کابل ناتهـ، Kabulnath



















































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان

همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 
دست های آلوده
 
 
رشید بهـــــادری
 
 

‏پشاور این شهر پر از ازدحام و هیاهو که در کوچه و بازارش مردم چون مور و ملخ ته و بالا میروند و ناخودآگاه ‏یا آگاهانه در تلاش چیزی پرسه میزنند، توجه هر بیننده ‏صاحب اندیشه را بسوی خود میکشاند.

 

‏باشنده گان مهاجر این شهر که از گرمای طاقت فرسای روز و شب در تنگنای زنده گی شاق قرار گرفته اند ‏خواهی نخواهی بخاطر زنده ماندن، هر انچه طبیعت و روزگار بر ایشان تحمیل کند باید بار این زجر روحی را بدوش بکشند.

 ‏یاد مرزا بیدل آن شاعر بلند همت گرامی که گفته است:

 

‏زنده گی درگردن افتاده است بیدل چاره چیست

‏شـــــــاد بـــــاید زیســــتن ناشـــــاد باید زیستن

 

شاد زیستن نصیب مردم اصلی پشاور شده است. مردمی نیک بخت و خوش قسمت که در خواب هم دستیابی ‏به همچو مزایایی را ندیده بودند و گمانش را هم نکرده بودند ‏که روزی سیل اسعار خارجی بنام امداد به مهاجرین افغان، کمک های نظامی و تثبیت و تخصیص در بودجه سالانه بسی کشورهای ذیدخل در قضایای موضوع حاد آن وقت افغانستان و مخصوصا´ ارسال دالر، مارک، فرانگ، ‏پوند استرلینک و دیگر اسعار خارجی از جانب افغانان مقیم ‏کشورهای غربی، ایالات متحده امریکا، کانادا و استرالیا که به متعلقین و فامیل های بی بضاعت شان بطور دوامدار ‏میفرستند، همه و همه در نهایت امر به جیب میان تهی پاکستانی ها میریزد منجمله در پشاور این شهر مرزی که زمانی هم جزء خاک افغانستان بود ولی بی انصافانه و ‏بیرحمانه به میانجیگری، زور و تظلم قدرت استعماری جهانی ‏وقت (بریتانیا) به سرزمین هند تعلق گرفت و تا امروز جزء ‏خاک پاکستان، کشوری که در ان وقت اصلا وجود نداشت

 

‏و در همان مقطع زمانی کشور هند، آنهم از اثر بحرانات داخلی توسط دست اندرکاران خارجی آبستن تحول دگرگونی شد و در نطفه باعث ایجاد یک کشور دیگر اسلامی بنام پاکستان شد و حالا این نوبنیاد بنام حامی صادق ‏اسلام سنگ وحدت و دفاع همگانی را به سینه میکوبد و خود بخاطر گدا بودنش که دست تکدی به سوی اجانب دراز کرده است دانسته و ندانسته بدامن قدرت یکه تاز جهان پیچ ‏خورده و پایگاهی در منطقه شده ‏است و دیگر این سوال که ‏مردم پشاور و آن خطه از لحاظ دین و مذهب کلچر و زبان، ‏کلتور و فرهنگ و خاک جز، سرزمین افغانستان است اصلا ‏مطرح نشد و نمیشود. در عوض بخاطرتضعیف هرچه بیشتر کشوریکه بیش از دوهزار سال قدامت تاریخی دارد و صاحب ادوار تاریخی درخشان است با همکاری مادی کشور عربستان سعودی بیرحمانه تلاش مینماید و از آن بیم دارد که مبادا این سرزمین روزی دوباره جان تازه بتن بدواند و یاد گذشته های تاریخی داغ شود. آن وقت است که روزگار ‏فعلی که نیک بخت بودن و خوش قسمت بودن است مطرح نخواهد بود وشاد زیستن جایش را به ناشاد زیستن خواهد داد.

 

‏ناشاد زیستن دامنگیر هزاران هزار انسان بی بضاعت ‏و ناتوان افغان است که مخصوصا در شهر پشاور زبانزد عام وخاص شده است. مردم از جبر و ستم و نارسایی های کارفرمایان حکومتی، وطن شان را که (اصلا دست نشانده ‏بودند و هستند و اگاهانه شاید هم ناخود آگاه به سود دیگران ‏فعال میباشند) فرار را بر قرار ترجیح میدهند و یگانه شهر ‏نزدیک سرحدی (بدون ممانعت مرزی) با بسی شهر های افغانستان را که شهر پشاور میباشد، روانه میشوند. البته ‏بعضی خصوصیات و هم آهنگی هاییکه با شرایط تازه واردان ‏به آن سرزمین موافق است تک تک، فامیل وار و دسته دسته بدانصوب به حرکت می افتند.

