سی و يک سال از کودتای خونين
هفتم ثور ١٣٥٧ در افغانستان میگذرد. اين کودتا و
پیامدهای آن با سرنوشت سازمان سياسیای گره خورده که
امروزه فروپاشيده است و از بدنهی آن دهها
گروه پراکندهی گوناگون سر برآوردهاند.
اين سازمان که "حزب دمکراتيک خلق
افغانستان"
ناميده میشد، از اواخر سال ١٣٤٣ به عرصهی
فعاليتهای سياسی افغانستان پا گذاشت و در ٧ ثور ١٣٥٧ توانست با يک کودتای
نظامی قدرت سياسی را در افغانستان به تصرف خود درآورد و در فاصلهی
چهارده سال بر بخشی وسيعی از خاک افغانستان حکمروايی کند. در تمام اين مدت،
دولت اتحاد جماهير شوروی از نظر سياسی و نظامی از حاکميت حزب دمکراتيک خلق
افغانستان حمايت همه جانبه میکرد.
پرسش اصلی در اينجا اين است که
کودتای ٧ ثور چگونه شکل گرفت و به پيروزی رسيد؟ گزارشهای
رسمی چه در افغانستان و چه در اتحاد شوروی سابق حاکی از آن است که، قتل
خيبر، زمينهساز
کودتا در افغانستان شد. چنان که پس از آن، اعضا و هواداران حرب خلق تظاهرات
گسترده در کابل بر پا کردند، بدنبال آن رهبران اين حزب دستگير و زندانی
شدند. اما با فرماندهی حفيظ الله امين، کودتای ٧ ثور از حرکت خودجوش
نطاميان وابسته به حزب خلق سر بر کشيد. ابتدا قوای ٤ زرهدار قيام کرد و سپس
قوای هوای به ياری آن شتافت. اما از آنجايی که نيروهای طرفدار محمد داؤد
نتوانست در رويارويی با کودتاگران نقش مؤثر و بازدارنده بازی کنند، سرانجام
رژيم جمهوريت داؤد سقوط کرد و کودتا به پيروزی رسيد.
اما آنچه از قراين بر میآيد،
اين گزارشها در مورد عوامل اصلی کودتای ٧ ثور ، چندان بنيادهای استوار
نداشته و تنها از ذهن طراحان سياسی – نظامی، صورت ظاهری اين کودتا روی
صفحات اخبار نقش برجسته يافتهاند.
اما واقعيت اين است که دولت شوروی همواره در پنهان عمل کرده و نگذاشته است
تا به عنوان کشوری ياری دهنده به کودتاگران شناسايی شود.
در اينجا، سعی بر آن داشتهام
که با تحليلی مختصر از رخدادههای
پيش از کودتای هفت ثور به موارد برانگیزنده اساسی اين کودتا بپردازم. برای
آن که در دام کلياتی بیحاصل نيفتم، هر جا تحليلی ارائه
میدهم، در واقع اين کار را با استفاده از اسناد يا
خاطرات شاهدان عينی به انجام میرسانم، نه براساس
استنباطات ذهنی و واقعيت گريز.
از آنجايی که سخن دربارهی
"کودتا ٧ ثور"
است، که
در ابتدا توسط زمامداران تازه به دوران رسيده حزب دمکراتيک خلق افغانستان،
"انقلاب هفت ثور"، ناميده میشد و امروزه نيز برخی از فعالان و هواداران
اين حزب، آن را گاهی "انقلاب" و گاهی هم "قيام نظامی" يا "تحول هفت ثور"
میخوانند، اين نکته ضروری مینمايد
که نخست اندکی به مقوله های "انقلاب" و "کودتا" پرداخته شود.
فرق انقلاب با
کودتا این است که انقلاب يك تحول كيفی و بنيادی، يك چرخش عظيم و اساسی در
حيات جامعه است و ماهیت مردمی دارد ولی کودتا چنین نیست. در کودتا، یک
اقلیت مسلح و مجهز به نیرو، در مقابل اقلیت دیگری که حاکم بر اکثریت جامعه
است، قیام میکنند و وضع موجود را در هم میریزد و خود جای گروه پيشين
قرار میگیرد و این استقرار ارتباطی به مترقی یا نامترقی بودن کودتاگران
ندارد. آنچه که اهمیت دارد اینست که در کودتا اکثریت مردم از حساب خارج
هستند و در فعل و انفعالات نقشی ندارند.
