کابل ناتهـ، Kabulnath







































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

باغ هــندو
دروازهء کابل

 
 
 
در آیینه ی تاریخ
نگاهی به جریانات روشنفکری و سیاسی غیر وابسته دهه چهل افغانستان
  در مثال سازمان جوانان مترقی" شعلهء جاوید"
 
 

 

 سرآغازسخن

مقدمه ی بر موضوع

1- آزادی درافغانستان

2- سیاست های استعماری، پلان های پنج ساله و شکست اقتصادی

3ـ شرایط داخلی، ساختار جامعه قبیلوی و دهقانی افغانستان

4- استبداد حاکم  و شکست روشنفکران پست مشروط دوم

5- بهره گیری حزب کمونیست شوروی از جریانات روشنفکری افغانستان

6- جریانات روشنفکری چپ غیره وابسته ی ادامه مشروط سوم

7ـ جریان شعله ء  جاوید و اشتباهات آن

نتیجه گیری

منابع پژوهشی

 

 

 

سرآغازسخن

 

نخست ازهمه اولتر باید یک مسله را یاد آور شوم که اینجانب  به غیر از دو نهاد صنفی و فرهنگی به هیچ یک از جریانات سیاسی عضویت نداشتم. اولی « اتحادیه عمومی محصلان و افغان های خارج » از کشور، درآلمان غرب بود و، تا خزان سال 1974 چند ماه بعد از کوتای داودخان فعالیت می کرد و بعدآ درگردهمائیکه که دراخیر سال 1974 درشهر( هانور) آلمان بر گذارگردید، اتحادیه عمومی تجزیه شد. تا آن زمان من عضویت آن را داشتم. جریان صنفی بعدی که بنام های اتحادیه عمومی، فازا وغیره فعالیت می نمودند، من عضویت آنها را نداشتم.

 

 دومی« انجمن فرهنگی اجتماعی افغانهای باشنده کانادا» است که، عضویت آنرا دارم.این انجمن فرهنگی درآغاز، شایسته ترین خدماتی را در زمینه حفظ  فرهنگ و تقویه زبان مادری افغان ها در تورنتوانجام داده است. به غیر از این دو نهاد صنفی و فرهنگی به هیچ نهاد سیاسی و فرهنگی دیگری عضو نبودم. لذا صحبتی را که در زیر روی جنبش های چپ روشنفکری افغان ها دارم، تنها بررسی تاریخی و نقد روشنگرانه است که، قضاوت در باره سازمان جوانا ن مترقی از دید بررسی جامعه شناسی و ساختار اجتماعی افغانستان صورت گرفته است، نه از وابستگی گروه های سیاسی .

 

مقدمه ی بر موضوع

حوادث تاریخی چهار دهه ی اخیر افغانستان همانطوریکه پیشگوئی شده بود، دیده میشد، ثابت کرد و نشان داد که جریانات روشنفکری چپ غیروابسته چهار دهه ی اخیر نتوانست مردم وادی های هندوکش را به هدف نهائی شان برساند. بخشی از عناصر وابسته که خود را چپ قلمداد می کردند، درمسیر تجربه تاریخی خود به جهت ضد مردمی قرار گرفتند، این عناصر توسط اعمال خائنانه و نوکر صفتی خویش در حلقه حزب دموکراتیک خلق و پرچم، سبب بزرگترین ویرانی در این سر زمین گردیدند. شرایط امروزی افغانستان واقعیتی را ترسیم می کند که،اثرات تخربی زمامداری حزب دموکراتیک خلق و پرچم درافغانستان،بدترازبمب اتم هروشیما بود.

تمام ساختارتشکیلاتی، اداری و حقوقی افغانستان که از زمان سلطنت شاه امان الله بنیاد گذاشته شده بود و در دوره های بعدی به شکل یک نظام اداری و سیاسی مملکتی توسعه یافته بود، توسط حزب قشری خلق و پرچم و بنیادگرایان مذهبی این سر زمین، از بین رفت. امروز دیگر حفظ هویت سر زمین وادی های هندوکش برای اقوام این سر زمین هدف نهائی است، جامعه با چنان بیماریهای مزمن فرهنگی و اخلاقی گرفتار شده است که، ساختن بنائی نوین چندین نسل دیگر را به قربانی، می طلبد.

 

 اکنون حتی روشنفکران چپ غیره وابسته چهاردهه پیش که ذهنیت تحولات اجتماعی را بدون شناخت خمیرمایه های درونی جامعه در سرداشتند، باید به این واقعیت انکار ناپذیر تن دردهند که، از نتایج تمام قربانی ها و فداکاری ها فقط بنیادگریان مذهبی بهرهء سیاسی بردند و به قدرت رسیدند. این متولیان بنیاد گرا مذهبی نبودند که مملکت ما را اشغال کردند، بلکه نخست حزب دموکراتیک خلق بود که، کشورما را از برخی نهاد های سیاسی واجتماعی و از وجود روشنفکران وطندوست خالی کرد. درحساس ترین لحظات تاریخ، متولیان بنیادگرا مذهبی امروزی که، انسان های فاقد احساس مسؤلیت های اجتماعی و مردمی بودند و، در طول تاریخ قدمی در راه منافع مردم افغانستان بر نداشته بودند، در پی فرصتی بودند که بهر قیمتی که هست خود را به ماجری صحنه های سیاسی افغانستان داخل کنند، همین بود که آنها، به پشتبانی مالی کشور های سرمایه داری وهمیایه فرهنگی و سیاسی برخی از روشنفکران افغانستان داخل قضایای سیاسی این مملکت شدند.

برای معلومات کا فی در این باره، رجوع شود به مضمون این قلم 1385 خورشیدی : اشاره یی بر روند انقلاب اسلامی در ایران و افغانستان " www.blogspot.com"( نامه های هرات) آرشیف نوشته های من.

 

اشغال نظامی افغانستان توسط شوروی بهترین وسیله ی برای قتل عام نیروی های مردمی بود. از داخل افغانستان حزب دموکراتیک خلق و از خارج کشور های صنعتی  زمینه ی را برای متولیان بنیادگرا مذهبی افغانستان فراهم نمودند، به کمک پول و دستگاه های پولیس مخفی  پاکستان، ایران، عربستان سعودی و امریکا وغیره کشور ها، زیادتر از یک ملیون مجاهد فداکار و آزاده را که بزرگترین تکیه مردم افغانستان حساب می شدند و، پروانه وار به خاطر دفاع از فرهنگ آزادمنشی سرزمین های بومی خود به دور تنظیم های اسلامی بخاطر آزادی افغانستان گرد آمده بودند، سوختاندند، و بعدآ مردم و مملکت را سوزاندند.

 

قصد از مضمون هذا کوششی است، تا به تهی بودن زمینه های تحقیق درمایه های فرهنگی خود مان اشاره کنم. انگیزئی چنین فکری، برداشت از جریانات روشنفکری چپ غیره وابسته چهار دهه اخیر افغانستان بوده است. علت آن این است که، گاه گاهی در نبشتار برخی از روشنگران افغان، صحبت های از شیرازه ای اساس به فرهنگ غرب  وتسلط آن کشیده می شد. لیکن در گفت و گو در باره ی میراث های فرهنگی گذشته، هرگز مشخص کردن آن قسمتی که می توانست، خطوط روشن و صریحی بر چهره ی فرهنگ و آرمان های اجتماعی جامعه ی عقب مانده و فقییر افغانستان رسم کند، منجر نشد. برای اینکه:

اول: موضوع چپ چه از نگاه هویت و، چه از نگاه نقش ویژه ی خود در ساختار اجتماعی و فرهنگی تاریخ معاصر افغانستان سابقه ای نداشته است.

دوم: جریانات چپ در حوزه فرهنگ درافغانستان، موضوع مونتاژی داشتند و، درشکل ظاهری صورت گرایی فکری ذهنیت مطلق اندیشی جهان شمول سبک کمونیسم روسی بودند و،

سوم: درپروسه ی عملی، آشفتگی،عدم انسجام و ناهمگونی را از خود نشان دادند.

 

از جهت دیگرساختار اقتصادی افغانستان طوری بود که مشکلات عمده ی اجتماعی و سیاسی بردوش چپ غیره وابسته افغانستان قرار گرفته بود. این ساختارطوری بود که، رسالت هرگونه تغییر خواه در زمینه ی ذهنی و خواه مبارزاتی برعهده ی روشنفکران غیره وابسته سکولار قرار گرفته بود.  

ولی نسبت عدم لانه ی روشنفکری در ساختار اقتصادی جامعه ی دهقانی و قبیلوی افغانستان و بخاطر فقر فرهنگی و فقر اخلاقی خیلی زود برخی از جریانات روشنفکری چپ درانشعاب و بالاخره درعمق شرایط منفی جامعه سرنگون می شدند و، در صف گذارندگان شرع و عرف قرار می گرفتند. چون و چرائی این پدیده ی اجتماعی درساختار مایه های قشری و عدم لانه های روشنفکری جامعه ی عقب مانده افغانستان نهفته است، نه در رسالت و آرمانگرائی برخی از عناصر آگاه افغانستان.

 

برای شناخت پدیده فوق اجبارآ اشاره مختصری به مفهوم مبارزه در چهارچوب روابط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی افغانستان در چهار دهه پیش می نمایم و،همزمان روابط اقتصادی این کشور را با جهان خارج، مورد بررسی قرار می دهم، تا به کمک آن نقش جریانات چپ سازمان جوانان مترقی دراین پروسه روشن گردد.

 

1- آزادی درافغانستان

در تاریخ معاصر افغانستان در باره ی آزادی و مفهوم اجتماعی و حدود کیفیت استفاده و توزیع آن سوء تفاهمات زیادی وجود داشته است. باین معنی گروهی باید چیزهائی را در دست داشتند، از دست می دادند و گروه دیگری به چیز هائی که فاقد آن بودند، می رسیدند. همین از دست دادن و بدست آوردن، طبعآ موجد مبارزه، ستیزه و اختلاف بین گروه های اجتماعی گردید بود.

