پشاور این شهر پر از ازدحام و هیاهو که در کوچه و بازارش مردم چون مور و
ملخ ته و بالا میروند و ناخودآگاه یا آگاهانه در تلاش چیزی پرسه میزنند،
توجه هر بیننده صاحب اندیشه را بسوی خود میکشاند.
باشنده گان مهاجر این شهر که از گرمای طاقت فرسای روز و شب در تنگنای زنده
گی شاق قرار گرفته اند خواهی نخواهی بخاطر زنده ماندن، هر انچه طبیعت و
روزگار بر ایشان تحمیل کند باید بار این زجر روحی را بدوش بکشند.
یاد مرزا بیدل آن شاعر بلند همت گرامی که گفته است:
زنده گی درگردن افتاده است بیدل چاره چیست
شـــــــاد بـــــاید زیســــتن ناشـــــاد باید زیستن
شاد زیستن نصیب مردم اصلی پشاور شده است. مردمی نیک بخت و خوش قسمت که در
خواب هم دستیابی به همچو مزایایی را ندیده بودند و گمانش را هم نکرده
بودند که روزی سیل اسعار خارجی بنام امداد به مهاجرین افغان، کمک های
نظامی و تثبیت و تخصیص در بودجه سالانه بسی کشورهای ذیدخل در قضایای موضوع
حاد آن وقت افغانستان و مخصوصا´ ارسال دالر، مارک، فرانگ، پوند استرلینک و
دیگر اسعار خارجی از جانب افغانان مقیم کشورهای غربی، ایالات متحده
امریکا، کانادا و استرالیا که به متعلقین و فامیل های بی بضاعت شان بطور
دوامدار میفرستند، همه و همه در نهایت امر به جیب میان تهی پاکستانی ها
میریزد منجمله در پشاور این شهر مرزی که زمانی هم جزء خاک افغانستان بود
ولی بی انصافانه و بیرحمانه به میانجیگری، زور و تظلم قدرت استعماری جهانی
وقت (بریتانیا) به سرزمین هند تعلق گرفت و تا امروز جزء خاک پاکستان،
کشوری که در ان وقت اصلا وجود نداشت
و
در همان مقطع زمانی کشور هند، آنهم از اثر بحرانات داخلی توسط دست
اندرکاران خارجی آبستن تحول دگرگونی شد و در نطفه باعث ایجاد یک کشور دیگر
اسلامی بنام پاکستان شد و حالا این نوبنیاد بنام حامی صادق اسلام سنگ وحدت
و دفاع همگانی را به سینه میکوبد و خود بخاطر گدا بودنش که دست تکدی به سوی
اجانب دراز کرده است دانسته و ندانسته بدامن قدرت یکه تاز جهان پیچ خورده
و پایگاهی در منطقه شده
است و دیگر این سوال که مردم پشاور و آن خطه از لحاظ دین
و مذهب کلچر و زبان، کلتور و فرهنگ و خاک جز، سرزمین افغانستان است اصلا
مطرح نشد و نمیشود. در عوض بخاطرتضعیف هرچه بیشتر کشوریکه بیش از دوهزار
سال قدامت تاریخی دارد و صاحب ادوار تاریخی درخشان است با همکاری مادی کشور
عربستان سعودی بیرحمانه تلاش مینماید و از آن بیم دارد که مبادا این سرزمین
روزی دوباره جان تازه بتن بدواند و یاد گذشته های تاریخی داغ شود. آن وقت
است که روزگار فعلی که نیک بخت بودن و خوش قسمت بودن است مطرح نخواهد بود
وشاد زیستن جایش را به ناشاد زیستن خواهد داد.
ناشاد زیستن دامنگیر هزاران هزار انسان بی بضاعت و ناتوان افغان است که
مخصوصا در شهر پشاور زبانزد عام وخاص شده است. مردم از جبر و ستم و نارسایی
های کارفرمایان حکومتی، وطن شان را که (اصلا دست نشانده بودند و هستند و
اگاهانه شاید هم ناخود آگاه به سود دیگران فعال میباشند) فرار را بر قرار
ترجیح میدهند و یگانه شهر نزدیک سرحدی (بدون ممانعت مرزی) با بسی شهر های
افغانستان را که شهر پشاور میباشد، روانه میشوند. البته بعضی خصوصیات و هم
آهنگی هاییکه با شرایط تازه واردان به آن سرزمین موافق است تک تک، فامیل
وار و دسته دسته بدانصوب به حرکت می افتند.
