هـفت
شــام،
ریجــاینا
/ کانادا، بیسـتم
فـبروری 2009
ســیاه
سـنگ:
آقـای خطاب جانباز! در نامه یی که تاریخ 2009/01/20
را نشان میدهد، آمــده اسـت: "در سال
1988،
بنده در یک سـفــری که هـمـراه جنرال خطاب جانباز رئیس ارتباط
خـارجه وزارت دفـاع آنوقت توسـط طیاره مـلل متحـد از مـزار شـریف به کابل
داشـتم، نظـر به شـناخت قبلی کـه با اوشـان داشـتم. در جـریان ســفر مـوضوع
به شهـادت رســاندن اولین رئیس جـمهـور افغـانسـتان را برایم چنین توضیح
داد: ...." آیا میشــود
چگـونگی کشـته شـدن مـحـمــد داوود و خـانواده اش را از زبان خـود
تان بشـنویم؟
جنرال خطاب جانباز:
اجازه بدهـید اولاً این نکـته را روشـن بسـازم که در ســال
1988
کــدام سفــر رســمی یا شــخصی از مــزار شـریف به کابل نداشـته ام. وقـتی
مـوضوع سـفـــر در میان نباشـد، هـمه آن صحبتهـا از زبان مـن خـود به خـود
نفی میشــوند.
ســیاه
سـنگ:
آیا شـمـا با آقـای MZM
که نام و تخلصش "..... ....." اسـت، شـناخت دارید؟
جنرال جانباز:
در میان دوسـتان جدید یا قـدیم مـن، کسی با این نام و تخلص وجود ندارد.
ســیاه
سـنگ:
گذشـته از شـناختن یا نشـناختن او، به یاد دارید که میان ساعتهـای شــش و
هفت صبح روز هشـت ثور سـال ســیزده پنجـاه و هـفـت [28
اپریل 1978]
در کجا بودید و چـه میکـردید؟
جنرال جانباز:
خـیلی خـوب به یاد دارم. در آن لحظات روز، مـن با قـادر (هـمـان قـادر
مشهـور)، تورن امین افسـر قوای چـهـار و یک تعـداد دیگـر از اعضـای حـزب
دمـوکـراتیک خـلـق افغـانسـتان در پیشـروی تعمیر رادیو افغـانسـتان بودم.
ســیاه
سـنگ:
آیا شـمـا عضو حـزب دمـوکـراتیک خـلـق افغـانسـتان اسـتید؟
جنرال جانباز:
با کمـال افتخـار میگـویم که مـن نه خـلـقی اسـتم و نه پرچمی،
امـا عـضـو حـزب دمـوکـراتیک خـلـق افغـانسـتان بودم و اسـتم. اگـر تاریخ
دوباره به هـمـان سالهـا قرار بگیرد یا مـن شور و شوق جوانی خـود را واپس
به دسـت بیاورم، باز هـم با هـمـان اندیشه در هـمـان راه خـواهـم رفـت.
ســیاه
سـنگ:
پیش از آنکه به چگـونگی کشـته شـدن مـحـمــد داوود و خـانواده اش بپردازیم،
بهتر خـواهد بود فشـرده اندیشه تان در پیرامـون رویداد هفت ثور سیزده پنجاه
و هفت را بیان کـنید.
جنرال جانباز:
رویداد هفت ثور را چـه کودتا بنامیم، چـه قیام یا هـر چیز دیگـر، حقیقت آن
اسـت که "انقلاب شکوهـمـند مـا" با بزرگترین مصیبتهـا، بدترین فاجعه
هـا و جبران ناپذیرترین اشـتباهـات هـمراه بود. در طی این کودتا بگـویم یا
انقلاب (به نظر مـن اسـتعمـال کلمـات یا اصطلاحات زیاد مهـم نیسـتند)،
آنقدر مردم شـرافتمـند بیگناه و بیطرف قربانی شـدند، آنقدر فــرزندان
بانجابت حـزب دمـوکـراتیک خـلـق افغـانسـتان از بین رفتند و آنقـدر جنایت
ننگین رخ داد که هیچ شخص با وجدان نمیتواند آنهـا را و هـمچنان نقش عامیلن
شان را انکار کند.
ســیاه
سـنگ:
آیا درسـت اسـت که ببرک کارمل روز [28
اپریل 1978]
به شـمـا گفت: "با تانک یا زرهـپوش و پرســونل
به ســوی ارگ ریاسـت جـمهـوری بروید؟"
جنرال جانباز:
این ادعا قطعاً درسـت نیسـت. آن روز هر نوع قومـانده و دسـتور و فرمـان
نظامی و غیرنظامی از طرف حفیظ الله امین صادر میشـد. ببرک کارمل در
آن حصه کدام سهـم نداشـت. در مـوردی که مسـتقیمـا از طرح دسـتور کارمل به
اینجانب یاد میشـود، باز هـم جواب مـن مـنفی اسـت. ببرک کارمـل در داخـل
تعـمیر رادیو بود و مـن در بیرون آن. این چنین دسـتور نه از طـرف او عنوانی
مـن بیان شـده و نه مـن آن را از او شـنیده ام.
