کابل ناتهـ، Kabulnath





















































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان

همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 

از خاطراتم

 
 
 
 
 

 

 شناسنامـــــــه :

 

 

نام کتاب: از خاطراتم
نویسنده: خالد «صدیق» چرخی
چاپ اول: جون 2007
تیراژ: یکهزار جلد
چاپ: چاپخانهء مرتضوی ـ شهر کلن جرمنی

 

 

در روزهای پسین هفته گذشته، کتابی را نصیب شدم نهایت با ارزش. با وصف آنکه نام ونشان خاطره وخاطره نگاری را در پیشانی دارد؛ اما درماهیت میشود به آن به حیث یک کتاب مهم تاریخ ومنبع اطلاعات گفت.

 

نویسندۀ کتاب چناب خالد صدیق است .

 

جناب خالد صدیق چرخی، در 390 صفحه، خاطرات خویش در رابطه با حال واحوال عده یی از زندانیان سیاسی زمان، جریانات زندانی شدنها، به زنجیر و زولانه کشیدنها؛ و تبعید های اجباری خانوادۀ ایشان  به گونه سلیس نگاشته است. پس از آن، خاطرات خویش راازسالهای خارج از زندان و دیدار ها با یکعده از سرشناسان افغانستان به رشتۀ تحریر کشیده است .

 

درکتاب این عناوین را می بینیم :

 

1-این  پيشگفتار2 ـ سخنی درباره اين برگهای رنج آميز3 ـ شهادت غلام نبی خان چرخی4 ـ متن نامهً محمدنادر خان عنوانی غلام صديق خان چرخی5 ـ تصويرنامهً محمدنادرخان عنوان غلام صديق خان چرخی6 ـ  متن نامهً ديگر محمد نادرخان عنوانی غلام صديق خان چرخی7 ـ تصاوير نامهً ديگرمحمد نادرخان عنوان غلام صديق خان چرخی8  ـ  شهادت جنرال غلام جيلانی خان چرخی وفرقه مشر شيرمحمدخان چرخی9 ـ پس از قتل نادر خان به زندان سرای بادام انتقال داده شده بوديم10 ـ چگونه در زندان درس خوانديم11 ـ سرنوشت مريضان در زندان سرای بادام12 ـ  به تعداد زندانيان افزوده شد13 ـ خبرهای تکاندهندهً اعدام ها را شنيديم14 ـ ادامه درس خواندن ما15 ـ جوانان را از نزد ما بردند16 ـ انتقال به زندان سرای علی خان17 ـ خاطرهً يک ديدار18 ـ ايجاد رمزها ميان اعضای خانواده در زندان19 ـ مرگ برادرم عبدالصمد در زندان دهمزنگ 20 ـ بازهم در باره زندان سرای علی خان21 ـ من نيز به زندان دهمزنگ منتقل شدم22 ـ زندان قلعه جديد دهمزنگ23 ـ توجه برادرانم به درس خواندن ما در زندان دهمزنگ24 ـ پايهای ما را زولانه کردند25 ـ از منورين و دانشمندان می شنيدم و می آموختم26 ـ توان انديشيدن يافتم27 ـ وضع در داخل زندان28 ـ اندکی دربارهً زندانيان سياسی29 ـ خاطرهً يک شب زمستانی30 ـ نتيجه عريضه محمد عمرخان31 ـ قصه يی را که فاروق خان تيلگرافی برايم گفت32 ـ تسويد يک عريضه پيشنهادی برای محمد هاشم خان33 ـ اعياد و روز های جشن استقلال34 ـ کتاب علی دشتی35 ـ فهرست اعضای اناث خانوادهً ما که در رندانهای سرای بادام ، سرای علی خان و قلعه چه زندانی بودند36 ـ  فهرست منسوبين ذکور خانودهً من در زندانهای مختلف افغانستان37 ـ بارقه شيخ بهلول38 ـ آوردن يحيی جان از محبس ارگ به شفاخانه زندان دهمزنگ39 ـ شفاخانهً علی آباد40 ـ به زندان دهمزنگ برگشيم41 ـ خبرهايی از زندان دهمزنگ42 ـ آزادی در سرای علی خان43 ـ ديد و بازديد ها با مقامات بلند پايهً دولت44 ـ ما را به قلعهً فتوح انتقال دادند.45 ـ وعده های قوماندان امنيه و ادامهً بلا تکليفی46 ـ بهاران کوتاه و محافظت و محدوديت های جديد47 ـ عرايض ما به مقامات برای بهبود وضع خود و نتايج بی حاصل48 ـ ماجراهای کسب اجازهً کار49 ـ زمينه های اميد و اميدواری به زندگی من50 ـ قصهً پاسپورت برادرم غلام دستگير و پيامد های بعدی آن51 ـ داوود خان ، مانع مسافرت رسمی برادرم به آلمان شد52 ـ خاطره يی از تهداب گذاری فابريکه نساجی گلبهار53 ـ محافظه کاری مقامات و شخصيت ها54 ـ تصاحب مالکيت ها از طرف دولت و استفاده از بيت المال55 ـ ادامهً ماجرای طولانی و دردناک پاسپورت من56 ـ خاطره يی با هم بودن با خانواده بعد از سی سال در شهر برلين57 ـ ديدار با اعليحضرت محمد ظاهر شاه پادشاه افغانستان58 ـ ديدار با سردار محمد داود خان59 ـ پيام حسن نيت جناب صدراعظم نورمحمد اعتمادی60 ـ قيادت حزب خلق و پرچم61 ـ انگيزهً ديدار با ببرک کارمل و نور محمد تره کی62 ـ عوامل گسترش افواء مبنی بر پيوست ما به دولت ديموکراتيک خلق.