از آنجائکه ساختار اقتصادی و اجتماعی افغانستان به نسبت نظام های سلطه و سرکوبگر از نگاه تکامل تاریخی خود در سده ی حاضر خورشیدی طوری رشد نمود بود که،آرایش جامعهءقبیلوی و دهقانی افغانستان دو گروه خاص را نشان می داد.

گروه اولی اقلیت ناچیزی بود که، وظیفه ی تجم بهره ی مالکانه را داشت و، براکثریت وسیعی گروه دومی که بهره دهنده بودند، حکمفرمائی می کرد. یکی از ویژگی های ساختار اقتصادی افغانستان، فقدان طبقه ی متوسط با فرهنگ شهری و تجاری است. این طبقه که درتاریخ رشد اقتصادی جوامع  بهترین وسیله ی ایی تنظیم کننده بین بهره گیرنده و بهره دهند بوده، در سر تا سر افغانستان موجود نبوده است.

 

گروه اولی که فاقد فرهنگ پیشرفته بود و در محدوده ی خود حیات بسر می برد، سبب ستیزه ای درونی و سدی علیه ارتقا نیرویهای تولیدی درجامعه گردیده بود. این گروه با تعداد بسیار محدودی قدرت را در دست داشتند. از آزادی به مفهوم وسیع کلمه بر خور دار بودند. بخاطر داشتن رفاء مادی انسان های بودند که، خوب می خوردند و خوب می پوشیدند و خوب تفریح می کردند. بخاطر قدرتی که داشتند در استفاده از امکانات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی از آزادی کامل برخوردار بودند.

 

گروه دوم اکثریت وسیع پائین جامعه بودند که، قرار آمارهای گرفته شده ی چهاردهه پیش بین 80 تا 90 در صد مردم را تشکیل میداند. این گروه فقیر از برخی آزادی ها برای فعالیت های اقتصادی و جمع آوری ما ل و بهره برداری از نیرو های انسانی و منابع طبیعی محیطی خود بهره مند نبودند. این اکثریت وسیع پائین جامعه به همین نسبت به تعداد بسیار محدودی از آزادی های معمولی که در چهارچوب بهر دهی و تلاش روزانه آن ها خلاصه میشد، دسترسی داشتند.

 

درافغانستان این گروه وسیع جمع لغاتی را که در زندگی  روزانه بکار می بردند، از یک مشت الفاضی که معرف نیازمندی های کوچک انسانی است، تجاوز نمی کرد. زیرا آنچکه در ذهن  و مغزآن ها می گذشت، شعور ظاهر و باطن آنها را تشکیل می داد. روابط اجتماعی آن ها روی  مقداری از عواطف و احساسات غریزی رشد نیافته و تربیت نشده و تعلیم ندیده صورت می گرفت. ـ فراموش نکنیم که گفتار پیش مختص به ادوار گذشته نبوده، بلکه به شرایط امروزی افغانستان نیز صدق می کند ـ.

 

از نگاه تئوری اقتصاد ملی ( آدام اسمیت) هر خانواده بخردانه کوششی در راه رفاء اقتصادی خود می نماید، جامعه تشکلی از خانواده ها است. اگر دولت نیز سیاست خود کفائی ملی را تعقیب کند، رشد روز افزون اقتصادی و اجتماعی در جامعه میسر می گردد.

درافغانستان بعد از سقوط نظام امانی تا امروز چنان حکومات سرکوبگری روی کار آمدند که، جلوه رشد نسبی، بلوغ ملی، فکری، شکوفایی و استعداد های مردم را گرفتند. نه رشد اقتصادی اقوام هندوکش صورت گرفت و نه هم تفکر آزاد و رشد اجتماعی، برعکس  روان جامعه از حالت یک جامعه ی فکر کننده و تصمیم گیرنده، به صورت یک جامعه ی مطیع در آمده است.

 

همین بود که گروه اولی از نو حکومت کننده گانی بودند، که هد فی جز حفظ قدرت برای یک عده ی محدود  و افزایش ثروت و گسترش امتیازات اقتصادی و اجتماعی برای آن عده، نداشتند.

در این نوع آزادی که برای یک گروه محدود و خاص وجو دارد، به گفته ( هگل) خواه و نا خواه در یک پروسه ی تاریخی مایه ای  ضد چنین آزادی را در وجود خود پرورش می دهد. برای اینکه کلیه نیرو های فعال اقتصادی و اجتماعی طبقات وسیع پائین جامعه در خدمت شکوفائی زندگی، لذت، قدرت، و ثروت یک گروه محدود از جامعه قرار می گیرند.

 

 موضوع عمده ای صحبت من در این جا است که، در بستر ساختار اقتصادی و اجتماعی چهار دهه پیش افغانستان، مایه های ضد آزادی در سطح روشنفکران شهری بوجود آمد. اما روشنفکران این دهه افغانستان  بخصوص چپی ها "سازمان جوانان مترقی" که یک عده روشنفکران بدور آن جمع شده بودند، هنر آنرا نداشتند که ذهنیت عدالت خواهی و آزادی را در سطوح پائین جامعه انتقال دهند و، به کمک آن پایگاهی اجتماعی درسطوع وسیعی جامعه برای آزادی و عدالت اجتماعی بوجود بیاورند.

 

از آنجائکه این جریان سیاسی روشنفکری فاقد نهاد های فرهنگی و اجتماعی بود، برای اینکه جهت مبارزه اجتماعی و سیاسی این دهه ها فقط در سرنگونی رژیم خود کامه خلاصه می شد و، نه در جهت تشکل نهاد های فرهنگی و اجتماعی ـ خواست های که در ترازنامه های بین المللی چپ به ویژه لنینسیم گنجانیده شده بود و چپ های افغانستان نیز ازآنها پیروی می کردند ـ . روی این اصل حرکات اجتماعی و سیاسی جریان چپ غیر وابسته این دوره " سازمان جوانان مترقی" از سطح  قشر بالای جامعه پایانتر نرفته است. اگر چه بدنه ای جامعه رنج سلطنت خود کامه را می کشید، ناهنجاری اقتصادی را روز بروز لمس می کرد، ولی با آن همه زندانی و قربانی که قشر چپ غیر وابسته در افغانستان داد، نتوانست جامعه را به سوی دیگری جز آنچه با آن امروز رو برویم، هدایت نماید.

 البته باید در اینجا بیدرنگ از نقش سیاسی حزب دموکراتیک خلق و جناح پرچم که در سنگر سیاست استعماری شوروی در جامعه قرار گرفته بودند و این حزب مانعی هدایت جامعه بسوی آزادی و تعالی اجتماعی بود، یاد کرد. برای اینکه اعضای این حزب بدون از آرمان اجتماعی وانسانی بودند، برای جریانات چپ غیر وابسته افغانستان زمینه فعالیت اجتماعی دشوار گردیده بود.

 

2- سیاست های استعماری، پلان های پنج ساله و شکست اقتصادی

آنچه که در اثنای جنگ جهانی دوم واقع شد این بود که، دولت امریکا مبارزات آزادی خواهی کشورهای زیر استمار انگلیس را خوب تعقیب می کرد. طرحان سیاست آینده ی دولت امریکا از مشکلات اقتصادی آینده جهان محروم، آگاه بودند.

 آن ها به فکر تشکیل نهاد مالی (IMF- The International Monetary Fund ) بانک جهانی افتادند. این نهاد توسط  دو جناح از امریکا و بریتانیا در( New Hampshire. USA  BrettonWoods) تشکیل شد و تا امروز به نام همان معاهده ی ( بریتن وود) یاد می شود.

 پایه گذاران این نهاد استعماری نوین، اقتصاددان انگلیس جان ماینارد کینز و اقتصاددان امریکائی هاری دیستر وایت بود.

(Keynes John Maynard) و (Harry Dexter White )  که، بعد ها بنام مکتب کینیزیان مشهور شد.

 

اساس تئوری اقتصادی کنیز روی  بهره اصلی و بهره متفاوت پولی است. در حالیکه کاشف تئوری های بهره متفاوت و بهره مالکانه کارل مارکس بود. همو بود که در دوران حیات خود برای تشریح شدت روند استثمارانسان ها در مناسبات سرمایه داری روند بهره ی مالکانه و بهره متفاوت را به شکل درستی، محاسبه کرد و نشان داد که ریشه اصلی پروسه ارزش اضافه جوامع ماقبل سرماداری، درتجمح بهره ی متفاوت و بهره مالکانه نهفته است. این روند استثماری را در مناسبات سرمایه داری در جلد سوم کتاب سرمایه که توسط  دوست او فرید ریش انگلس ترتیب شده است، به خوبی محاسبه و تشریح کرده است.

 

یک قرن بعد ازکارل مارکس کنیز با دانش ازعلم اقتصاد سیاسی مارکس درباره مفاد بهره ی پولی برعکس اندیشه انتقادی مارکس از نظام سرمایه داری، نهاد استعماری بانک جهانی را درامریکا می گذارد.

(مایکل منلی) اولین نخست وزیر جامائیکا بعد از حصول استقلال آن کشور در خاطرات خود سر این نهاد استعماری می نویسد: "... سیاستهای استعمار از ناتوانی و نا آگاهی ما بهره بردند و شب در سرزمینهای ما خیمه پهن کردند، حال که به استقلال رسیدیم و دولت نوظهوری در کشورسر پا کردم، این دولت نوین به خاطر ناتوانی اقتصادی که میراث استعمار بوده، به پای خود به واشنگتن می رود و، در مقابل مامورین بانک جهانی، سند قرضه پول به مثابه استعمار دایمی و سرنگونی اقتصاد بومی خود بدست خود امضا می کند. در اینجا باید یاد آور شوم که امروز همین بانک جهانی که جامائیکا و چندین کشور فقییر دیگر را از پیش فقیرتر کرده است، در سرنوشت اقتصادی و سیاسی افغانستان سهم بسزای دارد.