نورمحمد ترهکی، حفیظالله امین و اعضای شورای انقلابی در برابر ارگ ریاست
جمهوری افغانستان در کابل
و آنچه در افغانستان،
در هفتم ثور ١٣۵٧، به وقوع پيوست،
تعدادی از افسران چپی ارتش، که
وابسته به حزب دمکراتيک خلق افغانستان بودند،
بر علیه رژيم جمهوری محمدداؤد دست به قيام مسلحانه زدند. هرچند دست
اندرکاران اين قيام، نام انقلاب روی عمل خود گذاشتند، اما در واقع، اين
نبرد مسلحانه، يك کودتای نظامی بود؛ زيرا، با آنکه به پيروزی كامل
رسيد و بساط فعال حکومت تباری را برچيد و به اساس خانخانی و فئودالی پوسيده
ضربات جدی زد، ولی نتوانست راه را برای رشد جامعه و شركت توده مردم در
تعيين سرنوشت کشور باز كند. بنابراين، مردم
افغانستان که اکثراً نام "مجاهد" بر خود نهاده بودند، بر ضد رژيم کودتا
بپاخاستند و سرانجام، نيز پس از چهارده سال مقاومت خونين همين مردم بود که
حکومت کودتاگران سقوط کرد.
به هر حال، مسئله اساسی در هر
کودتا يا انقلاب عبارت از کسب قدرت سياسی است. از اين رو، کودتا يا به
تعبير غلط انقلاب هفت ثور، نيز از اين انگيزه مستثنا نبود. اما نکته مهم
اين است که طراح اصلی و برانگيزندهی
طرح توطئه براندازی رژيم جمهوری محمد داود چه کسی بود و چگونه حزب دمکراتيک
خلق افغانستان، در عمل راه خود را برای کسب قدرت سياسی هموار کرد؟
چنان که در بالا
گفته شد، گزارشها به ظاهر نشان میدهند: کودتای هفتم ثور ١٣۵٧، کودتایی
نظامی بود که توسط حفيظ الله امين طراحی و توسط نطاميان وابسته به حزب
دمکراتيک خلق افغانستان اجرا شد، و زمینه را برای تشکیل رژيم وابسته به
اتحاد جماهير شوروی سابق فراهم آورد. اما واقعيتها چه بودند؟ شايد
همانهايی بوده باشند که نه تنها از چشمان تيزبين خبرنگاران مخفی ماندند،
بلکه حتی از ديد بسياری از رهبران حزب خلق و برخی از رهبران شوروی نيز
پنهان نگهداشته شدند و هنوز هم اين واقعيتها به خوبی بر همگان روشن نيست.
باز هم در گزارشها
میبينيم که
رویدادهای مهمی در سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ خورشيدی، به عنوان نقطه عطف یا
سرآغاز کودتای هفت ثور محسوب میشوند؛ از جمله سفر محمدداؤد خان، رئيس
جمهور افغانستان و هيأت همراه به اتحاد جماهير شوروی و ديدار او با صدر
هيأت رئيسه دولت شوروی سابق، اتحاد دوبارۀ دو شاخۀ خلق و پرچم حزب دمکراتيک
خلق افغانستان، ترور مير اکبر خيبر که بروز اعتراضات همهگیر و تظاهرات
گستردۀ اعضای حزب دمکراتيک خلق در شهر کابل را به همراه داشت و در پی آن
دستگيری رهبران آن حزب توسط دولت. اکنون
بايد ديد که، اين رخدادهها چگونه به يکديگر میپيوندند؟
عبدالصمد غوث،
يکی از مقامهای بلندپايهی وزارت خارجه جمهوری افغانستان، در کتاب خود تحت
عنوان "سقوط افغانستان" از آخرين ديدار داؤد خان و بريژنف، بطور مختصر چنين
ياد میکند:
"در بهار سال
١٩٧٧ در حالی که فعاليتهای پنهانی اتحاد شوروی به منظور متحد ساختن پرچم و
خلق ادامه داشت، مقامات رسمی آن کشور، ... بطور معمول از علاقۀ خود [نسبت]
به دوستی شوروی افغانستان دم میزدند و روابط اين کشور را نمونۀ کامل
همزيستی مسالمتآميز ميان کشورهای دارای نظامهای مختلف اجتماعی و اقتصادی
توصيف میکردند و اين فريبکاری روسها تا روزی ادامه يافت که حکومت داؤد به
دست کمونيستها[ی هوادار آنها] بر افتاد.
