کابل ناتهـ، Kabulnath

 
 
 
 
 

حق داده نمیشه

داستان کوتاه

 
 
 
نویسنده: احسان ناجی
 
 

 نا وقت های شب بود. مهتاب تازه از پشت تپه بلند شده بود و چنار های سر گردنه از دور به سادگی ما لوم می شد که نور محمد و برادر خوردش فدا بسوی گردنه قریه شان روان شدند .« نو بت اوشان» بود و باید باغ شان را « خاک او» میکردند .هر دو از تنگی باغ های ده ، گذشتند و به نزدیک سر بند رسیدند .

از دور چند نفر بالای سر بند ایستاده بودند و بیل های شان زیر روشنی مهتاب بلقس می کرد . وقتی خوب نزدیک شدند ، جمال بچه ملک و دو تن از نو کران شان را شناختند . به آنها سلام کردند .

جمال بچه ملک که به دسته بیل تکیه داده بوددر جواب سلام شان گفت :

- نورک ،کجا بودی شو گشتی دلت شده؟

- نی جمال جان نو بت او ماست.

جمال گفت:

- نورک غلط نکدی هنوز نو بت ما خلاص نشده .

- به خیال مه، نو بت شما ازپگاه تا بیگاه بود،حالی خو شو شده باید وخت می آمدیم خو پروا نداره .

- نورک ،هنوز نو تاک های ما ،او نخورده. امشو نو تاکه غرق او می کنیم .

- چرا ده نوبت خود تان غرق او نکدی ،ده نوبت مردم چه غرض داری.

- نورک ، بچه خیرو ، از قد خودکده بالا گپ می زنی ، چه خوردی که حل کده نمیتانی.

- هر چه خوردم حلال خوردم ، حق خوده و دیگاره می فامم .

جمال که بچه ملک قریه بود و همیشه ده قریه ، آنها گپ آخره می زد ند و کسی بالای گپ شان گپ نمی زد و به علاوه از نور محمد هم چندان خوشش نمی آمد با غضب گفت :

- حق ما از ای بیگائی تا دیگه بیگائی است ، فامیدی یا نی...

- بکدام قانون به کدام حق، خداره ده بالای سر تان ببینین ،دیده بدانسته حق مردمه می خورین ...ای چه حال است...

- نورک نمی فامی ما ده قریه چه کاره هستیم؟

- مه خوب می فامم . مثل ما یک ادم هستی.

- ایله به ایله که گپه فامیدی ...ده دل یک قسم هوشیار مالوم میشی... اما ناق خوده یک قسم ده نافامی می زنی... یک گپ دیگامه باید بفامی که غیر ازای که آدم هستیم ... ما خود ما قانون هستیم...

-غلطی تان ده امیجه اس که هر خرابی که می کنی، نامشه قانون می گذاری...

- اوبچه نورک یک قسم هفته فام واریستی... ماده اول قانون ما حکم می کنه که تو امشوحق نداری... یانی که نوبت اونداری.حالی فامیدی؟

- چرا نداشتته باشم ... دفعه پیشترام حق ماره خوردین .پدرم لیازتانه کد و چیزی نگفت... جمال، خی خوب گوشایته واز کو...او قانونایتان دیگه کهنه شده، قدیما می چلید حالی نمی چله... ای قانون تانه مه اممشو ، میشکنانم... مه خیرات نمی خایم... دیگه ایقه از آسمان وزمینام گز نکو...

- امی تو ای گپه می زنی،امی تو، قواریته سیل کو، به کدام زورت، غیر از یک باغ ستاره ده آسمان نداری گیاه ده زمین ، کت لوت صدی عکس یاد گاری می گیری و زیر سایه پنجی اتن می کنی ،حالی ده ای شوکی به ما درس حق و حقوقه میتی . عمر تان ده خیرات ما تیرشد ،خیرات نمی خایم ،برو دیگه که مه ازای گپ های مفت خوشم نمیایه .