 

خلقهای جهان بعد از جنگ جهانی دوم، واپس در چنبره کشمکش قدرت های بزرگ سرمایه داری به رهبری امریکا و «نظامیان و بیروکراتهای حزبی» شوروی درآمدند. این قدرت ها برای تسخیر بازار های تجارتی جهان محروم به، فعالیت های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی درآن کشور ها شروع نمودند. دراین پروسه استعمار نوین هیچ کشور فقییری از شر دخالت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی  قدرت های استعماری غرب و شوروی سابق مصئون نماند.

 

درپایان جنگ جهانی دوم دولت افغانستان نیز بفکر رشد اقتصادی افتاد. در نخستین مرحله در سال های 1945 و46 شرکت های نادسن و موریسون ( Morrison & Knudson) امریکائی از ایالات کالیفرنیا قرارداد بند داله بالای دریائی هلمند را با دولت افغانستان امضاء کردند. بعد از قرارداد فوق امریکا برای نخستین بار بصورت عامل مهمی در حیات اقتصادی افغانستان درآمد.

این پروژه یک سلسله کشمکش های بین دولت ایران و افغانستان بوجود آورد.علت ناراحتی حکومت ایران به نسبت خشک شدن آب در مناطق سیستان و زابل بود. جالب است که جلال آل احمد از جمله ی روشنفکران ایران حساب می شد، با روحیه ناسیونالیستی ایرانی بخاطر قرار داد بند داله برخورد خشمانه با مردم افغانستان نموده است. این کشمکش ها وسیله ی شد که نماینده ی امریکا از ایالات میشگان ( جورج میدر) بعد از هشت سال تعمیرازچگونگی بند داله گذارشی بشرح زیر تقدیم مقامات امریکا بنماید.

 

برای ساختن بند داله تا فعلآ سی و نه ملیون و پانصد هزار دالر خرج کرده ایم. ولی تا کنون که هشت سال از ساختنش می گذرد، هنوز نه از نیروی بند برق استفاده شده است و نه هم ازآب این بند برای مناطق بی آب. چراکه حالا معلوم شده است که، خاک آن منطقه آمادگی برای  گشت و زرع ندارد (1).

 

لویز دوپره(L.Dupree) در گزادرشی که راجع به جنبش ویش زلمیان آورده، می نگارد که در مجلس شورای ملی افغانستان اولین خصومت با امریکا در رابطه ی بحث پیرامون طرح توسعه ی هلمند آشکارشد. دردهه 1950 پاکستان به عضویت پیمان بغداد شامل گردید. این پیمان بعدآ بنام پیمان سنتو یاد میشد. چون مسئله ی پشتونستان دربین بود و دولت افغانستان بخاطرمسئله پشتونستان با دولت پاکستان رابطه ی سردی داشت، با حاد شدن مسئله ی پشتونستان والحاق پاکستان در پیمان سنتو و شکست پروژه وادی هلمند و دسیه سیاسی شوروی در دستگاه حاکمه ی افغانستان، سبب سردی روابط افغانستان و امریکا گردید.

 

دراین میان دولت آلمان غرب که، نسبت به کشورهای همجوار خود تجربه ی چند صد ساله استعماری از کشور های آسیاه نداشته است، برای اینک سیاست استعماری آن در حدود دو قرن پیش در قاره افریقا فعال بود و جواب گوی بزرگترین قتل عام در کشور نمیبیا می باشد. درسده روان خورشیدی با حکمفرمائی فاشیسم، باعث ویرانی تمدن کشور های اروپای و افریقای گردیده است. با سرد شدن روابط امریکا و افغانستان  زمینه ی  خوبی برای فعالیت استعماری آلمان غرب فراهم شد. درعوض امریکا جایگاه نخستین کشور سرمایه داری را در احداث برنامه های انکشافی واقتصادی افغانستان احراز نمود.

 

کوشش آلمان غرب در زمینه ی شبه مدرنیزاسیون افغانستان در قدم اول اصلاحات  بوروکراسی، مکاتب، پولیس و بعضی از رشته های فرهنگی بود. برای پشبرد برنامه های فوق چندین فاکولته در دانشگاه های مختلف آلمان غرب در رشته های اقتصاد، جغرافیه، شهرسازی، انجنیری و علوم اجتماعی مصروف پژوهش افغانستان شناسی شدند. بعضی سال ها بین 5 تا 10 اسکالرشب در رشته مختلف از طرف طرف دولت آلمان غرب به دولت افغانستان داده می شد. نسبت رابط ی که حزب دموکراتیک خلق در دستگاه سیاسی افغانستان داشت، سالانه تعداد از جوانان حزبی به همت دکترعلی احمد پوپل وزیر معارف وقت افغانستان توسط  بورس های دولت آلمان غرب برای تحصیلات عالی به پوهنتون های آن کشورآلمان اعزام می شدند. در حدود 30 در صد اعضای رهبری حزب دموکراتی خلق پرورده آلمان غرب بودند.

 در ماه های اکتوبر دهه 70 میلادی هر سال از جانب اتحادیه کارگران و مامورین دولتی (OTV) در برلین غرب مجالس معلوماتی راجع به دوستی آلمان غرب و افغانستان برای چند روز با نمایش عکس ها و سخن رانی ها بر گزار می شد. پروپانده دوستی ظاهری کشور سرمایه داری آلمان غرب با افغانستان، زمانی به رسوائی کشید که در دهه هفتاد سده گذشته مجله هفتهگی (اشپگل) از تجربه های واگسین های سمی شرکت دوا سازی( بایر) به افغانستان گزارش داد که، در اثر آن هزاران نفر به مریضی های مدهشی مبتلا شدند.

 

 با آنکه روحیه ی مردم و برخی از ارکان دولت افغانستان نسبت به سیاست کشورهای غربی و شوروی سابق، خوب بود و، زمینه روانی و اجتماعی برای سرمایه گزاری و کمک های انکشافی آماده گردیده بود. با آنهم سهم سرمایه گزاری، کشورهای صنعتی و شوروی در پلان های پنج ساله اقتصادی افغانستان، چنان نا چیز بود که، نتوانست کمک های انکشافی در برنامه های اقتصادی رشدی را نشان دهد  که اقلآ تولیدات سنتی صناعی دستی افغانستان به میزانی ارتقاغ یابد  که، به کمک تبادله تجاری، محصولات تولیدی افغانستان به بازار تجارت جهانی  الحاق گردد، چیزیکه آرزو دولتمندان افغانستان بود، لاکن بر آورده نشد.

 

 از آنجائکه سیاست های استعماری کشور های سرمایه داری، به نفع سرمایه های شخصی است و از شوروی  که توسط دولت صورت می گرفت، بازهم بخاطر منافع سیاست استماری دولتی آن بود، لذا برخی از پروژه های اقتصادی درافغانستان، حتی زمینه ی تبادلات کالائی بشکل سادهء را بوجود نیاورد.

 

شکست اقتصادی در واقع شکست دولت بود. اثرات آن باعث ضعف دولت درساختار اجتماعی گردید. با آنکه عوامل عمده ی شکست اقتصادی، سهم سنگین شوروی در پلان های پنجساله و تبادله ی ناموزون امواال افغانی با اشیای روسی بود، که با عث کمی اسعار خارجی دربانک های افغانستان گردیده بود، با آنهم دولت مداران افغانستان درسال 1954 قرارداد های متعددی در زمینه تجارت و خرید اسلحه با دولت شوروی بستند. شوروی  با قرارداد فروش اسلحه به افغانستان، غیر مستقیم ارتش افغانستان را به  کنترول خود درآورد و، در زمینه سیاست خارجی به ویژه با ( حاد ساختن مسئله ی پشتونستان) وسیله وابستگی دایمی افغانستان را بخود آماده ساخت.

 

 دو دهه سیاست های اقتصادی و کمک های ظاهری کشورهای سرمایه داری و شوروی به افغانستان نشان داد که، سیاست اقتصادی دولت افغانستان با تکیه به سیاست استعماری دول خارجی شکست خورده است. پلان های پنج ساله اقتصادی دولت افغانستان، کوچکترین تغییری در وضیعت بیکاری و فقر اکثریت جامعه، بوجود نیارده است.

 

در اوائل دهه 1970 در گزارش های سالانه سازمان ملل متحد، راجع به کشورهای فقییرـ افغانستان ازجمله 27 کشوری بوده ـ که، از نگاه رشد اقتصادی،بیسوادی، صحی، بیکاری و غیره عوامل در شمار آخرین  کشورهای محروم جهان قرارگرفته بود.

 

3 ـ  شرایط داخلی، ساختار جامعه قبیلوی و دهقانی افغانستان

در دهه هفتاد دو گزارشگر و پژوهشگر فرانسوی آندره بریگو و اولیور روآ (A.Brigot/O.Roy ) در باره اقتصاد جامعه عقب ماندهء این سر زمین چنین می نگارند: ... به استناد آمار بین المللی افغانستان یکی از فقیرترین کشور های جهان است(2).

اعداد زیر در کتاب احصائیه 1982 سازمان ملل متحد(UN Year Book) به چاپ رسیده، که آن ها نمایندگی از درجه عقب ماندگی افغانستان می نمایند.

1- درآمد سرانه سالانه فی نفر 16 دالر امریکائی .

2- میزان مرگ ومیر کودکان 205 طفل دریک هزار

3- میزان مرگ ومیر در جوانی 23 در هزار

4- رشد سالانه جمعیت 2،3 درصد*

5- یک داکتر برای 36،090 نفر

چند آمار تقربی از ساختار مالکیت بر زمین در دهه  60 و 70 توسط پژوهشگران داخلی و خارجی بدست آمده است، از آن ها برای تعین درجه عقب ماندگی افغانستان درسطح جهانی استفاده می شد و تا حدی به واقعیت نزدیک می باشد، از این قرار اند.