داؤد خان، بطور
روزافزون از عمليات پنهانی روسها در افغانستان آزرده و ناراحت بود. او دو
روز پس از انتخاب شدنش به عنوان رئيس جمهور در لويه جرگهای که در فبروری
١٩٧٧ برگزار شده بود، به من و وحيد عبدالله گفت که زمان آن فرا رسيده است
که وی شخصاً از ليونيد برژنف، صدر هيأت رئيسه اتحاد شوروی بپرسد که آيا
اعمال تخريبی اتحاد شوروی در افغانستان با نظر و موافقت او صورت میپذيرد
يا بدون اطلاع او. داؤد خان افزود که به بريژنف خواهم گفت که کارهايی که
صورت میگيرد، به هيچ وجه موافق با اظهاراتی نيست که رهبر اتحاد شوروی در
باب دوستی و همکاری با دولت افغانستان ابراز مینمايد. بريژنف بايد به
صراحت روشن کند که مقصود روسها از دنبال کردن اين راه چيست؟"[۱]
بنابر اين، وقتی
که روسها از داؤد خان دعوت رسمی به عمل آوردند تا از مسکو ديدار کند، وی
اين دعوت را پذيرفت. اين سفر از ۱۳ تا ۱۵ اپريل ١٩٧٧ صورت گرفت. در دومين
روز جلسه، سخنانی که ميان بريژنف و داؤد خان رد و بدل شد، برای افغانستان
سرنوشتساز بود. عبدالصمد غوث مینويسد:
"بريژنف گفت که
بیطرفی و عدم تعهد افغانستان برای اتحاد شوروی مهم و برای پيشرفت صلح در
آتيه اساسی است و اظهار اميدواری کرد که جنبش عدم تعهد قربانی توطئهها و
دسايس امپرياليسم نشود. در اين لحظه، بريژنف مستقيماً به طرف داؤد خان نگاه
کرد و چيزی گفت که ظاهراً ترجمهی آن برای گوريلو (مترجم که کارمند وزارت
خارجه اتحاد شوروی بود و سالها در سفارت آن کشور در کابل کار کرده بود و
زبان دری را به خوبی میدانست) بسيار ناراحت کننده بود. اما او پس از مکث
کوتاه با درنگ و تأمل جملات بريژنف را ترجمه کرد و آنچه ما شنيديم خشن و
غيرمنتظره بود.
بريژنف شکايت
داشت که تعداد کارشناسان کشورهای عضو ناتو که در پروژههای سازمان ملل و
پروژههای کمکی چند جانبه در افغانستان کار میکنند، بطور قابل تأمل افزايش
يافته است. با اين وجود، در گذشته حکومتهای افغانستان دست کم اجازه
نمیدادند که کارشناسان کشورهای ناتو در نواحی شمال کشور مستقر شوند. اما
اين روش در اين اواخر دقيقاً دنبال نشده است. اتحاد شوروی اين انکشافات را
خطرناک و وخيم میداند و از حکومت افغانستان میخواهد که اين کارشناسان را
که از جمله جاسوسان گماشته شده برای پيشبرد مقاصد امپرياليسم هستند، [از
افغانستان] بيرون کند.
[پس از سخنان
برژنف،] سکوت سردی بر فضا مستولی شد. برخی از روسها بطور آشکار شرمنده به
نظر میرسيدند و افغانها بسيار ناخشنود. به داؤد خان نگاه کردم، صورتش
گرفته و تاريک شده بود. بريژنف انگار منتظر جوابی از جانب رئيس جمهور
افغانستان بود. داؤد خان با صدای سرد و خشک به بريژنف پاسخی داد که ظاهراَ
برای روسها همانقدر غير منتظره بود که سخنان بريژنف برای ما. داؤد خان گفت:
آنچه همين حالا بوسيله رهبر اتحاد شوروی گفته شد، هرگز مورد قبول افغانها
قرار نخواهد گرفت. از نظر افغانها اين اظهارات دخالت صريح در امور داخلی
افغانستان است. ما به علايق خود به اتحاد شوروی ارج میگذاريم. اما اين
علايق بايد به صورت روابط باهم مساوی ميان دو جانب باقی بماند. ما هرگز
اجازه نخواهيم داد که به ما ديکته کنيد که چگونه کشور خود را اداره کنيم.