 - جمال ! فکرته ده سرت بگی ای گپ های پایان وبالا چیست حا جت ایقه کتره وکنایه نیست ، نو بت او ماس ،مالوم دار ما یک باغ داریم کل باغهای ده ، خو از ما نیس، هنوز ما باغ خوده خاک او نکدیم ، تو ده فکر غرق او هستی .

- اوبچه مه گفتم که یک قسم هفته فام واریستی ، یکی وپخته کت ایقه زبان بازی حق تان امشو سوخت و ای حق به شما داده نمیشه.

 - بچه ملک ، چرا بسوزه ، ما دیگه ای حقه به کس نخات دادیم .مه خوب میفامم که حق داده نمیشه . اما حق گرفته میشه، میفامی گرفته میشه وایره امی حالی میگرم .مه بچه ترس نیستم.

- به خیالم که جان جور نمی فاریتانه، حالی دیگه از قلخ شدیارام آتش پرید،ای گز ای میدان، اگه راستی بچی مرد هستی بنده بکن.

 نور محمد رویش را طرف بردرش نمود و گفت :

- فدا بیدر جان، هله دیگه ، بنده بکن که نا وقت میشه . پشت گپای ای شاخ برنتی نگرد .

 نورمحمد و فدا به کندن بند ریگی شروع کردند . دهقان های ملک که همرای جمال ایستاده بودند ،وارخطا خیز زدند که مانع کار آنها شوند .جمال بچه ملک جبار آمرانه گفت :

- بما نی که مه سبق ای نو چندک و گشنه گدایه خودم بتم .

 جمال با بیل بسوی نور محمد حمله ور شد . نور محمد با چابکی جا خالی کرد و ضربه بیل خطا رفت . نور محمد که مثل دیگه مردم قریه از ظلم ملک جبار و خانواده اش به ستوه آمده بود . در آن لحظه که روک و راست حق شان تلف می شد و از سوی دیگر با حملات پیهم بچه ملک جانش درمعرض خطر بود، بالای جمال چیغ زد و گفت :

- بچه ملک ! خی بیگی دیگه که نشانت بتم که یک نان چند فتیر اس . حرام خور.

نور محمد با بیلش ابتدا در برابر تعرض جمال حالت دفاعی به خود گرفته بود. صدای برخورد بیل های این دوجوان، سکوت شب را برهم می زد.چکا چک بیل ها در دل شب در زیر نور مهتاب ، قصه نبرد کاوه آهنگرو ضحاک را در آن لحظه زنده ساخته بود . نبرد مظلوم در برابر ظالم به خاطر حق، چند لحظه یی با تمام شدتش جریان داشت که پره بیل نور محمد به فرق جمال محکم خورد . جمال آخ گفت و به زمین افتید .چند بارتکان خورد وسرانجام از حرکت ماند.همه خپ و چوپ شدندویک قسم هک وپک ماندند. چشم ها بسوی جسد جمال خیره شده بود . از فرق شکسته جمال خون فواره می زد و به جوی می ریخت . رنگ آب جوی کاملا سرخ شده بود و این خون آب در انتهای جوی، به تاک باغ نور محمد می رفت .

 نوکر های خان در آن لحظه نیز گیج شده بودند . نورمحمد وبرادرش متوجه شدند که جمال از حرکت ماند .رنگ هردوی شان سفید شد وپک پرید. دو پای داشتند ودو ی دیگر هم قرض کردند و از صحنه فرار نمودند . هنوز شفق نه دمیده بودکه نور محمد و فدا از قریه بسوی بلندی های دره فرار نمودند .

 فردای آنروز خبر کشته شدن جمال بدست نور محمد خانه به خانه گشت . پدر و مادر ریش سفید وسر سفید نور محمد کاملا حیران مانده بودند که چه خواهد شد .

 چند روز بعداز این حادثه ملک جبار ریش سفیدان قریه را جمع نمود. طبق معمول به اساس عرف محل معضله را در جرگه به بحث گرفتند.ابتدا ملک جبار مسله کشته شدن پسرش را مطرح نمود وبعدا رویش رابه طرف کاکا کبل گشتاند وچنین گفت:

- کا کا کبل هرچه شما فیصله کنید مه بالای گپ تان گپ نمی زنم.