-  درافغانستان از هر ده نفر هشت نفر به زارعت مشغول بودند.

 در احصائیه گیری 1348 خورشیدی از 1،2 ملیون خانواده دهقانان که هر خانواده شامل چندین نفراست که، نیمی از,11  7 میلیون دهقانان می شدند، نشان می داد که در حدود پنج صد هزار خانوار، یعنی بیش از 40 در صد از احصائیه زیادتر از یک ملیون که در پیش ذکر شده است، کاملآ فاقد زمین بودند. از کسانی که داری مقدار زمین بودند 40 در صد کمتر از نیم هکتار و 40 در صد دیگر چهار هکتار زمین در اختیار داشتند. حد اقل زمین برای معیشت یک خانوار 20 جریب زمین آبی برای کشت گندم و 50 جریب زمین دیم می باشد(3).

(گروتسباخ Groetzbach) محقق آلمانی در بررسی از شهر های افغانستان بدین نتیجه رسیده است که، بدون چهار شهر بزرگ کابل، هرات، قندهار و مزارشریف در متباقی شهر های افغانستان رشد انکشاف شهر صورت نگرفته است. حتی در این چهار شهر بزرگ تحولات ازدیاد جمعیت و تبادلات تجاری بشکل بسیار کمی در یک پروسه طولانی صورت گرفته است. با تمام تحولاتی که صورت گرفته بود، هنوز هم بین 80 تا 85 در صد مردم در دهات به زراعت و باغداری مصروف بودند (4). در آمار فوق تقریبآ کمتر از یک میلیون مردم کوچی ما که تولیدات آن ها سازماندهی نیافته و، بزرگترین ضایع اقتصادی است، در نظر گرفته نشده است.

قراربررسی پیرجنتله ( Pierre Gentelle ) سهم قاچاق درتجارت خارجی افغانستان در دهه های شصت و هفتاد برابر60 در صد صادرات رسمی دولت بوده است(6). با توجه به آمار فوق 85 در صد مردم افغانستان به زراعت مصروف بودند، این اکثریت درحقیقت ساختار اقتصادی و اجتماعی جامعه دهقانی و نظام قبیلوی افغانستان را تشکیل میداد.

افغانستان برخلاف تصور بسیاری از نویسنده گان و مورخین افغان، بسیار فقیراست. از کل ساحه این کشور بین 14 تا 16 در صد قابل زرع و استفاده است.

از نگاه معادن آنطوریکه برخی از قلم بدستان افغان سخاوتمندانه می نویسند، این سرزمین غنی نیست.  گیرم که ملیون ها تن سنگ فلزات و غیره مواد قیمتی در وادی های هندوکش  موجود باشد، مصارف تصفیه و حمل و نقل آن ها، امروز بزرگترین معضله اقتصادی است. در جهان امروز نمی توان رشد اقتصادی یک کشور را که ساحه آن در حدود نصف فرانسه است به چند ملیون تن مس معدن عینک و چند ملیارد مترمکعب کازسمت شما ل افغانستان صنعتی کرد. به ویژه زمانیکه برخی از روشنفکران ما سر ثروت معادن این سر زمین نبشتاری بیرون می دهند، بدون در نظرداشت مصارف تولیدی تنها از مواد خام صحبت می نمایند.

این برداشت از جهتی است که، در پژوهش تئوری اقتصادی سیاسی، مصارف تولیدی در پروسه ارزش اضافی نهفته است. ولی فراموش نکنیم که، اقتصادان انگلیسی ( داوید ریکاردو) درقرن هفدهم درتئوری تجارت خارجی، مصارف تولیدی را جدا ازپروسه ی مفاد محاسبه کرده، و مطرح  بحث قرار داده است. و کارل مارکس به نوعی خود را شاگرد ریکاردو می خواند و به تئوری اقتصادی  او، احترام داشت.

 ازاین رو گاه گاهی در نبشتار برخی از روشنفکران افغان، وجود معادن زیر خاک درافغانستان  به مثابه ی انباشته سرمایه ائی پنداشته می شود، که بدون در نظر داشت محاسبه ی دقیق مصارف تولیدی می توان آنرا به قیمت بسیار نازل، استخراج نمود و به مارکیت های جهانی صادر کرد و، در مقام تبادله قرار داد. در حالیکه درتجارت جهانی امروزی مصارف تولیدی، یکی ازبزرگترین معظلات رشد اقتصادی است.

 

4- استبداد قبیلوی  و شکست روشنفکران پست مشروط دوم   

افغانستان با همه بدبختی اقتصادی،اجتماعی و استبداد دیرزیستی که داشت، تاریخ جریانات روشنفکری آن نسبتآ شفافیت دارد. دربررسی حوادث تاریخی از یک قرن پیش تا امروز به این پدیده آشنا می شویم که، زایش تاریخ نوین افغانستان مرهون عقاید وتحولات کسانی است که راه  دانش را در این سر زمین تاریک، آن زمان کشف کردند. راه اصول قابل تعمیمی را به پدیده های مفروضات آن زمان باز کردند. بنیاد این تحولات ازجریانات مشروطه خواهان نسل اول افغانستان در 1282 خورشیدی مایه گرفته است. از این نظر این جریانات تاریخی ـ برخلاف خود فروختگان حزب دموکراتیک خلق و پرچم ـ ازعناصری که خودشان تاریخ خود را ساختند، تشکیل شده بود  و همچنان برخلاف جریانات چپ غیروابسته" سازمان جوانان مترقی" روند دگرگونی افغانستان را از ساختار اجتماعی و سیاسی افغانستان کشف کرده بودند، از این بابت آن جریان با ارزش است، واز نگاه علم مادی تاریخ سرآغاز جریانات روشنگری نوین افغانستان محسوب می شود. همه می دانیم که با تسلط استبدادی نادرخان و برادران او، عناصر زیادی از روشنگران مشروطه خوا،  زندانی و کشته شدند.

 

جریان بعدی که تسلسل و ادامه جریانات پست مشروطه خواهان اول افغانستان است که، بنام جنبش جمعیت جوانان بیدار(ویش زلمیان) یاد می شود در1324 خورشیدی ریشه می گیرد. این جریان پست مشروطه دوم الهامی از جریانات مشروطه خواهان اول افغانستان است، برخی ازاعضای آن ضد سلطنت خود کامه و استبداد مطلقه قدرت حاکمه افغانستان بودند. آن ها راه عدالت خواهی،آزادی سیاسی و حکومت قانون را پیشه خویش قرارداده بودند. جنبش جوانان بیدار و یا پست مشروط دوم، ابتکار شخصی یک نفر نبود. عناصری از اقشار مختلف مردم افغانستان در آن سهم داشتند.

 

تبدیل حکومت محمد هاشم خان به شاه محمود خان که پایان ادامهء سلطهء استبداد هژده ساله او بعد از محمد نادرشاه بود و این دوره با زندانی و قتل زیادی از روشنگران افغانستان همراه می شد، باعث اوج گیری مبارزات آزادی خواهی روشن اندیشان نسل دوم پست مشروطه افغانستان گردید. قرار نوشته محمد ابراهیم عطائی  در کتاب" تاریخ معاصر افغانستان"، 1383 خورشیدی. کابل. صحفه 321.

موضوع در شورای خانوادهء شاهی مطرح شد و در آنجا محمد هاشم خان اعتراف نمود که، دیگر زندگی اداری و سیاسی او به پایان رسیده است و کرکتر برادر کوچک خود سردار شاه محمود خان را با عصر جدید مناسب یافته و این نظریه را همه تائید کردند.

در حالیکه رژیم ستمشاهی آن وقت می خواست با تاکتیک سیاسی با تغییر صدراعظم و میلان دادن زمینه نسبی آزادی ظاهری، رد پای چهره های واقعی مبارزین نوین راه آزادی افغانستان را کشف کند، این کار را موفقانه انجام داد. با اوج گیری اعتراضات مبارزین راه آزادی توسط مطبوعات، چهره واقعی قدرت مطلقه قبیلوی، در مقابل مردم آشکار شد.

ازبررسی کتاب، خاطرات سیاسی سید قاسم رشتیا  وکتاب جعمیت ویش زلمیان، نویسنده غلام محی الدین زرملوال و فتوکاپی اسناد تاریخی، مشاالله آجو دانی  به این واقعیت آشنا می شویم که شاه محمودخان صدراعظم حکومت وقت افغانستان، جاسوسانی در داخل جنبش ویش زلمیان داشته است. نورمحمد تره کی و عبدالروف بینوا ازجمله این افراد بوده اند که، توسط آن ها حکومت به رد پای کشف نشست کوهدامن  موفق گردیده است، که باعث زندانی شدن زیادتر از بیست نفر از اعضای ویش زلمیان بود. به پاداش این خدمت، شاه محمود خان نورمحمد تره کی را آتشه مطبوعاتی در واشگتن و عبدلروف بینوا را به حیث آتشه مطبوعاتی در دهلی مقرر نمود.

 

 متعاسفانه کسانیکه " جریان سازمان جوانان مترقی" را درافغانستان براه انداختند و، در جراید و نشریات خود از کنار نشیب و فراز تاریخی جریانات روشنفکری افغانستان  گذشتند و یا از آن جریانات صحبت نه کردند، به این معنی است که، وجود واقعیت های عینی تاریخ 90 سال اخیر افغانستان را نیز مسلم فرض کردند. چیزیکه در واقع عناصر خود فروخته خلقی و پرچمی در دوران زمامداری خود عملی نمودند. هم اکنون برخی از بازماند گان این حزب خود فروخته در نبشتار خود، در باره حوادث تاریخی سده حاضرخورشیدی، به پیش انگاره های قبلی خود نگاه می کنند، نه به واقعیت های تاریخی که نیم قرن پیش از قدرت رسیدن آنها دراین سرزمین رخداده است. این گروه با چنین زاویه دید وجود جریانات سیاسی زمان خود را نا دیده می پندارند، یعنی به شهادت واقعیت مجسم دنیای پراز خیانت خود،قضاوت می کنند.

