تاریخ مـوسـیقی افغـانسـتان
در فصل نوازندگان و مخصوصاً در بخش طبله نوازهـا، با نامهـای بزرگی چـون
چاچا محـمـود، اسـتاد هـاشـم، اسـتاد آصف، اسـتاد عـارف و چـند تن دیگـر
آذین یافـته اسـت.
علاوه بر افـراد نامبرده که
حق بزرگی بر گـردن من و دسـتاوردهـای هـنری چندین سـاله ام دارند، و از
التفات تشـویق آمـیز و هـمکاریهـای بیدریغ شـان چه در افغـانسـتان و چـه در
هـندوسـتان و پاکسـتان، فـیض برده ام و خـاطره هـای خـوش دارم، نامهـا و
یادهـای این دوسـتان گـرامـی نیز از آســیا تا اروپا و از امـریکا تا
اسـترالیا هـمـیشه پیش چشـمم بوده اند: غـازی، ولـی، حکـیم، چـترام
سـاهـنی، غلام نبی، انیل ککـر، نسـیم، رامـین عـبادی و یمـا ســـرشـار.
بدون شــک، از چگونگی نقـش و
خاطره هـای مـاندگار آنهـا در جریان راهـی کـه تا کنون طی کـرده ام، مـیشود
سـاعتهـا سخن گـفـت و صفحه هـا نوشـت.
استدیوی مسکو
بخشـی از خـاطرات مـن
برمـیگـردند به آخرین روزهـایی که پس از پایان تحصیل زبان و ادبیات روسـی
در اتحاد شوروی سـابق، عـازم وطن بودم. در چهـار سـال بعد از آن گـروهـی از
هـنرمندان که چهـره محوری شـان ظاهـر هـویدا بود، برای پیشـبرد تحصیل در
رشـته هـای مختلف مـوسـیقی به Tchaikovsky
Conservatory
اعزام شـده بودند. عزیز آشنا، ببرک وسـا،
رحـیم جهـانی، چـترام سـاهـنی، کبیر هـویدا و کارگـر از نامهـای فـرامـوش
نشـدنی هـمـان گـروه مـیباشـند.
نمـیدانم جبر روزگار بنامـیم
یا ملاحظات شخـصی افـراد که هـمه اعضای گـروه فــوق تا پایان نخـواسـتند یا
نتوانسـتند به رشـته هــایی که مد نظر گـرفـته شـده بود، دوام بدهـند.
ظاهـر هـویدا نســبتاً زودتر برگشـت، عــزیز آشـنا به جای مـوسـیقی به
تحصیل سـینمـاتوگـرافی پرداخت، چـترام و رحـیم جهـانی نظــر به
مجبوریتهـایی که داشـتند، به تحصیل ادامه ندادند. الـبته، یگانه کسـی که
دامـان تحصیل مـوسـیقی را در آن سـرزمـین تا آخر رهـا نکـرد، ببرک وسـا
بود. خـوشـبختانه، او تا امـروز هـم مـانند گذشـته هـا، در رشـته مسلکی
خـود خسـتگی ناپذیر و مـوفقانه پیش مـیرود.
گـرچه گاهگاه در وقـت تبصره
بر تاریخ هـنر معاصر افغـانسـتان، آمــدن این گـروه به شــوروی سـابق و
فعـالیت مختصر سـیسـتمـاتیک شـان در آنجا، منحیث اولین قدم بلند در عــرصه
مـوسـیقی یاد مـیشود، امـا بهـتر اسـت آن را دومـین اقــدام بخـوانیم، زیرا
هـم در مقایسـه با مـیزان کار و هـم با در نظـرداشـت حـق تـقــدم، ســر و
صـورت یافـتن و انسـجام گـروه معــروف به "باندوی وزارت دفاع ملی" تحت
رهـنمـایی اسـتاد فـرخ افـندی در نقش اولین گام، تقریباً ده سـال پیشـتر از
گـروه ظاهـر هـویدا عرض اندام کـرده بود. و الحق که خدمـات فـراوان شـان
قابل یاد آوری اسـت.
باندوی وزارت دفـاع متشکل
بود از اسـتاد ســلیم سـرمسـت، اسـتاد فقیر ننگیالی، اسمـاعیل اعظمـی،
حکـیم جازبند نواز، نوشـاد اکوردیون نواز، رحیم ناله فـلوت نواز، و چـند
هـنرمند محترم دیگـر که نامهـای شـان هـمـین لحظه در ذهـنم نمـی آیند، و
این قصـور حـافظـه هـرگـز خدای نخـواسـته به معنای نادیده گـرفـتن آنهـا
نیسـت.
