کابل ناتهـ، Kabulnath






















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان

همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 

یادداشتهای من

 
چند نمونه ازشعورسیاسی
 
عتیق الله نایب خیل
 
 

درماه جوزای سال 1360خورشیدی در زندان پلچرخی کابل ، حدود دوصد نفر ، دریک اتاق عمومی روز های دشواری را سپری می کردیم که افزون  بر مشکلات عدیدهً دیگر گرمی هوا و بوی و تعفنی، که از سبب کثرت تعداد و کمبود پنجره ،به وجود آمده بود ، به سختی های زندان می افزود.

قوماندان بلاک دوم زندان کسی بود به نام ضبطو گربت وال . روزی به اتاق ما آمد . برایش پیشنهاد کردیم : اجازه دهد شیشه های پنجره ها را ، که مانع ورود هوای بیشتر به اتاق اند ،برداریم .

قوماندان گفت : " شما دست نزنید ، من کسی را می فر ستم تا این کار را انجام دهد " .

دو سه هفتهً دگرهم گذشت اما ازکسی که بیاید وشیشه ها رابردارد، خبری نشد.

روزی بازهم سروکلهً او پیدا شد . موضوع را تکرارا" به عرض رسانیدیم . گفت :" فراموش کرده بود و همین امروز کسی را می فرستد تا اینکار را انجام دهد."

به وعده اش وفا کرد و کسی را فرستاد. ولی شخص مذکور تنها شیشه های یک سمت اتاق را کشید و با خود برد و از سمت دیگر اتاق را به حال خودش رها کرد .

چند روز بعد وقتی قوماندان دوباره به اتاق آمد ، یکی از زندانیان برایش گفت که :

" قوماندان صاحب شما، لطف کرده کسی را فرستادید، اما او تنها شیشه های یک سمت اتاق را کشید و از سمت دیگر را به حال خودش رهاکرد. لطفا" برایش هدایت بدهید تاشیشه های سمت دیگر را نیز بردارد ."

قوماندان چهره ً دانشمندانه یی به خود گرفت و گفت که :

" من برایش همین طورهدایت داده بودم. چون اگرشیشه های هر دو سمت برداشته شوند، هوا از یک سمت داخل و از سمت دیگر خارج می شود . این طوربهتر است که هوا در همین جا بماند ."  

وقتی برایش دلایلی گفته شد؛و دیگر چاره یی برایش نماند گفت :

 " شما خود را زندانیان سیاسی می گویید و ازعدالت وانصاف گپ می زنید؛ اگر همۀ شیشه ها را بکشیم همهً هوا برای شما میاید. آیا اتاق های  دیگر هم حق دارند و یا نه !؟ ."

 

*

 

زمستان 1361 خورشیدی اعتصابی در بلاک دوم زندان به راه انداخته شد . مسئولین زندان و کارمندان خاد چنان به سرکوب وحشیانهً اعتصاب پرداختند که شاید در جای دیگری از دنیا سابقه نداشت. من در آن روز دربلاک سوم بودم و جریان را با عده یی از زندانیان ، از پنجره های اتاق تماشا میکردیم. بعد از ساعت دوی شب آوردن، آوردن اعتصابیون به بلاک سوم شروع شد. زندانیان را وادار به راه رفتن با پای های خودشان می کردند. از بلاک دوم تا بلاک سوم شاید حدود دوصد مترمسافه بود.درهمین فاصلهً دوصدمتری،درهردوطرف، کارمندان خاد و زندان صف کشیده وزندانیان بیچاره را از وسط صف بگونه یی عبورمیدادند که ازهردوطرف ،با چماق های دردست داشتۀ منسوبین، لت و کوب می گردیدند. چیغ وفریادزندانیان بیچاره گوش فلک را کرمیکرد .

تعجب می کردیم که انسان، این اشرف مخلوقات، تا چه حدی هم می تواند سنگدل و بیرحم باشد ، در حالی که نظارهً آن صحنه هادل سنگ را آب می کرد .

 حالا وقتی اینجا و آنجا می شنوم و یا می خوانم که هنوز هم کسانی با دیده درایی از آن اعمال انکارمی کنند وگاهی هم نام "اشتباه"را روی آن می گزارند، در تعجب می شوم ؛و گاهی هم به این نتیجه می رسم که اگر این قدرمستبد وظالم نبودند، آن جنایات را هم مرتکب نمی شدند.

اعتصاب راخاموش نمودند ، ولی زندان بانان عارتر شدند. به تعداد جواسیس افزودند و هر حرکتی از زندانیان را زیر نظر گرفتند و حدود یک هزارتن را که تشخیص داده بودند سهم فعالتر در اعتصاب داشتند، برای مدت چندین ماه در اتاق های نیمه کارهً بلاک سوم نگهداشتند . صحن اتاق ها را نیز با پاشیدن آب مرطوب کردند. واین در حالی بود که هیچ نوع وسیله یی، از جمله توشک و کمپل نیز، در اختیارزندانیان نبود.

با خاموش ساختن اعتصاب عده یی از زندانیان را ، به شمول نگارنده ، به بلاک دوم انتقال دادند .