 

اگرروشنفکران جامعه تاریخ خود را مسلم فرض کنند، نتیجه چه می شود؟ واژه « تاریخ » که به گفته (مارکس) معنی، کاربرد اصیل و درست آن تحقیقی است، به سبک عامیانه به ماده ای اطلاق می گردد که، تار و پودش به قدرت نا پیدای الهی بافته شده باشد وهیچ تغییر پذیر نیست. ذهنیتی که (فایرباخ) در رابط  تاریخ  و مذهب بیان می کرد. چنین سبک مثبت گرایی در طول تاریخ به مکاتب افغانستان به ما تدریس شده است. آن سبک کلیدی برای در یافت پدیدارهای جامعه ما نبوده است.

 5- بهره گیری حزب کمونیست شوروی از جریانات سیاسی افغانستان

افغانستان از جمله ی کشورهای آسیائی است، که در آوان انقلاب اکتوبر روسیه از یک جریان مشروطه خواهی درچهارچوپ ناسیونالسیم افغانی برخورداربود. همزمان با استحکام رژیم بلشویکی سومین جنگ این کشور علیه استعمار گران انگلیسی خاتمه یافت و، استقلال کامل خود را حصول کرد. با همسایه مرز شمال خود سرموضوع بخارا و خط مرزی بین روسیه و افغانستان در کشمکش بود که، آنهم به شیوه دپلوماسی سیاست بلشویکی پایان یافت.

بعدآ بین دولت افغانستان و حکومت شورا ها روابط دوستی بر قرار شد که با امضای لنین رسمیت یافت. از آن تاریخ به بعد افغانستان طرف توجه پشیوایان انقلاب روس قرار گرفت.

 

ازآنجائیکه تا پیش ازانقلاب اکتوبر روسیه ساختار جوامع از نگاه علوم اجتماعی به اساس تحقیقات جامعه شناسی مورد بررسی قرار می گرفت و، مارکسیسم به مثابه ی علم پر نفوذ ترین اندیشهء روشنفکری بود که، روح بسیاری از روشنفکران جوامع مدرن را تا اوائل قرن بیستم به تسخیر خود درآورده بود. برای اینکه مارکسیسم به گفته( تئودور ادرنو- و ماکس هورکهیامر  Horkheimer Max & Theodor W. Adorno) بنیادگزاران مکتب فرانکفورت در کتاب(Dialektik der Aufklärung) چاپ1947،:.. زمینه ساز نظری و فلسفی پذیرش فکر دموکراسی به مثابه نیازی بنیادین جوامع بود. بدبختانه با روی کار آمدن بلشویک ها،مارکسیسم بصورت مقوله های سیاسی حکم عام در رابطه دگر گونی کشور های محروم ارائه گردید، که با علوم اجتماعی بکلی مغایرت داشت.

زیرا مادامی که به یک ایدئولوژی خاصی باورداشته باشیم و بپنداریم که آن ایدئولوژی یگانه جوابگوی تمام مسائل  بشری است، مانند بنیادگرایان مذهبی، برای دیگران چه راهی جز گرویدن به آن و پیروی از آن باقی می ماند؟

باور مندی به یگانه بودن ایدئولوژی مشخص، نطفه ی اندیشه استبدادی را در خود می پروراند. از این واقعیت تاریخی نمی توان چشم پوشی کرد که تا اوائل قرن بیست، جنبش های سوسیالیستی مهمترین دست آورد اجتماعی، انسانی، ضد استعماری و ضد سرمایه داری از خود بجای گذاشتند.

 

ولی بعدازموفقیت بلشویک ها والگوی انقلاب جهانی، حکم عام برسیر یک خطی تحولات تاریخی جوامع صادر گردید. به این معنا که تاریخ هرقوم مراحل معین جداکانه ی دارد که، عبارت اند از جامعه ی اشتراکی، ابتدائی، برده گی، فیودالی و بورژوازی. و هریک از این مراحل نظمی خلل نا پذیری به دنبال مرحله یک  دیگر می آید.

مقوله های سیاسی نوین انقلابی روسی بصورت الگوی تازه ی برای جوامع ما قبل سرمایه داری خوانده می شد و، طوری وانمود می کردند که گویا بشریت تا اوائل قرن بیست هیچگونه بررسی علمی از سرمایه داری نداشته است. برای معلومات زیادتر رجوع شود به نخستین کتاب، حمید شوکت:  سال های بر باد رفته که، در باره دوران زمامداری  لنین، نوشته است.

 

بعد از بر خورد های سیاسی بین احزاب کمونیستی چین و شوروی، چینی ها نظربه شناختی که از جامعه کهن چین داشتند، اندیشه ای جدیدی را در رابط با دگر گونی جامعه چین که نیروی عمده آنرا اکثریت دهقانان تشکیل می دادند، بکار بردند که، البته چینی ها از همان گزینش و اصلاحات و مفاهم تحقیقی جامعه شناسی روسی پیروی می کردند. ولی نظر به رسوم و نهاد های سنتی تحولات تاریخی چین تقاضای دگر گونه می کرد و، آن ترکیب اصطلاح « نیمه»، یعنی نیمه فئیودالی و یا نیمه بورژوازی ... بود که، در قاموس جامعه شناسی استفاده گردید که، تا آن وقت معمول نبود.

 

حالا کدام یک از این رژیم ها برحق تر از دیگری بودند، مجا ل بحث ما دراینجا نیست. ولی از ذات پرسش های ما که شاهد عمل کرد این رژیم ها بودم، چنین برمی خیزد که، رژیم های سوسیالیسم سده  پایانی هزاره دوم، هر گز موفق به بر قراری نظام اجتماعی مورد نظر کارل مارکس نشدند، بلکه استبداد سیاسی، نظام تک حزبی، توتالیتاریسم و نظامیگرای را مشخصه ی خود ساختند.

چقدرانسان ها در جهان  محروم  دراین کشمکش های سیاسی شوروی و چین به قتل رسیدند و چه بهره ی سیاسی کشورهای سرمایه داری ازاین جنگ های اندیشه ی بردند و، چه اندازه نیرو و زحمت یک نسل به کشمکش های بی ارزش اجتماعی بیگانه صرف شده است، جای صحبت دراین مقاله نیست. برای اینکه این مرحله واقعآ تاریخ برباد رفته ائی روشنفگران کشورهای محروم است، که پژوهش در باره آن چیزی جزء رنج، حاصل نمی شود.

اشتباه بسیار عمده در این بود که، از نگاه فلسفه ی اجتماعی رشد فرهنگی جوامع عقب مانده هیچگاه عین ساختار و یکسانی را نداشته است. یکسانی مفاهیم و اصطلاحات نزد همه ملل اگر در علوم طبیعی سودمند باشد، اما در علوم اجتماعی جوامع مختلف بسیار زیان آور است. مقولاتی  اقتصادی و اجتماعی که پیشوایان انقلاب بلشویکی لنین و دار و دسته همو ارائه دادند، به خاطر منافع سیاسی خود شان بوده است، مقولات سیاسی آنها بدون آگاهی از خمیرمایه های درون برخی از جوامع دیگرارائه گردیده بود. از همین خاطر به هیچ یک از کشور های همجوار روسیه زمینه عملی پیدا نکرد. برای معلومات در این زمینه کسانیکه علاقمند باشند، مطالعه کتاب زنده نام حیدر خان عمو ادغلی (1964): خورشیدی. گذارازطوفان ها. تهران. جالب است.

 

اکنون با اتکا به گفتار پیش و تشریح ساختار پیچیده اجتماعی افغانستان به منظور روشن شدن اصل مطلب، صحبت خود را سرجریان" سازمان جوانان مترقی" آغاز می نمایم، و به بررسی نقش  چپ های غیره وابسته چهار دهه پیش افغانستان، می پردازم.

6 ـ چپ های غیر وابسته، نیروهای دموکرات، پست مشروط سوم

با روی کارآمدن داؤدخان به حیث صدراعظم و زندانی شدن روشنفکران پست مشروطه دوم، جریان ویش زلمیان ختم شد. استبداد حاکم دایره ی عمل و هستی روشنفکران افغانستان را زیر سوال می برد و، فضای برای کوچکترین فعالیت فکری و فرهنگی میسر نبود. روش حکومت استبدادی درافغانستان، زمینه ی رشد بیشتر برداشت های تندرو انقلابی را فراهم آورد، بخصوص که درساختار جامعهء افغانستان طبقات اقتصادی جامعه از نگاه تئوری اقتصاد سیاسی هنوز شکل نگرفته بودند و نیرومندی جامعه ی مدنی پیشرفته وجود نداشت. این عوامل باعث شد که مداخله ی فعال روشنفکران به نیابت طبقات اقتصادی و اجتماعی و ایفای نقش میانجیگری روشنفکران چپ غیر وابسته بیشتر و جدی تر در تحولات اجتماعی و سیاسی سهیم باشد.

 

این ساختار ناهمگون اقتصادی و اجتماعی افغانستان شرایطی پیچیدهء خلق کرده بود که، رسالت هرگونه تغییر خواه در زمینه ی ذهنی و خواه مبارزاتی بر عهده روشنفکران چپ غیره وابسته قرار گرفته بود. ولی به نسبت استبداد و عدم لانه ی روشنفکری و نهاد های اجتماعی در ساختار اقتصادی جامعه ی غارتگرافغانستان و به خاطر فقر فرهنگی و فقر اخلاقی خیلی زود جریانات روشنفکری در انشعاب و بالاخره در عمق شرایط منفی جامعه سرنگون شدند و، برخی ازآن عناصر در صف گذارندگان شرع و عرف قرار گرفتند. چنانچه که امروز برخی از نهاد و جراید و قلم فرسیان غربت نشین نیز در بین سنت گرائی و مرده گرائی قرار دارند. چون و چرائی این پدیده ی اجتماعی به نسبت استبداد زمانه در ساختار مایه های قشری و عدم لانه های روشنفکری جامعه ی واپس مانده ما نهفته است.