کبل که از جمله کلان کاران قریه محسوب می شد وبدون اشاره ملک نان هم نمی خورد چنین گفت:

-         از اینکه جمال بچه ملک صاحبه که یک بچه بسیار خوب بود،نورک ناق به قتل رسانید ما گپه به حکومتی نمی کشانیم اینمیجه فیصله میکنیم که کا کا خیرو باید باغکشه ویک دخترشه ، به ملک صاحب بد بته.

تعدادی از اعضای جرگه گفتند، راست میگوید خوب میشود. اما معلم شفق که به نیکو کاری در قریه مشهور بود واز کسی اورا پروای نبود وبه نرخ روز هرگزگپ نمی زد چنین اعتراض نمود:

- اوبیدرهااز خدا بترسین،همی قسم عدالت می کنین....فردا پیش خدا چه جواب میگوین. یک کسی جرم کده خودش جزایشه بیبینه. باید محکمه مطابق قانون جزایشه بته. حکومت برای چیست؟محکمه برای چیست؟ قانون برای چیست؟ مطابق قانون جزا در محکمه ونه دیگه ... فیصله باید شوه.

ملک جبار که از این اعتراض معلم شفق خوشش نیامد چنین گفت:

- معلم شفق ، تا حال فیصله جرگه ده منطقه ما قانون بوده وده آیندام اینمتو ، می باشه.

- ملک صاحب ، قانون است ولی قانون نا نوشته، به شرعیت اسلامی برابر نیست . ما شکرمسلمان هستیم .شرعیت داریم.ما قوانین متنی وشکلی داریم. حکومت داریم.محکمه داریم. ده محکمه قاضی میباشه، قضاوت میکنه .وکیل دعوی وجود میداشته باشه . طرفین دعوی هر وقت گپ های یکی دیگیشانه ردکده میتانه وبالای فیصله محکمه اعتراض نموده میتانند. یک گپ دیگام .اوبیدر ها ،مه شنیدیم که امی قتلام قصدی نه بوده .

ملک گفت:

-خی بچی مام امتو ، ده مرگ خود مرده. خوب است، ده محکمه میرویم ،مالوم خات شد. بچه کا کا خیرو اعدام خات شد.

کا کا کبل باز رشته سخن را بدست گرفت وکاکا خیرو پدر نورمحمد قاتل را مخا طب قرار داده چنین گفت:

- کاکا خیرو...گپ هاره فامیدی؟ اینه دیگه دو راه وجود داره. یکی که به محکمه معلم صاحب بروی وماه ها دعوی کنی وبا لاخره بچی تام اعدام شوه دیگه ای که هیچ ده حکومت نروی دعوا ودنگله نشوه. باغکته کت دخترکت ده بد بتی .بچی تام زنده می مانه ودشمنی تانام نیز از بین میروه.میگن که خون ده خون ششته نمیشه .چطور میکنی ؟کدامشه قبول داری؟

کا کا خیرالدین که صدایش می لرزید چنین گفت:

-         خیر باشه یک دخترده ساله دارم و یک باغ ...... قبول دارم.

با وجود مخالفت معلم شفق ، جرگه به نفع ملک جبار ،فیصله نمود.به اساس این فیصله خانواده نور محمد محکوم به پر داخت باغ انگور یش و یگانه دختراش که هنوز ده ساله بود، به شکل بد به ملک جبار گردید .

شاهپیری یگانه دختر کاکا خیر محمد از فیصله جرگه خبر شد. او از این فیصله خیلی ترسیده بود پیهم از پدرش می پرسید که به خاطر چه مره ده بد میدهند؟.مه خو گناهی نکدیم .ده مسجد مولوی صاحب هروخت میگویه که هرکس بدی کنه بدی می بینه.هرکس جواب گناه خوده خودش میته.گناه یکی به گردن دیگه نمیشه...میگویند بز از پایش وگوسفند از پایش کشال است.اما پدرش در برابر این همه سوالات کلیدی دخترش هیچ جوابی نمی گفت وپیهم گریه می کرد.