اينکه چگونه و در کجايی افغانستان کارشناسان خارجی استخدام شود، انحصاراً و
کاملاً حق دولت افغانستان باقی خواهد ماند. افغانستان اگر لازم باشد فقير
خواهد ماند. اما در عمل و تصميمگيری آزادی خود را حفظ خواهد کرد."[٢]
سه ماه پس از
بازگشت محمدداؤد خان از شوروی، در ماه اسد ۱۳۵۶ خورشيدی، رهبران
آشتیناپذير دو جناح خلق و پرچم يکپارچه و متحد شدند. سلطانعلی کشتمند،
نخست وزير زمان حاکميت مارکسيستها و عضو جناح پرچم در کميته مرکزی و دفتر
سياسی حزب دمکراتيک خلق افغانستان در خاطرات سياسی خود مینويسد:
"در ماه می سال
١٩٧٧، در حالی که رهبری هر دو جناح حزب، برخی آگاهانه و برخی ديگر مقلدانه،
به اين عقيده رسيده بودند که وحدت رهبری و سازمانی ح د خ ا يک ضرورت اجتناب
ناپذير است، در اثر وساطت شاهمحمد دوست، رهبران هر دو جناح: نورمحمد
ترهکی و ببرک کارمل باهم ملاقات کردند. سپس در ماه جون ١٩٧٧ هر دو تن
"اعلاميه وحدت حزب دموکراتيک خلق افغانستان" را به امضاء رسانيدند. چندی
بعد، کنفرانس وحدت ح د خ ا به تاريخ ۳ جولای ١٩٧٧ در کابل داير گرديد."[۳]
پس از وحدت اين
دو جناح فعاليتهای آنها برای جلب و جذب افسران ارتش وسعت پيدا کرد.[۴]
چنان مینمايد که به گفتۀ دکتر محمدحسن شرق، برای براندازی نظام جمهوری
محمدداؤد به اشاره روسها زمينهسازی صورت میگرفت تا بتواند نظام مطابق
خواست و ميل بريژنف در افغانستان تحميل شود.[۵]
اين واقعيت، در
مصوبهی که در پايان کار کنفرانس وحدت دو جناح خلق و پرچم حزب دمکراتيک خلق
افغانستان از سوی تمامی نمايندگان شرکت کننده امضاء شده، بطور تلوحی تذکر
رفته است. در اين سند آمده است:
"تأمين و تحکيم
وحدت ح د خ ا يکی از مهمترين شرايط مبارزه انقلابی پيروزمندانه طبقه کارگر
و ساير زحمتکشان افغانستان عليه نيروهای ارتجاع داخلی و خارجی و پيروزی امر
انقلاب دموکراتيک ملی است."[٦]
برغم آن که رژيم
محمدداؤد از فعاليتهای گسترده سياسی ح د خ ا بويژه در نخش نظامی شديداً
ناخورسند بود، اما صلاح نديد که با آن رو در رو مقابله کند. از اين جهت تا
حدودی محتاط بود و به سياست کجدار و مريز اکتفا کرد.[٧]
ولی روسها به ترفند جديد روی آوردند تا پای رژيم محمدداؤد را به بازی
سرنوشتساز بکشاند، چنان که در ماههای پایانی سال ١٣۵۶ و آغاز سال ١٣۵٧
خورشيدی در جریان ترورهای سياسی که عوامل "کا گ ب" يا "جی آر يو" انجام
دادند، زمينه را هرچه بيشتر برای کودتای نظامی آماده ساختند.
اگرچه اسنادی
قانع کننده در مورد عاملهای اصلی اين ترورهای سياسی تا هنوز در دست نيست،
اما قراين کاملاً حاکی از نقش مخفی سازمان استخبارات نظامی اتحاد جماهير
شوروی (جی آر يو) در توطئهای است که برای براندازی دولت جمهوری محمد داؤد
طراحی شده بود. این ترورهای سياسی آنقدر ماهرانه صورت میگرفت که حتی پليس
حکومت محمدداؤد به گفتۀ سلطان علیکشتمند قادر به دستگيری مرتکبين آن نبود.
