در پی آنیم .
به این لحاظ اشتباه و حتا بسیار زیانبار است هرگاه ما خود و عقاید و نظریات خود را بهتر و برتر از دیگران دانسته ، حقیقت را ملکیت شخصی خود بپنداریم و دیگران را در جوار خود تحمل ننماییم .
با تأسف بسیار ، به این بیماری مرگبار نیز بیش از همه ، برخی روشنفکران یا بهتراست بگویم روشنفکر مآبان کشور ما مصاب هستند . این تشنه گان شهرت ، با براه انداختن بحث و جد لهای زیانبار مذهبی ، سیاسی و قومی درمجالس و رسانه های گوناگون ، میخواهند در پهلوی تفرقه افگنی ، تخم نفرت و تعصب و تحمل ناپذیری را نیز در میان مردم ما بیشتر بکارند و بپرورانند .
بنظر من حالا زمان بیداری فرا رسیده است . دیگر نباید فریب تشنه گان شهرت و تاجران ارزشهای دینی ، سیاسی و قومی را خورد . با ید به یاوه سراییهای آنانی که ما را در برابر صاحبان عقاید و مذاهب دیگر ، تبارها و زبانهای دیگر ، به خصومت و دشمنی تحریک مینمایند ، پاسخی کوبنده داد و بر آنان ننگ و نفرین ابدی فرستاد .
برماست تا بکوشیم هم در زنده گی شخصی و هم در میان اجتماع ، با تحمل پذیری و گذشت صمیمانه ، در کنار دیگران به زنده گی مسالمت آمیز ، دوستانه و سازنده ادامه دهیم . ما باید بتوانیم در کنار مخالفین خویش ، خانه ی مشترک خویش را از اینهمه مصا یب و دردها نجات داده ، آبادش بگردانیم .
بنظر من همچنان بسیار ننگین و شرم آور است که اختلاف ایدیالوژی و نظر یا اختلاف مذهب و قوم و زبان ، بازهم اسباب دشمنی را میان مردمان ما فراهم آورد .
این رسا لت و وظیفه ی فرهنگیان و دانشمندان ما ست تا زمینه های همیاری بیشتر میان تبا رها و اقوام مختلف کشور را جستجو و مهیا نموده ، با ارايه ی آثار ارزشمند شان توانایی تحمل پذیری را در وجود مردم شریف ما بیشتر بپرورانند .
ج ــ تنبلی و " تیارخوری "
واژه ی " تیار خوری " را من بطور قصد و آگاهانه انتخاب نموده ام .
بنظرمن تنبلی و تیارخوری هم از زمره ی عیبها و بیماریهای بزرگیست که از قرنهای متمادی دامنگیرهمه ی ما بوده و نسل اندر نسل بما انتقال یافته است . شاید این بیماری هولناک از اعراب بما سرایت نموده باشد . شاید این ارمغان و هدیه ی آنانی باشد که خود نیز تا هنوز توانایی اعمار راهها و شاهراه ها یشانرا ندارند. ( بررسی و ریشه یابی را به بحث میگذاریم . )
بهرحال ، آنچه واضح و روشن است اینست که ، اکثریت عظیم ما چه در سطح دولت و حکومت و چه در سطح اجتماع و افراد ؛ هنوز به این باور نرسیده ایم که ، ما نباید همواره منتظر کمک دیگران بوده ، دایما دست نگر و محتاج باقی بمانیم . تا هنوز به این باور نیز نرسیده ایم که ، ما باید با کار و زحمت خود و با دانش آموزی بیشتر خود به آبادانی خانه ی خود بپردازیم .
من فکر میکنم که ما از زمره ی همان مللی هستیم که با وجود امکانات فراوان طبیعی هنوز قادر به تهیه و تأمین احتیاجات اولیه ی زنده گی برای خود نبوده ، هرگاه دیگران به داد ما نرسند ، گرسنه و برهنه میمانیم . و این ثمر و نتیجه ی تنبلی ما ست.
ابتکار ، نوآوری ، کشف و اختراع ، واژه های بیگانه و نا مأنوسی در زنده گی روزمره ی ما بوده است . و هرگاه گاهگاهی با آن برخورده ایم ، یا بسیار تصادفی بوده است و یا به ادامه ی آن شاهد برخورد منفی مسوولین حکومتی با عامل آن بوده ایم .
حکومتداران و کارگزاران امروزی سرزمین ما همانند امرا و سلاطین دیروزین ، به مسوولین و کارکنان بی تفاوت وتنبل بیشترارزش قایل اند تا به اشخاص صادق و مبتکر و فعال
این تنبلی و بیکاره گی ، در تمام سطوح و در همه عرصه های زنده گی ما بشمول عرصه های اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی وجود داشته و تا هنوز اکثریت افراد جامعه ی ما در هر شغل و وظیفه یی که قرار دارند " کلوخ را گذاشته از آب میگذرند . " و این درست برعکس بسیاری ملل جهان است که با شور و اشتیاق تمام ، وظایف محوله ی خویش را به انجام رسانیده ، همواره در پی آنند تا کار شان همراه با ابتکار باشد .
من هر باری که نیاز مراجعه به فرهنگ لغات بزبان فارسی یا زبانهای گونه گون خارجی به فارسی ، پیدا میکنم ، به دانشمندان کشور های همزبان ما رحمت خدا آرزو مینمایم که چه مسوولانه دانش آموخته اند و چه صادقانه دانش شانرا در خدمت دیگران قرار داده اند . آنان بدون شک با تنبلی بیگانه بوده اند که قادر به انجام چنین خدمات بزرگ شده اند . باید صادقانه قبول نمود که اگر آنان نمیبودند ، ما فرهنگهای لغات بزرگ و با عظمت بزبان فارسی و بزبانهای گونه گون خارجی بفارسی ، نمیداشتیم .
به همینگونه است در عرصه های دیگر زنده گی با مثالهای دیگری در باب کارکرد ها و زحمات ملل دیگر .
بنظر من تا زمانیکه ما با تنبلی و تیار خوری این بیماری مهلک وخانه برانداز نیز وداع نگفته و با پشتکار و صادقانه برای رفاه و آسایش وطن و وطنداران خود نکوشیم ، و تا آنگاهیکه رسم " کلوخ ماندن و از آب تیر شدن " را رسم فرسوده وننگین نپنداریم ، بازهم همینگونه وابسته ، محتاج و دست نگر بیگانه گان باقی خواهیم ماند . کاروان تمدن از ما بیشتر فاصله خواهد گرفت و ما بازهم بی اثرتر از دیروز در تمدن بشری خواهیم بود .
هموطنان صاحبدل ،
این بود بخشی از گپهای دلم که بگونه ی فشرده با شما شریک نمودم .