انهاییکه بالوسیله دوستان و اقارب از کشورهای دور افتاده مورد کمک های
مادی و معنوی قرار میگیرند، سرپناهی بخود و خویش دست و پا میکنند و با آن
کمک های ناچیز زنده گی بخور و نمیر در پیش میگیرند. ولی انانیکه اصلا بی
بضاعت هستند و هیچ راهی جز تسلیمی به سرنوشت ندارند با مهاجرین دیگری که
در بدترین شرایط زنده گی انهم در خیمه های کاملا عیار با گرمی سوزان در
فصل تابستان و هوای سرد در زمستان، زنده گی مابقی را آغاز میکنند و اجبارا
به سوی زنده گی ایکه اصلا از مردن چندان فاصله یی ندارد میروند.
ازین همه گفتنی های لازم به این نتیجه میرسم که جوانب ذیدخل چه مهاجرین و
چه حکومت پاکستان در انجام عمل سود میبرند و مخصوصا حکومت پاکستان از نظر
مدارک اقتصادی و سیاسی در منطقه به بهترین وجه بهره میگیرد.
و
اما عربستان سعودی این فرمانبردار حلقه بگوش، که از سالیان متمادی، پایگاه
کشوریکه تازفعلی جهان است، به زعم خودشان در امر تحکیم اسلام جد و جهد
بخرچ میدهند.
بلی! مبالغ هنگفتی را از برکت نفت سرشار (خداداد) بچنگ می اورند اما قسمتی
ازین باد آورده را در راه تباهی یک کشور و مردمی که سال های سال در انتظار
رفاه نشسته و بیاد ان خواب های زود گذری میبینند در اختیار حکومت پاکستان
میگذارد و حکومت پاکستان هم به اصطلاح از گاو غدودی به دست نشانده
گان انهم سلاح و مهمات و وسایل جنگی دست دوم را
تحفه میدهد و بازارغدود هم نفع میبرد.
جای دارد حکایتی را از پولدار های عرب این شیخ های چلتار بسر که زمانی
برایم جالب افـــــتیده بود بیان کنم. در سال
1978
وقتا دوره بورس تحصیلی قصرالمدت در جنوب هندوستان
که چند ماهی بیش طول نکشید و تمام شد دوباره راهی وطن شدم. در عرض راه با
خود اندیشیدم باید دو یا سه روزی در شهر بمبیی اقامت کنم و از ان شهر زیبا
و واقعا تماشا یی دیدن نمایم. به یکی از هتل های مورد نظر شتافتم، در انجا
چشمم افتــید به گواهینامه ایکه روی درب دخولی هتل نصب و در ان چنین نوشته
شده بود: برای دو هفته اداره
هتل از ورود مهمانان معذرت میخواهد.
اجبارا به هتل دومی رسیدم. در انجا نیز بوسیله اگاهینامه مطلع شدم اداره
هتل برای یک ماه از قبول مهمانان معذرت خواسته است. گرمی هوا و نااشنایی به
محیط زیست توانم را سلب کرد. با یک تن از کارمندان هتل در تماس شده و علت
نپذیرفتن مهمان را در هتل متعلق به ایشان جویا شدم. ان شخص هندی که بعدا
دریافتم از خر پول ها چندان خوشش نمیاید از من برسید:
تابعیت کدام کشور را داری؟
گفتم" از افغانستان هستم.
نگاهش را به سر تا پاپم دواند و گفت:
-
من گمان کردم عرب باشی، ولی تو افغان هستی.
گفتم. علت نپذیرفتن مهمانان در هتل شما چه است؟
گفت: چند تا لاردهای عرب آمده و هتل را در مجموع اجاره کرده اند، آرزو
ندارند کس دیگری بغیر از خودشان وارد هتل شود. چون به اصل ماجرا پی نبردم،
باز هم پرسیدم:
چند نفر چگونه هتلی را با این بزرگی اجاره کرده اند.