 

‏انهاییکه بالوسیله دوستان و اقارب از کشورهای دور افتاده ‏مورد کمک های مادی و معنوی قرار میگیرند، سرپناهی بخود ‏و خویش دست و پا میکنند و با آن کمک های ناچیز زنده گی ‏بخور و نمیر در پیش میگیرند. ولی انانیکه اصلا بی بضاعت هستند و هیچ راهی جز تسلیمی به سرنوشت ندارند با ‏مهاجرین دیگری که در بدترین شرایط زنده گی انهم در ‏خیمه های کاملا عیار با گرمی سوزان در فصل تابستان و ‏هوای سرد در زمستان، زنده گی مابقی را آغاز میکنند و اجبارا به سوی زنده گی ایکه اصلا از مردن چندان فاصله یی ‏ندارد میروند.

 

‏ازین همه گفتنی های لازم به این نتیجه میرسم که جوانب ذیدخل چه مهاجرین و چه حکومت پاکستان در انجام عمل سود میبرند و مخصوصا حکومت پاکستان از نظر مدارک اقتصادی و سیاسی در منطقه به بهترین وجه بهره میگیرد.

 

‏و اما عربستان سعودی این فرمانبردار حلقه بگوش، ‏که از سالیان متمادی، پایگاه کشوریکه تازفعلی جهان است، ‏به زعم خودشان در امر تحکیم اسلام جد و جهد بخرچ میدهند.

 

‏بلی! مبالغ هنگفتی را از برکت نفت سرشار (خداداد) بچنگ می اورند اما قسمتی ازین باد آورده را در راه تباهی یک کشور و مردمی که سال های سال در انتظار رفاه نشسته و بیاد ان خواب های زود گذری میبینند در اختیار حکومت پاکستان میگذارد و حکومت پاکستان هم به اصطلاح از گاو ‏غدودی به دست نشانده ‏گان انهم سلاح و مهمات و وسایل جنگی دست دوم را تحفه میدهد و بازارغدود هم نفع میبرد.

 

‏جای دارد حکایتی را از پولدار های عرب این شیخ های چلتار بسر که زمانی برایم جالب افـــــتیده بود بیان کنم. در سال 1978 ‏وقتا دوره بورس تحصیلی قصرالمدت در جنوب هندوستان که چند ماهی بیش طول نکشید و تمام شد دوباره راهی وطن شدم. در عرض راه با خود اندیشیدم باید دو یا سه روزی در شهر بمبیی اقامت کنم و از ان شهر زیبا و واقعا تماشا یی دیدن نمایم. به یکی از هتل های مورد نظر شتافتم، در انجا چشمم افتــید به گواهینامه ایکه روی درب دخولی هتل نصب و در ان چنین نوشته شده بود: برای دو هفته اداره ‏هتل از ورود مهمانان معذرت میخواهد.

 

‏اجبارا به هتل دومی رسیدم. در انجا نیز بوسیله اگاهینامه مطلع شدم اداره هتل برای یک ماه از قبول مهمانان معذرت خواسته است. گرمی هوا و نااشنایی به محیط زیست توانم را سلب کرد. با یک تن از کارمندان هتل در تماس شده و علت نپذیرفتن مهمان را در هتل متعلق به ایشان جویا شدم. ان شخص هندی که بعدا دریافتم از ‏خر پول ها چندان خوشش نمیاید از من برسید:

تابعیت کدام کشور را داری؟

گفتم" از افغانستان هستم.

‏نگاهش را به سر تا پاپم دواند و گفت:

‏- من گمان کردم عرب باشی، ولی تو افغان هستی.

گفتم. علت نپذیرفتن مهمانان در هتل شما چه است؟

 ‏گفت: چند تا لاردهای عرب آمده و هتل را در مجموع اجاره کرده اند، آرزو ندارند کس دیگری بغیر از خودشان وارد هتل شود. ‏چون به اصل ماجرا پی نبردم، باز هم پرسیدم:

چند نفر چگونه هتلی را با این بزرگی اجاره کرده اند.