 

تشدید تضاد درون جامعه، وضع فلاکت بار اقتصادی، اختناق اجتماعی از یک سو، از سوی دیگرجنگ ویتنام و سیاست نظامی گرای امریکا برای منافع اقتصادی او در کشور های محروم سبب گردید که جریانات روشنفکری غیره وابسته پست مشروطه سوم چهاردهه پیش افغانستان، برخلاف روشنگران پست مشروطه دوم، خیلی زود با همسوئی بودن جریانات چپ جهانی به روش (eskolastik  اسکولاستیک) گره خوردند و، ناگزیر از آنها پیروی می کردند.

 

  جنبش چپی که دردهه 1340 خورشیدی که در اوائل تحت نام « سازمان جوانان مترقی» یاد می شد، که بعدآ تحت نام نشریه ی ماهنامه ی« شعله ی جاوید» که ثور 1347 تا اوائل سال 1349 در 11 شماره به نشر رسید، مشهور شد. این جریان که به صورت یک جنبش فرا گیر به حرکت در آمد، از نخستین لحظات فعالیت سیاسی خود علیه شوروی و وابستگان شان خلقی ها و پرچمی ها و علیه سلطنت خود کامه علم مبارزه را بلند کرد. از نگاه ایدئولوژی پیرو اندیشه ی ماتوسه تونگ و انقلاب مسلحانه را یگانه راه  دگرگونی ساختار اقتصادی و اجتماعی افغانستان می دانست.

 

فرید هالیدی یکی از جمله ی روشنفکران انگلیسی است، که دراوائل کوتای ثور فکر می کرد که رژیم تره کی دگر گونی های اقتصادی را بوجود می آورد. او در کتاب انقلاب درافغانستان  برگ 49 چنین می نگارد.:

با آنکه شعله ی جاوید رویزیونیسم شوروی را مورد انتقاد قرار می داد، ولی هیچگاه تائید رسمی چینی ها را بدست نیاورد، چرا که چین ها به خاطر توسعه ی روابط شان با ظاهرشاه، از انجام چنین کاری ابا داشتند(5).

مهدی خانبابای تهرانی مصاحبه ی که با حمید شوکت انجام داده، و نتایج گفتگو های او، در کتاب « نگاهی به جنبش چپ از درون» به چاپ رسیده است، به مشکلاتی که برخی ازعناصر چپ ایران در چین مواجع شده بودند و باید ب عما ن می رفتند، ذکر نموده است. ... رفتن رفقا به عمان از طریق افغانستان ساده بوده، وقتیکه ایرانی ها ازکمونیست های چین کمک خواسته بودند که اگر ممکن است با (جریان شعله جاوید) درافغانستان تماس بگیرند، تا با دوستان همکاری کنند، در جواب چین ها گفتند که، ما با شعله ی جاوید هیچگونه ارتباطی نداردیم(6).

از اسناد و گفتگو های برخی از روشنفکران چپ غیر افغان چنین برمی آید که جریان شعله جاوید هیچگونه ارتباط مستقیمی با حزب کمونیست چین نداشته است.

 بهرحال همانطوریکه عمرجریده ی شعله جاوید کوتا بود، عمرجریان شعله ی جاوید عین سر نوشت را داشت. درکادر رهبری انشعاب صورت گرفت و ازاین جریان چند گروه  دیگر بوجود آمدند،لاکن جنبش سیاسی تحت نام شعله ایها با ذهنیت ضد شوروی و درجهت افشای ماهیت حزب دموکراتیک خلق و پرچم در افغانستان و خارج جریان داشت.

 

زمانیکه ازجنبش های چپ درافغانستان صحبت می کنیم، با ید ازاین واقعیت یاد نمود که تنها صحبت سر جریانات چپ سازمان یافته نیست. برای اینکه ما درپیش از این واقعیت ذکر نمودیم که نظام استبدادی افغانستان از یک سو، از جانب دیگر هژمونی سیاست استعماری شوروی و عناصر وابسته به آن " حزب دموکراتیک خلق" باعث گردیده بود که، یک نوع تنش اجتماعی از کل نیرو های اپوزیسون علیه عوامل ارتجاع و سیاست های استعماری بیگانه در افغانستان  اثرات خود را بجا گذاشته بود.

یک عده جریانات روشنفکری چپ وجود داشت که متعاسفانه از آن ها اسناد زیادی پخش نشده است. مثلآ اتحادیه معلمان، اتحادیه های خورد وریزه کارگری وجود داشته، اتحادیه محصلان پوهنتون کابل و غیره جریانات کوچکی به خاطر اینک قدرت های خارجی پشت سر شان نبودند، رسمیت نیافتند.

مثلآ اتحادیه محصلان افغانی در خارج که برای نخستین بار در پوهنتون بیروت پایه گذاری شده است ومجلهء تحت نام " محصل"  که ارگان نشریاتی محصلین افغانی در بیروت بود، به نشر رسیده است.

در اخیر دهه شصت و اوائل دهه هفتاد (اتحادیه عمومی محصلان و افغانهای خارج از کشور) که یک نهاد فرهنگی بود، که در آلمان به همکاری برخی از دوستان تاسیس شد. این قلم نیز افتخارعضویت گروه تاسیسی آن را دارد. در این نهاد فرهنگی در اوائل گفتگو های عقلانی صورت می گرفت. برخی از اعضای اولیه آن پیرو اندیشه حزب دموکراتیک خلق بودند. از جمله دوستم زنده نام حکیم تانیوال که دراوائل سخت پیر اندیشهء راه رشد غیر سرمایه بود. بعد از استقرار قدرت توسط حزب دموکراتیک خلق و روش استبدادی این حزب علیه روشنفکران به مقاومت علیه حزب خود فروخته شروع نمود. او با یک زنده نام دیگر دکترغوث شجائی در روز اول ماه رمضان آگست 1978 در کابل در منزل رضا کاران آلمانی با حضور یان گروه مایر وغیره، معلوماتی راجع به روش استبدادی این حزب به ما داد. غوث شجائی اعدام شد و حکمیم در پاکستان به مبارزه علیه نظام استبدادی ادامه داد. چند سال پیش به حیث والی ولایت پکتیا اجرای وظیفه می نمود و توسط بنیاد گرایان مذهبی به قتل رسید.

اتحادیه عمومی نیز مجلهء تحت نام " اسپرغی" منتشر می کرد. طولی نکشید که اتحاد های محصلی محلی در برخی از کشور های اروپا غربی و شوروی بوجود آمد و عضویت اتحادیه عمومی را داشتند. اتحادیه عمومی در حدود بیست اتحادیه ها از شهر ها و کشور های مختلف عضو داشت این نهاد های صنفی در خارج از کشور توسط رساله ها و نبشته ها، بزرگترین خدمتی در راه معرفی  نظام مستبده افغانستان نموده است.

 

مبارزات فرهنگی واجتماعی همین نهاد های صنفی درداخل برخی ازدانشگاه های کشورهای غربی، سبب تغییر و تعیین برنامه های پژوهشی در باره افغانستان گردید ه است. آرشیف رساله های دکترای دهه های هفتاد وهشتاد برخی ازدانشگاه های اروپا غرب بزرگترین کنجینه ی تحقیقات علوم اجتماعی، طب، اقتصاد وسیانس  و تاریخ اقوام افغانستان می باشد.

 

گزافه گوئی نیست اگر بگویم که دامنه ی تاثیرات معرفی جامعه عقب مانده افغانستان در خارج که توسط همین نهاد های صنفی صورت گرفته است، به مراتب فراتر از جنبش های داخل کشور بوده است. به ندرت می توان ازاعتراضات اجتماعی افغان ها در دهه های شصت و هفتاد در مراکز فرهنگی شهر های اروپا نام برد، که در آن رد پای اتحادیه عمومی محصلین افغانی پیدا نباشد. همانطوریکه در آغاز اشاره شده است این نهاد تا خزان سال 1974 چند ماه بعد از کوتای داودخان فعالیت می کرد و بعدآ در گردهمائیکه که در اگست 1974 درشهر( هانور) آلمان بر گذارگردید، اتحادیه عمومی تجزیه شد. از آن به بعد اتحادیه های محصلی و عمومی تشکیل شد، این قلم نه عضویت آن را داشت و نهم معلوماتی در بارهء آنها دارد.

این واقعیت باید اینجا گفته شود، چون صحبت سرنیرو های چپ غیره وابسته افغانستان است، در اپوزیسون فرهنگی خارج از کشور زیادترعناصر چپ آگاه افغانستان بودند. تعداد زیادی ازاین عناصر تغییر در ساختار سیاسی افغانستان را با رابط  تئوری های عقل گرایان که تحت نام کمونیسم اروپائی ( ائرو کمونیسم) رشد کرده بود و آمیختهء از فرهنگ درونی خود جوامع و رد لنینیسم و کمونیسم روسی بود، می خواستند. عناصر وابسته به سیاست های استعماری و کمونیسم روسی در خارج، انگشت شمار بودند که، زمینه همسوئی به فعالیت های سیاسی برای شان میسرنبود.

