۱
از پشت مرز حادثه
فریاد کن !
ای مانده در نهایت سردی!
شاید ز تنگ دره ی پژواک؛
پاسخ دهد ـ
صدای فروخفته ی ترا،
آوای منتظر سنگواره ی دردی!
٢
اینجا درین نهایت مرموز.
من دیده ام طلیعه ی آتشفشان روز.
کوهی درون پیکر خود ـ
در گشایش است؟
شاید درین نهایت خاموش،
چون گردش مداوم سیاره ی سیاه؛|
چیزی به رنگ حادثه ـ
در زایش است؟
|