هتلدار هندی بازهم بسویم نگاه تعجب اوری کرد، مثلیکه از ساده گی ام خوشش امد، گفت:

پولدار هستند، دالر در اختیار دارند و نمیخواهند رازشان افشا شود.

 

‏به واقعیت پی بردم و دانستم که هنل قبلی و شاید هم ‏هتل های دیگر روی چه انگیزه یی از پذیرفتن مهمانان شان ‏معذرت میخواهند .

 

‏بلی! این شیخ ها و خر پول ها که در منازل شخصی شان انواع و اقسام وسایل تفریقی فراهم است و از ‏عیاشی و خوشگذرانی در جهان نام دارند، نفت سرشار شان ‏را روی چوب های خشک کشور افغانستان که هزارها هزار کیلومتر از ان سرزمین دور افتیده است میریزانند و آتش میفروزند، کشوریکه سال های سال کشته داد و از کشته ها پشته ساخت، صدها ماین فرش شده هنوز روی سینه اش ‏باقی است، مردمش اواره شد و اشک هزارها مردم بیگناه در ‏چشمانشان خشکیده ماند، فقر و بدبختی به حدی رسید که بسی بی بضاعتان اولاد های شان را بخاطر نداشتن لقمه نان بخور و زنده باش فروختند و امروز که جهل و بی سوادی. دامنگیر کافه ملت شده است هنوز هم این بانی اسلام ( ‏در واقعیتش دشمن تمدن و پشرفت ) از جان مردم افغانستان دست بردار نیست و با ارسال کمک های مادی، انهایی را که امروز صرفنظر از اینک دامن تمدن ناچیز در ان خطه را برمی چینند، افغانستان را بسوی دوره حجر و نابودی ‏میکشانند. زن در اجتماع امروزی که نصف پیکره اجتماع را ساخته است نزدشان بی اهمیت و ناچیز جلوه میکند و از علم ‏و فرهنگ خبری نیست و حتی اکثریت انهاییکه در راس ‏قرار دارند فاقد علم و معرفت هستند. از بی دانشی رادیو، تلویزیون و نوارهای فیلم را (بزعم خودشان) بدار آویخنتد. پارک مرکزی شهر هرات که با مجسمه اسبان مزین شده ‏بود سر بریدند.

بت های بامــــیان را که شاهد گویای تمدن و ‏فرهنگ بیش از هزار پنجصدساله ان دوران سرزمین باستانی ‏ما بود و زمانی سالانه هزارها توریست و سیاح خارجی از انها دیدن میگردند و مایه افتخار و سر بلندی و عظمت مردمان ان دوران کشور مان بود از بین بردند.

حمام های ‏زنانه را در تمام نقاط بستند. گذاشتن ریش را بروی مردان ‏حتمی شمردند و...های دیگر.

 

‏از همه جالب اینست که هنوز یک عده از هموطنان ‏که خویشتن را صاحب علم میدانند و ادعای روشنفکری ‏میکنند، ازین دسته و گروه حمایت میکنند و فقط بخاطر ‏اوردن صلح و ارامی در سرزمین مان اکتفا میدارند.

 

‏ما ان صلح را که در ان صفایی وجود نداشته باشد، آن آرامی ایرا که در بطن نابودی و اضمحلال بپروراند و در عاقبت به قهقرا بینجامد، وقعی نیمگذاریم.

 

از تو ای هموطن و از تو ای صاحبنظر و بافهم، از تو ای خواهر و برادر تمنا میکنیم سهم خویشتن را در حق وطن و وطندار فراموش نکنیم. اگر فاضل هستیم از فضیلت خویش، اگر نامی هستیم از نامی خویش، اگر اهل قلم هستیم و تاریخ می نویسیم از تبشتار خویش و اگر متدین و دیندار هستیم از دیانت خویش، اگر دردمند هستیم از دردمندان خویش واگر خویشتندار هستیم از نوامیس خویش به بهترین وجه، گویای حقیقت باشیم و نگذاریم زادگاه مان، سرزمین باستانی مان که سالهای سال ناموسش خطاب کردیم دستخوش نابودی و هوا و هوس این و آن شود.

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 99           سال پنجم         ســـــرطـــان    ۱۳۸۸  هجری خورشیدی        جولای 2009