هتلدار هندی بازهم بسویم نگاه تعجب اوری کرد، مثلیکه از ساده گی ام خوشش
امد، گفت:
پولدار هستند، دالر در اختیار دارند و نمیخواهند رازشان افشا شود.
به واقعیت پی بردم و دانستم که هنل قبلی و شاید هم هتل های دیگر روی چه
انگیزه یی از پذیرفتن مهمانان شان معذرت میخواهند .
بلی! این شیخ ها و خر پول ها که در منازل شخصی شان انواع و اقسام وسایل
تفریقی فراهم است و از عیاشی و خوشگذرانی در جهان نام دارند، نفت سرشار
شان را روی چوب های خشک کشور افغانستان که هزارها هزار کیلومتر از ان
سرزمین دور افتیده است میریزانند و آتش میفروزند، کشوریکه سال های سال کشته
داد و از کشته ها پشته ساخت، صدها ماین فرش شده هنوز روی سینه اش باقی
است، مردمش اواره شد و اشک هزارها مردم بیگناه در چشمانشان خشکیده ماند،
فقر و بدبختی به حدی رسید که بسی بی بضاعتان اولاد های شان را بخاطر نداشتن
لقمه نان بخور و زنده باش فروختند و امروز که جهل و بی سوادی. دامنگیر کافه
ملت شده است هنوز هم این بانی اسلام (
در واقعیتش دشمن تمدن و پشرفت ) از جان مردم
افغانستان دست بردار نیست و با ارسال کمک های مادی، انهایی را که امروز
صرفنظر از اینک دامن تمدن ناچیز در ان خطه را برمی چینند، افغانستان را
بسوی دوره حجر و نابودی میکشانند. زن در اجتماع امروزی که نصف پیکره
اجتماع را ساخته است نزدشان بی اهمیت و ناچیز جلوه میکند و از علم و فرهنگ
خبری نیست و حتی اکثریت انهاییکه در راس قرار دارند فاقد علم و معرفت
هستند. از بی دانشی رادیو، تلویزیون و نوارهای فیلم را (بزعم خودشان) بدار
آویخنتد. پارک مرکزی شهر هرات که با مجسمه اسبان مزین شده بود سر بریدند.
بت
های بامــــیان را که شاهد گویای تمدن و فرهنگ بیش از هزار پنجصدساله ان
دوران سرزمین باستانی ما بود و زمانی سالانه هزارها توریست و سیاح خارجی
از انها دیدن میگردند و مایه افتخار و سر بلندی و عظمت مردمان ان دوران
کشور مان بود از بین بردند.
حمام های زنانه را در تمام نقاط بستند. گذاشتن ریش را بروی مردان حتمی
شمردند و...های دیگر.
از همه جالب اینست که هنوز یک عده از هموطنان که خویشتن را صاحب علم
میدانند و ادعای روشنفکری میکنند، ازین دسته و گروه حمایت میکنند و فقط
بخاطر اوردن صلح و ارامی در سرزمین مان اکتفا میدارند.
ما ان صلح را که در ان صفایی وجود نداشته باشد، آن آرامی ایرا که در بطن
نابودی و اضمحلال بپروراند و در عاقبت به قهقرا بینجامد، وقعی نیمگذاریم.
از
تو ای هموطن و از تو ای صاحبنظر و بافهم، از تو ای خواهر و برادر تمنا
میکنیم سهم خویشتن را در حق وطن و وطندار فراموش نکنیم. اگر فاضل هستیم از
فضیلت خویش، اگر نامی هستیم از نامی خویش، اگر اهل قلم هستیم و تاریخ می
نویسیم از تبشتار خویش و اگر متدین و دیندار هستیم از دیانت خویش، اگر
دردمند هستیم از دردمندان خویش واگر خویشتندار هستیم از نوامیس خویش به
بهترین وجه، گویای حقیقت باشیم و نگذاریم زادگاه مان، سرزمین باستانی مان
که سالهای سال ناموسش خطاب کردیم دستخوش نابودی و هوا و هوس این و آن شود.
|