چه روز گاری
نه زمین به زمین می ماند
نه آسمان به آسمان
پیشوایان دراز دست، سوراخ دعا
را گم کرده اند
ونسیمی سبزی از باغهای بهشت
نمی آید
وتمام بارانها
روی بالهای همای که بر سر ما
سایه انداخته است
گیر مانده اند
و ما هنوزنمی دانیم
که خون های خشکیدهء روی خیابان
را کجا بریم
خون های خشکیدهء روی خیابان
را...
ما هر روز یک فصل انتحار خرمن
می کنیم
رم درد می کند
هیچ چیز به هیچ چیز پیوند
ندارد
نه خورشید با آسمان
نه موج با توفان
وقتی کسی درساحلی با تور
خشکسالی
دریا شکار می کند
کابل در ذهن کودکان دهکده
شیطان چراغیست
روی تاق خانهء بیوه زنی
که به اندازهء یک پایتخت
گرسنگی
بی روشناییست
من چه می دانم!
شاید هنوز دیوانه یی باشد
که کابل را دوست بدارد
و چاشتگاهان فراخ
هرویینی دود کند در پارک شهر
نو
جدی 1387
شهر کابل
|