چند روز بعد از آن ،اعضای یک هیاًت چند نفری، به سرکردگی یک افسر نظامی به همهً اتاق ها می رفتند ومقررات جدید زندان را توضیح می دادند. افسرمذکور ضمن سخنان" عالمانهً" دیگر چنین ارشاد فرمود :

 " کسانی که دست به اعتصاب زده بودند به جزای اعمال شان می رسند. ازین به بعد هر نوع فعالیت سیاسی غیر ممنوع است(توجه کنید غیر ممنوع است ) ، استثمار فرد از فرد به کلی ماقوف (ممنوع) است. هرکسی که گیر آمدکه کسی دیگری را استثمارمی کند به اشد مجازات محکوم خواهد شد و ما برای اینکه جلو استثمار فردازفرد را گرفته باشیم ازین به بعدبه شما حق داده نمی شود که به جز از پول و لباس از خانه های تان چیز دیگری بخواهید. زندان در جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان جای تجدید تربیت است و شما ازهمین حالاباید به زندگی سوسیالیستی عادت کنیدو کسی را استثمار نکنید."

یکی از زندانیان، به عنوان داشتن سؤالی ، دست بالا کرد.   

افسر مذکور قبل ازینکه برای او موقع طرح سوال را بدهد چنین گفت : "در جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان داشتن هرنوع عقیدهً سیاسی آزاد است ، اما اگر کسی فکرکند که به جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان و یا دوستی افغان شوروی لطمه وارد کند برای ما قابل تحمل نیست و شما هرسوالی که دارید می توانید مطرح کنید."

 بعداً روی به طرف آن شخص کرده و برایش موقع داد تا سوالش را مطرح کند .

زندانی مذکور چنین گفت :

" قوماندان صاحب ! توضیحات شما واقعاً عالمانه بود .اما اگر مختصرا" توضیح فرمایید که مطلب شما از استثمار فرد از فرد در زندان چه است تا ما نفهمیده و خدا نخواسته کسی را استثمارنکنیم ؟ "

افسر مذکور در حالیکه چهرهً دانشمندانه به خود گرفته بود چنین توضیح داد :

" مثلاً شما یک فیودال هستیدو فامیل شما می تواند برای شما از بیرون زندان هرچیزی بفرستد. اما فامیل یک زندانی دیگر این توانایی را ندارد. برای شما مثلاً از خانه تخم مرغ می فرستند. شما چون فیودال هستید و به کار کردن عادت ندارید،آن تخم ها را برای کسی دیگری میدهید تا برای تان پخته کند و این استثمار است که ما اجازه نمی دهیم."

*

 

در اتاق های عمومی بلاک دوم در یک سمت اتاق، چند تشناب در ردیف هم قرارداشتند .

روزی یک لوحهً خطاطی شده را از قوماندانی بلاک آوردند و برای "باشی" اتاق دادند تا آن را بالای تشناب نصب کند. در آن لوحه نوشته بود که:

 " حضار محترم ! لطفاً از انداختن کلوخ در داخل کمود ها خودداری کنید. قوماندانی بلاک "

                                                                        *

درسال 1362خورشیدی که اززندان رهایی یافتم،طبق مقررات دولت، به عسکری اجباری سوق داده شدم. به کمک یکی از دوستان درمکتب اطفائیه کابل به صفت سرباز معرفی گردیدم. مکتب اطفائیۀ کابل،ده نفر سربازیا یک بلوک دربست خود داشت. قوماندان بلوک،شخصی با نام شاه حسین بود.

شاه حسین، که سویهً تحصیلی خیلی ابتدایی داشت، برای سربازان مکتب، مضمون جالبی بود. هیچکسی به قوماندهً او کاری را انجام نمی داد. ازخصوصیات او،یکی هم اعتیاد به هیروهین بود.عامل اینکه قوماندان بلوک تعیین شده بود این بود، که برادرش  قوماندان مکتب بود .

گا هگاهی یکی از سربازان ،که طبع خیلی شوخ داشت ، شاه حسین را بالای شانه ها ی خود می نشاندو دور مکتب را به دَوش طی می کرد . ما هم که لب خندهً را غنیمت می شمردیم به تماشای شان می نشستیم.

روزی همه را به اتاق سیاسی خواستند. هیئتی از وزارت داخله آمده بود و از همه امتحان سیاسی می گرفتند.(گرچه که اشتراک سربازان در درس های سیاسی اجباری بود ، ولی اکثرا" سربازان به بهانه های مختلف از اشتراک در آن شانه خالی می کردند ) نوبت به شاه حسین رسید. منشی سازمان هم، که شاه حسین برایش مضمون جالبی بود رو به او کرده گفت : " خوب شاه حسین خان بگو که از درس های سیاسی چه را ازت سوال کنیم ؟ "

شاه حسین جواب داد : " هر چه را که می پرسید. "

منشی سازمان گفت : " به خوش خود یک چیزی را بگو که ازت سوال کنیم . در غیر آن اگر ما سوال کنیم و تو جواب داده نتوانی ناکام می شوی و هیأت ترا از وظیفه برطرف خواهد کرد!."

شاه حسین که دستپاچه شده بود و فکر می کرد که منشی سازمان راست می گوید ، گفت : " بروهمی سوسیالیسمه پرسان کو."

منشی سازمان گفت :" خو شاه حسین خان بگو که سوسیالیسم چه است ؟ "

شاه حسین با حاضرجوابی گفت : " سوسیالیسم یعنی اینکه هر قدر که پیدا کردی بخو(بخور - مصرف کن) "

منشی سازمان گفت : " یعنی اینکه نباید ذخیره کنیم ؟ "

شاه حسین در جواب گفت که :" اگه ذخیره کدیم خو سوسیالیسم نشد سرمایه داری شد ."

 

 ادامه دارد 

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل96           سال پنجم           ثـــور/جوزا    ۱۳۸۸  هجری خورشیدی          می 2009