ازهمین خاطر،ازنگاه تئوری اقتصادی سیاسی ویرانی افغانستان امروزی نمونه ی برجسته برای آن کسانی است که، بدون توجه به سنت های درونی جامعه به کمک ذهنیت منجمد لنینیسم و چپ سنتی وابسته به ایدئولوژی انترناسیونالیسم روسی، طرح دگرگونی اقتصادی را می نمودند. از نگاه سیاسی تاثیرات شور انقلابی و مبارزاتی در جامعه ی افغانستان که درایت اجتماعی لازمه را نداشته است، سبب آن گردید که کلیت جامعه، به زیر سلطه ی نیروی های ضد تاریخ قرار گیرد.

 

درپهلوی احزاب، جنبش ها، جریانات چپ و  گروه های دیگری از طیف اپوزیسیون وجود داشته است که، متشکل از نیروهای لیبرال ها بودند. جریانات لیبرال ها درافغانستان به کوشش محمد هاشم میوند وال شکل گرفته بود. همو دریک زمان کوتاهی در نظام سلطنتی افغانستان به حیث صدراعظم اجرای وظیفه نموده است. از بررسی برنامه سیاسی میوندوال" لیبرال های افغانستان" روی ساختار جامعه ی افغانستان چنین بر می آید که، آن ها زیادترگرایش به سوسیال دموکراسی مانند برخی از کشورهای اروپائی را داشتند، تا لیبرالیسم انگلیسی.

اگرچه پیروان اندیشه لیبرالیسم غرب درعصرامانی درخشانترین پیشنه ی ذهنی در تاریخ معاصر افغانستان از خود بجای گذاشتند، لاکن پیروان لیبرال ها پست مشروطه دوم نتوانستند زمینه ی پیوند تاریخی خود را با ارزش های اجتماعی عدالت خواهی و مدرنیسم غربی، فراهم سازند و، به یک نیروی اجتماعی بزرگتری تبدیل شوند.

 

گروه های سیاسی دیگری بنام « افغان ملت» که امروز دوباره در صحنه سیاسی افغانستان پایه گرفته است، و جود داشت. این حزب اکنون درساختارسیاسی افغانستان از قدرت درارکان دولت فعلی برخور داراست. اندیشه ناسیونالسم شرقی که دراوائل قرن گذشته میلادی درصحنه ی سیاسی برخی از کشور های آسیایی براه افتاده بود و، جریان افغان ملتی ها که رنگ و بوی خود را از گرایشات ناسیونالیستی شرقی که آمیخته از مذهب و قوم گرای منطقوی می باشد، به ارث گرفته است. این جریان از نگاه کار نامه خود، نزد مردم چندان معتبر نبود و حتی در یک تحول مسالمت آمیز چانس این جریان برای مشارکت اجتماعی با سایرین به نظر نمی رسید.

 

گروه دیگری که در صحنه ی جریانات سیاسی چپ معاصر افغانستان، خود را همیشه الحاق کرده است، جریان « ستم ملی» است. داستان ستم ملی رابطه مستقیم با حوزه فرهنگی بدخشان زمین دارد.این حوزه فرهنگی افغانستان درقرن های هفدهم و هژدهم در زمان حکمرانی امیران بدخشان روش خاصی داشته اند.ازمحتوای سند دست نویس (تاریخ بدخشان زمین) اثرملاسنگ محمد،تنظیم کننده (مینا روسکی) روسی، ما به این واقعیت آشنا می شویم، که حوزه خود کفای بدخشان زمین روش فرهنگ آزادمنشی خاصی داشته است. با استقرار نظام های قبیلوی درکابل، این حوزه نیزدرتهاجم فرهنگ قبیلوی قرارگرفته و،از رشد اقتصادی مانند متباقی حوزه های فرهنگی افغانستان باز مانده است. جریان چپ ستم ملی خود را در یک اقلیت درمقابل تهاجم فرهنگ قبیلوی اقوام دیگرمی پندارد، علیه قدرت حاکمه افغانستان به مبارزه برخاستند. قرارگفته ظاهر افق که، یاد نام طاهر بدخشی شاخهء رهبر ستم ملی دراوائل در تشکیل اعضای رهبری حزب دموکراتیک خلق شامل بوده است. البته دراین جریان نیزانشعاب رخداده و شاخه و گروه سیاسی دیگر تحت نام ستمی ها مبارزه نموده اند.

این بود اشارهء به جریانات سیاسی، واوضاع اقتصادی افغانستان در دهه چهل هزارسی صد خورشیدی. با اتکا به گفتار پیش اینک به اشتباهات سیاسی " سازمان جوانان مترقی" شعلهء جاوید می پردازم.

 

7ـ جریان شعله ء  جاوید و اشتباهات آن

به باور این قلم نگرش ایدئولوژیکی و مذهبی گونه جریان سازمان جوانان مترقی " شعلهء جاوید" در افغانستان مفهوم فرمایشی داشت. این جریان از هنر روشنفکری در کشف شرایط خاص جامعهء خود بر خوردار نبود. هنر روشنفکری دراین نیست که شرایط تاریخی تغییر روابط اجتماعی را در هر زمان و مکانی بیک صورت تغییر ناپذیر تلقی کند و، گفته شود که چون فلان محیط در فلان زمان تحول با آن صورت خاص انجام گرفته است، بنابراین در همه مکان ها تغییر تاریخی روابط اجتماعی باید به همان نسخه انجام پذیرد  و گرنه هر تغییری اگر از شعاع خصوصیات آن نسخه کذائی بیرون رود، فاقد خاصیت انقلابی تغییر روابط اجتماعی و اقتصادی خواهد بود.

از همین خاطر هیچ کدام از جریانات چپ درافغانستان رشد فرهنگی و روشنفکری پیدا نکردند. علت آن در این  بود که جریانات چپ سنتی نه از توده مردم آگاهی داشتند، و نه هم توده وسیعی طبقات پائین جامعه در طول تاریخ از جریانات چپ چیزی بدست آوردند.

 

 واقعیت تلخی که امروز جامعه افغانستان با آن دچاراست و همهء ما شاهد این بی سر و سامانی می باشیم و آن تهی بودن جامعه از روشنفکران آرمان گرا و وطندوست است. کتاب روشنفکر پاکستانی " راجا انور" بهترین گذارش از نا بودی روشنفکران وطن پرست افغانستان  می باشد(7). گذارش انور از زندان پلچرخی طوری وانمود می کند که،  گویا این زندان مرکز قطب های فکری افغانستان بوده است. جریان شعله ی جاوید که خود را بزرگترین آرایشگر اپوزیسون سیاسی در ساختار اجتماعی و سیاسی چهاردهه پیش افغانستان می پنداشت. دارای اشتباهات سیاسی  زیر بود.

 

1ـ به باوراین قلم جریان شعلهء جاوید باهمه قربانی های که داد، در دوران مبارزات خود در اشتباه هم غرق بود. بخشی از همین قربانی های بیجا به حساب اشتباهات جریان سیاسی شعله ی جاوید گذاشته می شود. زیرا شناخت نیروهای جامعهء که روشنفکر درآن سر گرم مبارزه است، بسیار ضروری است. این شناخت را اعضای رهبری شعلهء جاوید نداشتند.

 

2 ـ  اگر جریان شعله ی جاوید تصور کرده بود که همراه محیط خود اما، جدا از فقر فرهنگی و اخلاقی آن زندگی می کند، واقعآ سخت دچار اشتباه بوده است. زیرا برای تعین حدود مشخصات روشنفکری و مبارزاتی خود، باید به تعیین مشخصات سیاسی و اجتماعی می پرداخت.

درست است که هر جریان سیاسی باید رسالت وماموریت مبارزه اجتماعی را تائید کند. برای اینکه هیچ جریان سیاسی واجتماعی بدون وجود مبارزه وقبول مبارزه مفهومی ندارد ونمی تواند کشش وجاذبه لازم را برای نفوذ در توده ها بدست آورد. اما زمانیکه جنبش سیاسی مانند جنبش شعلهء ها که از کشش وجاذبه بر خورداربود و، در عین حال خود را طوری در جامعه تبارز میداد که، معرف ومظهرمنافع طبقات وگروه های بیشتری اجتماعی است. سوال عمده در اینجا است که،:

 آیا چنین یک جنبش چپ با روشن شدن همه نواقص در کادر رهبری آن، بازهم خود را به عنوان پیش گام وتنظیم کننده روابط یک جریان دایمی مبارزه ی اجتماعی در زیر سلطه یک نظام وابسته به استعمار و نوکر منش« حزب دموکراتیک خلق»  حفظ کرده می توانست.؟

 

3 ـ برای یک جریان سیاسی شناخت کلی از نیرو های ضد مردمی  یک امرضروری است . درحالیکه این شناخت را بعضی از اعضای بلند پایه این جریان نداشتند. اگرشعلهء ها شناخت درستی از ساختار سیاسی افغانستان می داشتند، طبعآ که به ماهیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق آگاهی پیدا می کردند که، این حزب بخاطر قدرت سیاسی، به هرجنایتی ضد انسانی متوصل می شود، آن وقت باید تاکتیک مبارزاتی خود را تغییرمی داند. تا از قربانی یک عده فرزندان رشید این سرزمین کاسته می شد وامروز صحنه فرهنگی وسیاسی افغانستان عاری از روشنفکرنمی شد.

 

4 ـ همانطوریکه قبلآ ذکر شد معضلهء شناخت روشنفکران چپ غیره وابسته افغانستان در روند سیاسی قدرت حاکمه نبوده است، ازآنجائکه جریان شعلهء جاوید ذهنیت تقلیدی داشت و عاری از شناخت ساختار اقتصادی و خمیر مایه های درونی جامعه بود، لذا این جنبش نتوانست بافت اجتماعی پیدا کند. زیرا همین بافت اجتماعی است که جنبش روشنفکری و فرهنگی را به مهمترین نقطه قدرت آن می رساند. این نیرو مندی باعث می گردد که، آن ها بیش از سایرین جریانات سیاسی دیگر در تغییر و تحول جامعه سهیم گردند. سمپاتی ای که از جانب بخشی از جوانان به جنبش شعلهء جاوید صورت گرفت بود، هر گز به دلیل تفکر عمیق این عده به ایدئولوژی چپ سنتی نبوده است. اساسآ در دهه های شصت و هفتاد سده گذشته میلادی در کشور های محروم جنبش های اعتراضی و اپوزسیونی نیز با ایده های خود گردانی و توزیع قدرت در اداره اجتماع به حرکت در آمده بود، ولی این جنبش های اعتراضی به شکل یک حرکت اجتماعی فراکیرنبود.