او مینويسد:
"در اين راستا،
در پائيز سال ١٩٧٧، شخصی، به نام انعامالحق گران، که پيلوت (خلبان) آريانا
بود، با ضرب چند گلوله در مقابل منزلش از پا درآمد. او در همان بلاک
مکروريان کابل میزيست که ببرک کارمل نيز در آنجا زندگی میکرد ... او با
کارمل مشابهت ظاهری داشت، و در آن شام تاريکی که وی به قتل رسيد، تشخيص او
با کارمل کار دشوار بود. هيچگونه دليل برای قتل او ارائه نشد و قاتل يا
مرتکبين قتل وی نيز شناسايی نشدند. اما ميان پرچمیها حدس و گمانهای وجود
داشت که سازماندهی اين قتل را شايد حفيظ الله امين بر عهده داشته باشد؛
چرا که او با کارمل شديداً کينه و خصومت میورزيد."[۸]
چندی بعد (٢۵
عقرب ١٣۵۶)، علیاحمد خرم، وزير پلان (برنامه ريزی) حکومت جمهوری
محمدداؤود، در روز روشن ربورده و کشته شد. تروريست که مرجان ناميده میشد،
پس از چندی دستگير و در ارتباط با نيروهای راست افراطی شناسايی گرديد.[٩]
اما او يکی از همدستهای حفيظ الله امين به شمار میرفت. دستگير پنجشيری
نوشته است:
"نقشۀ ترور
علیاحمد خرم تا جايی که تحقيقات کميسيون کنترل در ولايت کندوز آشکار ساخت،
توسط حفيظالله امين طرح گرديده بود... حفيظالله امين برای اجرای توطئه
خود اعضا و حتی کادرهای حزبی کندوز را مورد استفاده قرار داده بود. هدف
امين از چنين عمل ماجراجويانه اين بود تا ابتدا خرم به اثر تهديد مرجان
تروريست داخل ارگ شود و تروريست را با خود نزد سردار داؤد ببرد و سپس حملۀ
تروريستی عليه سردار داؤد انجام شود و آنگاه اردو به حال آماده باش درآيد
و امين سرانجام به آسانی از طريق قيام اردو قدرت سياسی را به تصرف خود
درآورد..."[١٠]
پس از کشف راز
توطئۀ تحريکآميز حفيظ الله امين توسط کميسيون کنترل حزب دمکراتيک خلق،
بيدرنگ موضوع اخراج امين از کميته مرکزی و سلب مسئوليت و سبکدوشی او از
رهبری سازمان مخفی نطامی مطرح بحث قرار گرفت؛ اما نورمحمد ترهکی و ببرک
کارمل مانع از صدور مصوبه سبکدوشی او شدند، در حالی که دلايل آن دو به
هيچوجه نزد اکثريت قريب به اتفاق اعضای دفتر سياسی قانع کننده نبود.[١١]
چنان مینمايد که
در مورد پروژهای کودتا نورمحمد ترهکی و ببرک کارمل با حفيظ الله امين هم
نظر بودهاند. پنجشيری مینويسد:
"برای تجليل
چهاردهمين سالگرد تأسيس حزب دموکراتيک خلق افغانستان (١١ جدی ١٣۵۶)، مراسمی
در سه محل جداگانه شهر کابل برگزار شده بود. از جمله جشنی در منزل حفيظ
الله امين واقع در خوشحال مينه بر پا بود که تنها ده عضو دفتر سياسی در آن
شرکت کرده بودند. در آنجا منشی عمومی کميته مرکزی حزب سخنانی دربارۀ سياست
اختناق و ارعاب دولت سردار داؤد ايراد نمود و در پايان چنين نتيجهگيری
کرد: "در حال حاضر، حزب دموکراتيک خلق افغانستان مخالف رويارويی و اعمال
قهرآميز عليه دولت است. اما در سال آينده بايد سکوت شکسته شود. در روز اول
می، جشن همبستگی کارگران جهان بايد تظاهراتی خيابانی سازمان داده شود و
مطالبات کارگران کشور در آن تظاهرات مطرح گردد. شعار ح د خ ا حداقل تا ماه
اسد ١٣۵٧، همين شعار قديمی دفاع از نطام جمهوری و تکامل آن به سود خلق