 

برحق باید تذکر داد که خواننده پس از مطالعۀ کتاب، در می یابد که این خاطره نگاری دلچسپ وعالی، درمقایسه با آنچه که ما اغلبأ تحت این نام اینجا و آنجا می خوانیم، تفاوت چشمگیردارد.

 

نویسنده، مراد از به قلم آوردن این خاطرات را چنین بیان میدارد:

 « افشاگیری این داستانهای حزین و غم انگیز و روشنی انداختن در گوشه یی بسیارتاریک و نهفتهء رویدادهای خونین گذشته که یک انسان سالم العقل، آنرا هرگز تصور کرده نمیتواند. آنانیکه سالیان دراز و بیشماری به ظواهر عوام فریب خانوادهء حکمران آن وقت باور داشته و از جزئیات مظالم و حق تلفی هایی که بر اشخاص وخانواده روشنفکر و رادمردانی که درد های ملت را درک کرده و آن را شجاعت مندانه و به گوش قدرتها میرسانیدند، پیوسته از طرف دولت خودکامه ی  روزمیرفت، اطلاع کامل نداشتند . . . »

 

فراتر ازمطالب تاریخی که در ورای این خاطرات نهفته است، نشرعکسهای تاریخی ومنحصربه فرد درین کتاب، خواننده را بیشتر با چهره های دردیدگان آشنا میکند.

 

به گونهء نمونه پاره یی یک خاطره ی نویسنده را که در فرجام کتاب آورده است،اینجا می آورم و خواننده گرامی متوجه خواهد شد که همباوران دیروز شان درهر رژیمی مورد ظلم قرار گرفته اند، ولی چون اشک و نالهء خردسال خانواده هرگز از سوی بزرگان سالان، جدی پنداشته نمیشود، خموش مانده اند و خوندل گریسته اند:

 

« حادثه ی دوم دامنگیر یکی از پسران لالا لکمی چند (لالا لکشمی چند صراف) گردید که من سالهای زیادی با این خانواده آشنایی داشتم و از دوستان هندوان افغان ما بود. پسران لالا لکمی چند، بعد ازدرگذشت پدرشان، در سرای شهزاده، یک دکان تبادلۀ اسعار داشته و سرگرم کار خود می بودند. پسران خیلی راستکار، سالم و بی غرضی بودند و اکثر سفارت خانه ها و قونسولگری های خارجی مقیم کابل، همچنین بسیاری از شهریان کابل آنها را به خوبی می شناختند و اسعار شان با پول افغانی نزد آنها که از اعتماد برخوردار بودند، تبدیل و همچنان اسعار مورد  نیاز را در بدل پول افغانی از این پسران راستکار خریداری میکردند.

 

روزی یکی از این پسران نزد من آمد و گزارش این موضوع را تفصیل داد که برادر بزرگ آنها که نام او درست به یادم نیست، طرف اشتباه دولت قرار گرفته و زیر عنوان « جاسوسی برای امپریالیزم امریکا» از جانب پاسدار دولت گرفتار گردیده است؛ و ما هرچه و هرطرف تلاش میکنیم، از برادرما که آیا زنده است یا نه، و اگر زنده میباشد به کدام یک زندان های کابل خواهد بود، اطلاعی به دست آورده نمیتوانیم. لهذا به شما مراجعه کردم اگر از دست تان چیزی برمی آید، ما را مددکاری کنید.

 

بازهم وقتی به آقای ترون تلفون نمودم و وقت ملاقات خواستم، خواهش مرا پذیرفت، منتها همان روز به علت گرفتاری های زیاد معذرت خواست و برای فردای آنروز یک ساعت بعد ظهر را برای من تعیین نمود و من هم به معیت یکی از بردران شخص زندانی شده به ساعت معین خدمت آقای ترون رفته و در بارهء پسران لالا لکمی چند معلومات مفصل داده، علاوه نمودم که من شخصأ این برادران را از سال های طویلی به این طرف می شناسم. کار شان تبادله اسعار است به دسته بندی های سیاسی جزیی ترین سهمی ندارند. یک دو روز بعد یکی از پسران تلفونی خبر داد که برادر شان از حبس رها و به منزل برگشته است.»

نویسندۀ محترم  که این خاطره وموضوع را آورده است،در جای دیگربا همان واقعیت نویسی وصداقت،تکبر ترون را هم آورده است .

 
جناب  خـــــــــالــــد صدیق چرخی
 

چاپ کتاب بسیارخوب است و اشتباهات تایپی کمتر به چشم میرسند که باز هم علاقه و پشتکار نویسنده را تبارز میدهد. کتاب در طی دوسال دوبار دیگر به چاپ رسیده اسنت . یک باردرامریکا وباردیگر درکابل . همچنان نگارندۀ این سطور اطلاع حاصل نمود که ترجمۀ انگلیسی کتاب هم روبه تمام میباشد .

 

خواندن ین کتاب برای هموطنان ما بسیار ضروریست و به ویژه برای آنانیکه بدون واقعیت نگری و حقیقت جویی، دولتمردان گذشته را به تبجیل می نشینند، بیخی حتمیست و بدون شبه یی  مردم ما به این باور لبیک خواهند گفت که هرآنچه میدرخشد، طلا نیست.

 

آرزو مینمایم که در ایندۀ نزدیک با جناب خالدصدیق مصاحبۀ مفصلی داشته وبرای خوانندگان گرامی کابل ناتهـ پیشکش نمایم .

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 95          سال پنجم           ثـــور    ۱۳۸۸  هجری خورشیدی          می 2009