یکی از آوازخـوانهـای معروف
این دوره گل احـمــد شـیفـته بود. او که سـالهـاسـت از مـوسـیقی دسـت
کشـیده و حالا در شهـر ونکوور کانادا زندگی مـیکـند، در آن وقت شعـر "ای
کشــور گـزین! ای مهــد آریا" از اسـتاد سلجوقی را خـوانده بود. جناب
اسـتاد خیال ترانه هـا را ثبت مـیکـرد.
در هـمـان سـالهـا بود که
آهـنگهـای مشهـور یکی پی دیگـر به مـردم عرضه مـیشـدند، زیرا آوازخـوانهـا
هـمکاران خیلی ورزیده در کنار خـود داشـتند. از جمله، در دو دهـه درخشش
مـوسـیقی هـمـان دوران، چـترام منحیث طبله نواز و جازبند نوار مـاهـر و
مـوفق بسـیار پرآوازه شـد.
آشــنایی و هـمکاری نزدیک
چـترام با من، پس از ختم تحصیلاتم در شــوروی سـابق، در سـال 1966 آغـاز
یافـت. روزی مـا با هـم به سـتدیوی رادیو افغـانسـتان رفـتیم. من بدون کدام
آمـادگی و تمـرین قبلی شـروع کـردم به آواز خـواندن و او مـرا با نواختن
طبله هـمـراهـی کـرد. آن روز در فاصله دو نیم یا شـاید سـه سـاعت جمعـاً
بیسـت و سـه آهـنگ (صرف با هـارمـونیه و طبله) تهـیه شـدند و هـمکاران بخش
تخنیکی هـمه آنهـا را ثبت کـردند.
از آهـنگهـای تازه و
بازخـوانی شـده آن روز اینهـا را مـیشود نام برد:
_ شـور عشـقـت فـتاده به سر
_ گل خــار داشـت من
ندانســتم
_ محبت اول اسـانه په نظــر
راغی
_ در دیار ناشــناسـی بی
حبیب افـتاده ام
_ لیـلا کمـیس دی تـور،
مـــا به چـــور کـی
_ زه خو شرابی یم شـیخه حه
را سره جنگ کـری
_ از غمت مـیرم ای دلربا، تا
به کی این جفایت به ما
مـیگویند چـترام نزد کدام
اسـتاد زانو نزده، امـا از آنجایی که جـنون مـوسـیقی داشـته، بیشـتر با
تکیه بر اسـتعداد خـود در این رشـته پیش رفـته اسـت. با این حــال، از لحاظ
علمـی، مــن صلاحیت ارزیابی و سنجـش هـنر چـترام را ندارم. بهــتر اسـت این
کار را دسـت اندرکاران و آگاهـان بخـش اکادمـیک عـرصه مـوسـیقی انجـام
دهـند. در سـاحه ذوق و ســلیقه شـخـصـی، مـیتوانم بگــویم کـه از طــرز کار
چـترام خیلی راضـی اسـتم.
تا جایی که اطلاع دارم، هـمه
هـنرمندان او را دوسـت دارند و تا امـروز نشـنیده ام که کـســی بر توانایی
یا شـیوه کارش انگشـت اعتراض گذاشـته باشـد.
چـترام تقریباً با هـمه
گـروههـای هـنری با پیشـانی فـراخ و تبســم هـمـیشگی رابطه حـسـنه داشـته
اسـت. او هـنرمند سرشـار از ابتکار و با درایت اسـت، کوچکترین نشـانی از
خـودنمـایی و غــرور بیجـا در شخصیتش دیده نمـیشـود، و اصـالت و تـقـدس
هـنر را با وسعت نظـری که دارد، هـمـواره برتر از مقیاسـهـای حقیر مـادی
مـیداند.
گـذشـته از آنچه تا کنون
گـفـته شـد، چـترام ســاهنی نه تنهـا دوسـت خـوب، بلکه یک انسـان خـوب نیز
اسـت.
[][]
برگهـای 113 و 114 کتاب "
ناشــناس ناشــناس نیسـت "
(تایپ کـننده: صبورالله
سـیاه ســنگ، ریجـاینا، مـارچ 2008)
|