خواهد بود." سپس ترهکی به صراحت افزود: گرچه تعقيبات دستگاههای امنيتی
دولت در مرکز و ولايات افزايش يافته است و در حدود صد تن از کادرهای حزبی
زندانی هستند؛ اما تا زمانی که به مقام رهبری و دفتر سياسی ح د خ ا حمله
نشود، حزب ما اين فشارها را تحمل خواهد کرد."[١٢]
گذشته از اين
سخنان تهديدآميز، در جلسۀ دفتر سياسی حزب، در شام ٢٨ حمل ١٣۵٧ (لحظاتی پيش
از ترور مير اکبر خيبر) که در خانهی ترهکی داير شده بود، چنين ارزيابی و
تصميمگيری صورت میگيرد: رژيم سردار محمد داؤد خصلت کاملاً ضد ملی و ضد
دمکراتيک کسب کرده است. با رضاشاه پهلوی، انور سادات رئيس جمهور مصر و
نيروهای راست و وابسته به امپرياليزم جهانی و منطقه پيوند يافته است. روز
بروز به تضييقات و اختناق خود میافزايد. بنابراين، در روز اول می ١٩٧٨ م
سکوت در برابر دولت کودتا درهم شکسته شود، وحدت و قدرت حزب پس از پنج سال
مبارزه بیسر و صدا به نمايش درآيد.[١٣]
به هر حال،
سرنگونی رژيم جمهوری محمد داود، به يک جرقه نياز داشت و با ترور مير اکبر
خيبر، اين جرقه درخشيد. سلطانعلی کشمند مینويسد:
"نقطه عطف بحران
هنگامی به ملاحظه رسيد که که به تاريخ ١٧ اپريل ١٩٧٨ در کابل، عضو کميته
مرکزی ح د خ ا، انقلابی معروف، مير اکبر خيبر که از شهرت و محبوبيت فراوان
در ميان نظاميان، کارگران، کارمندان دولتی، دانشجويان و روشنفکران کشور
برخوردار بود، ترور گرديد. اين قتل سياسی که هم حرب دموکراتيک خلق
افغانستان و هم حاکميت محمد داؤد و در مجموع تمام محافل سياسی کشور را تکان
داد، انفجاری از خشم و انزجار در ميان وسيعترين اقشار مردم بوجود آورد."[١۴]
اگرچه،
تحليلگران سياسی و مؤرخان افغان، دربارۀ ترور مير اکبر خيبر، نظرهای
متفاوت دارند، چنان که به گفتۀ سلطانعلی کشمند، کارمل اظهار داشت که گمان
غالب مبنی بر انجام توطئه از جانب حفيظ الله امين برده میشد؛ زيرا، او از
ديرباز با خيبر به تندی خصومت میورزيد و او را که ... ميان نظامیها از
شهرت خوب برخوردار بود، رقيب سرسخت خويش میپنداشت. بعدها معلوم شد که
عبدالقدوس غوربندی با حفيظ الله امين روابط معين و زد و بند داشت.[١۵]
نبی عظيمی، نيز حفيظ الله امين را مقصر میداند. در حالی که، برخی ديگر،
کارمل را عامل ترور معرفی میکنند. اما تحليلگران هوادار غرب، از جمله سيد
قاسم رشتيا، ابلوف کارمند سفارت شوروی در کابل را مسبب اصلی قتل خيبر محسوب
میدارند.[
١٦]
اين
نظر اخير، بيش از ساير حدس و گمانها، منطقیتر مینمايد و اگر بپذيريم که
امين يا کارمل دست به چنين اقدامی زدهاند، بازهم، اين نکته را نبايد از
نظر دور داشت که قبل از کودتا نيز مانند پس از کودتا، به گفتۀ ملک ستيز
"تصامیم سرنوشتساز امور سیاسی [و بويژه نطامی] در کاخ کرملین اتخاذ و توسط
رهبری حزب دموکراتیک خلق تعمیم مییافت."[١٧]
از سوی ديگر، "سلیگ هریسن" افغانستانشناس آمریکایی در این باره معتقد است
که حفیظ الله امین به عنوان یکی از رهبران مهم جناح خلق، رابطهای محرمانه
با کا گ ب سازمان اطلاعاتی شوروی داشت.[١٨]
