و سایه گفت به باد
چه روی داد که شهـر
بلند قامت بالنده
ستبر بازوی توفنده
که هر گذرگاهش
رگی ز پیکر هستی بود
کنون فتاده ز پای
و هر گذرگاهش
رگ بریده ی جنگاوریست خون آلود
چه روی داد که آهندلان صخرهء شکن
به سان پیکره ها، نقش ها، عروسک ها
ستاده اند در آنسوی شیشه های زمان
و چهره ها همه آیینه های تیره مسخ
و پای ها همه چون نبض مرده گان قرون
و دست همه چون دشنه های زنگ آگین
و خشم ما نازای
و خواب ها سنگین
سپیده های دروغین به چشم ها چیره
گرسنه گان بیابان را
ببین چگونه به تصویر نان فریفته اند
1351 |