ســیاه
سـنگ:
آیا این گـفته هـا از زبان شـمـا درسـت اند: "با
عجله پایین آمده ترتیبات آمـاده ساختن یک عــراده زرهپوش و انتخـاب افــراد
را گـرفتم که حدوداً ده دقیقه را در بر گـرفت. مـنتظر مـاندم تا امـام
الدین نیز با تانک خـود به دروازه خروجی رادیو تلویزیون بیاید. بعد از
تقریباً پنج دقیقه انتظار برایم گفته شـد که امـام الدین با تانک و پرسونل
در هـمـان لحظات اول به طـرف وظیفه داده شـده، حرکت کـرده اسـت. بنده حیران
مـاندم که او چگـونه با این سـرعت آمـادگی گـرفته و حرکت نمـوده اسـت. لذا
مـن نیز به عجله به طرف اقـامتگاه رئیس جمهـور حرکت کـردم. مـوقعی که در
احاطه اقـامتگاه رســیدیم، به مجــرد پیاده شـدن زرهپوش صـدای فیرهـای
مسلسل را شـنیدیم. در هـمین لحظه دیدیم که امـام الدین با افراد خـویش در
حالی که یک دسـت خـود را محکم گـرفته بود، بیرون آمد، مـن بالایش صدا
کـردم: "چـه کـردی؟ چرا مـنتظر مـن نشـدی؟" او در مقـابل برایم گفت: "مـن
وظیفه داده شـده را انجام داده ام. فعلاً فرصت صحبت زیاد را ندارم. چون
زخمی هسـتم."
جنرال جانباز:
قسمی که در اول هـم تذکـر دادم، یک فیصد این گفته هـا از مـن نیسـتند. مـن
انجنیر قـوای هـوایی و هـواشـناسـی بودم و هیچـوقت سـر و کارم با تانک و
زرهـپوش نبوده اسـت. با اطمینان و یقین کامل تکـرار میکنم که یک فیصد این
گفته هـا از مـن نیسـتند.
ســیاه
سـنگ:
آن روز امـام الدین را در کجا دیدید؟
جنرال جانباز:
مـن نه تنهـا هـمـان روز، بلکه در طول هـمـان سال امـام الدین را ندیدم.
نامش را از اعضـای حـزب شـنیده بودم، از زخمی شـدنش هـم از طریق دیگـران
اطلاع یافتم. امـا صحنه یی که او دسـت خـود را محکم گـرفته باشـد یا با مـن
صحبت کـرده باشـد، واقعیت ندارد. شـمـا میتوانید اصل قضیه را از خـود امـام
الدین بپرسید. مـن او را یک یا یکنیم سال پس از زخمی شـدنش دیدم.
ســیاه
سـنگ:
در نقش عضو وفادار به راه و اندیشه و آرمـانهـای حـزب دمـوکـراتیک خـلـق
افغـانسـتان، به مـحـمــد داوود چگـونه نگاه میکـنید؟
جنرال جانباز:
اینکه سـردار داوود شخصیت پاک، وطنپرسـت و باوجـدان بود، چــون و چــرا
ندارد. هـم مـوافقین و هـم مخـالفینش در این حصه متفق القول اند. اگـر کسی
در ظاهـر نگـوید، در باطن میداند که داوود خـان بسـیار با شهـامت بود. او
واقعاً میخـواسـت به افغـانسـتان خـدمت کند. در بین خـانواده یا در جمع به
اصطلاح آل یحیی، شخصی مـانند داوود خـان وجود نداشـت. البته، مـنحیث یک
چـهره بارز سیاسی اشـتباهـات، کاسـتیهـا، اسـتبداد و خشونت هـم در کارهـایش
دیده میشـد.
یقـین دارم که تاریخ با سـردار
داوود نیز مـانند هر شخصیت سیاسی دیگـر برخـورد علمی، مـنطقی، فـارع از
عـقـده و بدون دخـالت عناصر حب و بغض خـواهد کـرد. به این معنا که تمـام
جنبه هـای مثبت و مـنفی کـردار سیاسی او به شـکل مسـتدل و مسـتند با ثبوت و
شواهد مـوثق بررسی خـواهند شـد. تاریخ با تخـیل و تهـمت نوشـته نمیشود؛
اگـر شود، تاریخ نیسـت، عـقـده گشـایی اسـت.
[][] |