در اين ميان،
اتحاد شوروی با يک تير دو هدف را نشانه گرفت. تنها مرگ مير اکبر خيبر،
میتوانست هر دو هدف را برآورده کند. مرگی كه كمتر درباره آن صحبت و تحقيق
شده است. طرح خيبر، مبنی بر انحلال فرکسيون (جناح) پرچم، نه تنها کارمل
بلکه شوروی را نيز سخت بيمناک و مشوش ساخته بود. هرگاه طرح خيبر پيروز
میشد، به گفتۀ دستگير پنچشيری، بخشی از اعضای ملکی و نظامی جناح پرچم به
حزب انقلاب ملی محمد داؤد میپيوست.[١٩]
بنابراين، ترور مير اکبر خيبر، در قدم نخست، يک مانع را از سر راه کودتای
نطامی بر میداشت و دوم آنکه زمينه را با ايجاد فضای ناامنی، نارضايتی و
وحشت، کاملاً برای وقوع کودتا فراهم میساخت. اين هر دو هدف به سود روسها
بود. اگرچه روسها و اعضای ح د خ ا، هرگونه دخالت کا گ ب و جی آر یو یا
سازمان اطلاعات ارتش شوروی را در امر ترور مير اکبر خيبر و وقوع کودتا هفت
ثور انکار میکنند. اما آنچه که مسلم است، از ترور خيبر، فقط آنها بيشترين
بهره را جستند.
روز ١٩ اپريل،
مراسم تشييع جنازه میر اکبر خيبر با شرکت دهها هزار نفر از اعضا و
هواداران حزب دمکراتيک خلق، از مسجد پل خشتی تا گورستان عمومی شهدای
صالحين، برگزار شد. اين تشییع جنازه، تبدیل به یکی از بزرگترین
راهپیماییهای سیاسی تاریخ افغانستان تا آن زمان شد. سخنرانی رهبران حزب
دموکراتیک خلق در مراسم به خاک سپاری خیبر و آنچه که قدرتنمایی بزرگ حزبی
تلقی میشد، داوود خان را خشمگین کرد.
بدنبال این
سخنرانیها، برخوردهای تند داوود خان با سران حزب دموکراتیک خلق آغاز شد و
شامگاه پنجم ثور، رادیوی دولتی افغانستان، خبر بازداشت شماری از رهبران حزب
به شمول نورمحمد ترهکی و ببرک کارمل را پخش کرد. اين بازداشتها، براساس
مادههای ٢١٣ و ٢٢١ قانون جزا کاملاً منطقی به نظر میرسيد.
نورمحمد ترهکی، رئيس شورای انقلابی دولت ملی دمکراتيک افغانستان، پرچم
جديد کشور را برنگ خون برافراشت.
سرانجام، به
دنبال اين حوادث، کودتای هفت ثور ۱۳۵٧ به وقوع پیوست و به پیروزی رسید و
سالها مردم افغانستان را در اشک و خون فرونشاند.
باری ببرک
کارمل در سال ١٩٨٠ ميلادی چنين اظهار داشت:
"بياييد بخاطر
بياوريم که چگونه در نخستين چند روز انقلاب، کابل و تمام کشور آکنده از شور
و شوق و گرمی مردم بود. بخاطر بياوريم که جگونه فضای فراموش ناشدنی مشحون
از سرور و انتظار در کوچهها و خانههای مردم حکمفرما بود."[٢٠]
اما "سرکردگان رژيم بزرگترين اشتباه تاريخی را مرتکب شدند که احساسات پاک
مردم را به هيچ و حتی به مسخره گرفتند، اهميت پشتيبانی مردم را درک نکردند،
برخوردهای جاه طلبانه و خودخواهانه، يکه تازی و انحصارگری را جانشين
شيوههای دمکراتيک و مردمی، واقعبينی و دورانديشی ساختند. آنان به غلط
میپنداشتند که مردم چيز ديگری را به جز زور نمیبينند و نمیشناسند. ايشان
بخاطر بازی کردن با احساسات مردم، کوتهانديشی خويش و پشت پا زدن به موازين
انسانی و روشهای دمکراتيک، بهای بزرگی پرداختند که دامنگير خود ايشان و
هزاران انسان آرزومند گرديد و عواقب خيلیها ناهنجار و وخيم در پی داشت.