شاه پیری از اینکه ترسیده بود.به مکتب نمی رفت .فکر می کرد که از راه مکتب ملک جبار اورا به خانه اش می برد. حتی ده میدانی بیرون قلعه شان نمی رفت تا با خواهر خوانده های خود بازی قوقو برگ چنار را انجام دهد.

نور محمود وفدا برادران شاه پیری که به ولایت همجوار فرار نموده بودند ازفیصله جرگه اطلاع حاصل نمودند.خواب از چشمان نورمحمد پرید. شب تا صبح خوابش نبرد .صبح در حالی که از بی خوابی رنگش سفید شده و پک پریده بود . در حالیکه چشمان ورم کرده خودرامیمالید،چنین گفت:

 - بیدر... تا حال مرد واری زندگی کدیم سر شاه و شیر ری نه زدیم ، حالی سیل کو،موش واری موش خانه می پالیم . کم و زیاد پیدا کدیم حلال خوردیم ،سر ما پیش کسی خم نیست . تو خو شاهد هستی که مه قصد کشتن بچه ملکه نداشتم، مه از خود دفاع کدم،اگه نی مره میکشت. اینمتو پیش آمد ده بیل بازی بیل ده فرقش خورد و او حرام خور به قتل رسید . میفامی ،حالی چه گپ شده... مه خبر شدم که امو باغ ماره ، کت شاه پیری خوارک ما ده خون جمال، ده بد متین .شاه پیری چه گناه کده ، مه جنگ کدیم، هر چه شد مه گناه کدیم چرا او بیچارگک عذاب بکشه ، مه طاقت کده نمیتانم ، مه دلم میکفه که او شاه پیریکه به او ملک شکم کته بتن ومه کاکه، کاکه بگردم . ببین ده کجایش غیرت اس آیا همی کار غیرت داره ؟ راستش ای راه مردی نیس . ما الحمد الله مسلمان هستیم ،اگه مه گناه کدیم باید جزایشه خودم ببینم نه ایکه خوارک ما ،که هنوز اشتک اس عذاب بکشه . راست راست دروغ دروغ مه ای رقم زندگی ره قبول ندارم ،ای رقم فیصله ده هیچ کتابی جور نمیایه و ده شرعیت هم روا نیست . آدم یک روز از دنیا آمده و یک روز از دنیا میره . مرد واری باید زندگی کنه .نه ای که خوده ده بی ننگی بزنه. امروز میروم خوده ده ولسوالی تسلیم می کنم . خوده و فامیل خوده بی غم می کنم. مه بچه ترس نیستم شاید محکمه مره اعدام کنه، مه از مرگ نمی ترسم . میرم خوده به قانون تسلیم می کنم، قانون هر حکمی کرد قبول می کنم .

فردای آنروز نور محمد ، راه ولسوال شانرا در پیش گرفت .او راسآ به ولسوالی رفت و خودرا تسلیم قانون نمود. محکمه پس از غورودقت همه جانبه با در نطرداشت تمام مدارک ،شواهدو ثبوت فیصله نمود که:

 کشته شدن جمال بدست نورمحمد در نتیجه مشاجره لفظی صورت گرفته است، قتل عمدی نبوده، از اینکه نورمحمد قصد قتل جمال را نداشت و در قریه قبلا کدام جرمی را هم مرتکب نشده است،محکمه نورمحمد را به حبس طویل محکوم می نماید .نور محمد به زندان رفت وبه این ترتیب فیصله جرگه باطل خوانده شد . فدا و پدر ریش سفیدش در باغ شان مصروف کارشدند . شاه پیری دو باره بدون هراس روزانه به مکتب می رفت و گا هگاهی در تنور خانه شان بولانی مزه دار پخته می کرد وقتی باپدرش به دیدن نور محمد به زندان می رفت، از آن دست پختش به برادرش می برد.

 

ختم

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل ۱۱۵           سال شـشم       حوت  ۱۳۸۸  هجری خورشیدی       مارچ  2010