 

5 ـ  هواخواهان این جنبش فرزندان بخش از سطوح پائین اقشار جامعه بودند. بعد از اتمام تحصیل نسبت ارتباطی که با زاده گاه محلی خویش بر قرار می نمودند و موقعیت اجتماعی که داشتند، سبب آن می شد که اهالی بعضی از قریه جات و روستایی ها به تحصیل کرده گان خود به احترام می دیدند. این احترام و ستایش در شکل ظاهری خود طوری نزد بخشی از انقلابیون تعبیر می گردید، که گویا این پشتبانی و احترام از جنبش شعلهء جاوید است و به نوعی صحبت از حرکت اجتماعی توده های دهقانان علیه قدرت حاکمه حساب می شد.

درست است که گاه گاهی نا رضایت های اجتماعی از سطح پایان جامعه در ساحهء نفوذ شعلهء ی ها براه افتاده بود  که، حتی کنترول آن از قدرت رهبری این جنبش خارج بود، ولی از نگاه جامعه شناسی ساختارافغانستان این دلالت بر ریشه دار بودن  وارطبات داشتن جریان فوق به طبقات پائین جامعه نمی کند. بلکه سبب این تهاجم در مرحلهء نخست تاثیر موقعیت اجتماعی تحصیل کرده گان در مناطق زاد و بود شان بوده است.

 

6 ـ رهبران جریان شعله ی جاوید باید می دانستند که رابطه ی این جریان سیاسی با مناسبات اقتصادی و اجتماعی افغانستان، رابطه ی مستقیم نیست. این رابطه ی غیر مستقیم از راه ارتباطات شبکه ی اجتماعی و دستگاه پیچیده ی روبنا بر قرار می گردد. از آنجائکه رابطه ی کلی ساختار اقتصادی واجتماعی چهاردهه پیش افغانستان در برخی از مناطق روند قبیلوی و یا روند یک جامعه دهقانی بود و دربعضی از حوزه کشور هنوزساختاروفرهنگ قبیلوی حکمفرما بوده، طبعآ دربستر چنین جامعه ی نا همگونی، روشنگران آن نیز زیادتر سنتی اند، برای اینکه با توده های عظیمی از زراعین و کسبه ی کوچک و صنفی بستگی دارند.

 

7 ـ بعضی براین عقیده اند که، جنبش شعله ی جاوید عامل حرکت اجتماعی درتاریخ معاصر افغانستان است. برای اینکه برخی ازروشنفکران متعهد در رهبری آن نقش داشتند. شکی نیست. ولی سوال اینجا است که اگرحرکت این جریان اجتماعی بود، پس سیر تطور هویت برخی از روشنفکرانی که در رهبری آن قرار داشتند، امروزی ما چه و کدام است؟

 

8 ـ واقعیت این است ساختار اجتماعی جامعه عقب مانده افغانستان در چهار دهه پیش، طوری وانمود می کرد،که معادله عقل و احساس مردم و ارزیابی آن درمسائل اجتماعی و سیاسی، نزد برخی از روشنفکران انقلابی روزگار ما ارزشی نداشته است ـ این پدیده اجتماعی منحصربه افغانستان نیست، حتی در بسیاری ازکشورهای فقییرچهاردهه پیش چنین جریاناتی سیاسی بوجود آمده بود، ازآنجائکه روشنفکران چپ آن زمان نتوانستند رابط عقلانی بین فعالیت های سیاسی و خواست توده های مردم بر قرار کنند، از همین خاطراین جریانات به هدفی نرسیدـ .

در اینجا بی درنگ به یاد مصاحبه حمید شوکت با رضوانی افتادم که، در چهارمین کتاب "گفتگوهای حمید شوکت"، صورت گرفته است، در آن کتاب بدین نتیجه رسیده است که، شبحی در قرن نوزدهم سراسر اروپا را فرا گرفته بود بعدها راهی خاورمیانه و آمریکای لاتین و جاهای دیگر شد و در قرن بیستم آرمان جوانان بیشتر نقاط جهان گردید و تا پیش از فروپاشیدن خود، زندگی های بی شماری را تباه کرد و به توتالیتاریسمی بدل گردید که تاریخ نظیر آن را ندیده است.

و اقعیت این است تمام کسانی که دهه های پنجاه و شصت عمر خود را طی می کنند، و روزگار پیشین را به یاد دارند ثابت کرده است که در شیوه مبارزاتی روشنگران دهه های چهل، پنجاه، شصت خورشیدی برخی از کشور های محروم، حقانیتی وجود نداشته و مبارزان آن روزگار در عالم خیال، اینهمه حقانیت به خود بسته بوده اند تا "ترکستان" خود را توجیه کنند. یک نسل تمام عمر خود را بر سر مبارزه ایدئولوژیک گذاشتند، تمام ارزش های انسانی را قربانی ایدئولوژی های خود کرده اند. برای اینکه تمام زندگی شان در سودای یک عدالت طلبی خیال پرورانه سوخته است.

 و راستی حق با عباس میلانی یک روشنفکر ایرانی بود که در یک کلام گفت من در سالهای 70 در برلین احمق بودم که از میان همه پیغمبران جرجیس را انتخاب کرده، طرفدار مائو شده بودم.

 

نتیجه گیری

ـ واقعیت این است که چپ های دهه 40 خورشیدی افغانستان مانند بسیاری ازکشورهای محروم، بازماندگان ایدئولوژی کمونیسم جهان شمول بودند. در زمینه اندیشه ی علمی وعملی ویا نظریه آرمانگرایانه هویت مستقلی نداشتند.

ـ دیدگاه های تئوری وعملی عناصر چپ چهاردهه پیش افغانستان به نسبت استبداد و عقب ماندگی اجتماعی، بیشترمتاثر از لنینیسم بود. برای اینکه لنینیسم نقش برجسته تری برای روشنفکران قائل بود و رسالت آن ها را در ارشاد و رهبری طبقه کارگر می دید. ـ چیزیکه درافغانستان وجود نداشت ـ  و تدارک انقلاب را از طریق برپائی سازمان انقلابی حرفه ای می دانست. از همین جهت روشنکران چپ افغانستان، شعارسرنگونی دستگاه قهریه ی دولت را از قطب های متضاد افراطی صحنه ی جهانی به عاریت گرفته بودند و، نه از گنجینه های فکری موجود جامعه سنتی افغانستان که می بایست نقط درونی در فعالیت هواخاهان و روشنفکران افغان می گردید، که نگردید.

 

اگر یک نظر اجمالی به مجموع کل انتشارات جراید چپ ها غیره وابسته در دهه چهل در افغانستان به اندازیم، بدین نتیجه می رسیم که هر گز این جریانات در صدد انطباق شرایط تاریخی خاص محیط خود در زمان خود بر نیامدند و نخواستند از شناخت روابط اجتماعی و اقتصادی جامعه خود به نسخه واحدی برای دگرگونی جامعهء خود برسند.

درآخر می خواهم بگویم که بدبختانه جامعه ی ما به نسبت تداوم استبداد، روشنفگران صادق کم داشته است، اما تحصیل کرده گان خود فروخته ی داشته ایم که، محصول عمل کردشان در نهایت به ضررمردم وانحراف تاریخ منجرشده است. این موارد تاریک تاریخ معاصرافغانستان، نقد بدبینانه جریانات روشنفکری خارج ازحلقه(حزب دموکراتیک خلق) نیست و نمی خواهم چشم پوشی بر شهادت رشیدترین فرزندان اقوام وادی های هندوکش کنم، تنها اشاره برفضای موجود و نقش روشنفکران امروزی ما است که، باید قبل از هرچیز به شناسائی دقیق و همه جانبه بعضی از عناصر که ریشه های آن ها در ابزار و وسائل و رسوم قدرت های که در سه پیش درجامعه ما دخیل بودند،به پردازیم. برای اینکه امروز دوباره بازار احزاب سیاسی روشنگران خود فروخته گرم شده است.

سخنان خود را با این جمله پایان می دهم که، آنچکه دراین گفتار تشریح شده است، هدف روشن ساختن حقایق تاریخی است. برای کسانی که به این پرسش ها پاسخ منفی می دهند وهنوز به چندین باره آزمودن آزموده ها گرایش داشته باشند، مطالعه تاریخ نیم قرن اخیر افغانستان برای شان  نه ضروری، بلکه حیاتی است.

           باعرض حرمت.

منابع پژوهشی

 

1) تهران اکونومیست، 65- هژدهم آذر( 1343) خورشید. ص 18

2) آندره بریگو و اولیویه روآ(1366) خورشیدی. جنگ افغانستان دخالت شوروی و نهضت مقاومت. ترجمعه ابوالحسن سروقدمقدم. ص 21.

3) بریگو و روا ص 22.

4) اروین گروتس باخ(1369) خورشیدی: جغرافیای شهری افغانستان، ترجمعه سیدمحسن محسنیان. ص22

5) فرید هالیدی(1079): انقلاب درافغانستان. ترجمه ء ع. اسعد.ص.49

6) ) مهدی خانبابا تهرانی(1368): خورشیدی. نگاهی از درون به جنبش چپ ایران- گفتگو با حمید شوکت. پاریس.

7) Raja Anwar(1988): The Tragedy of Afghanistan.

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٩۱          سال پنجم           حــــوت    ١٣٨۷  خورشیدی          مارچ 2009