آنان صرف به يک کلمه دلبستگی عميق داشتند و آن کلمۀ خلق يا مردم بود و در
عمل خيلی چيزها به نام مردم عليه مردم انجام گرديد."[٢١]
ببرک
کارمل زمانی که
در یکی از
خانههای خاص یلاقی (داچه) در "سریبریانی بور" (اطراف ماسکو) در حال تبعيد
به سر میبرد، در مصاحبه با ولادیمیر سنگیرِیف گزارشگر نظامی روزنامه
"پراودا" ("حقیقت"، ارگان کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی)، پرده از روی
بسياری حقايق برداشت. او گفت:
"من همه چیز را
میدانم. میدانم چه کسی داوود را کشت و برای چه. چه کسی ترهکی را کشت و
چرا. چه کسی امین را کشت و چگونه. من میدانم چه کسی در عقب استعفای من و
تقرر نجیب الله قرار داشت. بلی، من خیلی چیزها را میدانم و صرف به همین
خاطر است که چیزی نمیگویم؛ زیرا هنوز وقت آن نرسیده است."
[٢٢]
در تمامی موارد
اشارهی کارمل بطور غير مستقيم به سوی کا گ ب بود. باری ديگر، که گزارشگر
از او میپرسد: "شما از موقعیت امروز، انقلاب اپریل ١٩٧٨ را چگونه ارزیابی
میکنید؟" بیدرنگ پاسخ میگويد: "انقلاب اپریل (١٩٧٨) يک جنايت عظيم در
برابر مردم افغانستان بود."[٢۳]
پانوشتها:
١- شرق،
محمدحسن، کرباس پوشهای برهنه پا، ص ۱۴٩
٢- همانجا ،
ص ۱۵۳
٣- کشتمند، سلطانعلی،
يادداشتهای سياسی و
رويدادهای تاريخی، ج
۱، ص ٢۸۰
۴- همانجا
، ج ۱، ص ٢۸٩
۵-
کرباس پوشهای برهنه پا،
ص ۱۵۶
٦-
يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی،
ج ۱، ص ٢۸۱؛ همچنين رجوع شود به: پنجشيری، دستگير، ظهور و زوال حزب
دموکراتيک خلق افغانستان، ج ۱، ص ۱۸٢
٧-
يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی،
ج ١، ص ٢۸۸
٨-
يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی،
ج ٢، ص ۳۱۵
٩- همانجا ،
ج ٢، صص ۳۱۵-۳۱۶
١٠-
ظهور و زوال حزب دموکراتيک خلق افغانستان،
ج ٢، صص ۵۶-۵۵
١١- همانجا ،
ج ٢، ص ۵۶
١٢- همانجا ،
ج ٢، ص ۵۹
١٣- همانجا ،
ج ٢، ص ۵٨
١۴-
يادداشتهای سياسی و
رويدادهای تاريخی، ج
٢، صص ۳٢۴-۳٢۵
١۵-
همانجا ، ج ٢، صص ۳٢۵-۳٢۶
١٦-
ظهور و زوال حزب دموکراتيک خلق افغانستان،
ج ٢، ص ۶۰
١٧- ملک ستیز،
کارنامه جنبش چپ در افغانستان، سايت بی بی سی (٨
اردیبهشت ١٣٨٧)
١٨- موسوی، جمالالدین،
میر اکبر خیبر نظریه پرداز سوسیالیست،
سايت بی بی سی (١
اردیبهشت ١٣٨٧)
١٩-
ظهور و زوال حزب دموکراتيک خلق افغانستان،
ج ٢، ص ۶١
٢٠- راجا انور، تژادی
افغانستان، ترجمۀ فارسی ار متن انگليسی، کشتمند، ج ٢، ص ٣۵٨
٢١- جورج آرنی،
افغانستان؛ اهميت قاطع کشوری در چهار راه، ترجمۀ فارسی از متن
انگليسی: کشتمند، ج ٢، ص ٣۵٨
٢٢- مصاحبهٔ ببرک کارمل با ولادیمیر سنگیرِیف
(خبرنگار پراودا) (قسمت اول)، ترجمۀ
فیاض نجیمی بهرمان
٢٣- همانجا،
(قسمت دوم).
|