18 اسد 1388
ریالیزم جاودیی که شاخه یی از مکتب ریالیزم
است، با انتشار کتاب( صد سال تنهایی) گابریل گارسیا مارکز، جریان ادبی
خویش را بیشتر هموار کرد. در ریالیزم جادویی، خیال و حقیقت و گذشته، حال و
آینده، در هم می آمیزند و واقعه های شگفتی آور چنان هموار و آسان اتفاق می
افتند که خواننده متیقن می شود که هیچ عنصر جادویی و غیر واقعی وجود ندارد؛
این شگفتی حقیقت دارد و یا حقیقت را روزی می تواند با خود همراه کند.
در ریالیزم جادویی انسان ها وعناصر طبیعت با
اسطوره ها قرین می گردند. هر انسان اسطوره یی می گردد و هر پدیده نیز نشانه
یی از یک اسطوره می شود. این اسطوره ها هر کدام بازتاب آرمان های انسان
استند. آرمان هایی که در دنیای واقعیت انسان را سرگشته و حیران می سازند و
لی این آرمان ها وقتی در زمینه ریالیزم جادویی بسط می یابند، شعف و شادمانی
و حس عمیق پیروزی را برای انسان ناامید به بار می آورند. در حقیقت ریالیزم
جادویی یکی از مولفه های شناخت روان انسان امروز و نگرشی بر سیر تاریخی
بالنده گی اوست؛ انسانی که در دنیای مدرنیته در جستجوی راز پیدایش خویش
همچنان، چون نخستین آدم سرگردان است و می خواهد راز چرایی هستی و نابودی و
رابطة علت و معلولی خود را با طبعیت دریابد.
رمان "بلوای خفته گان" در تابستان همین سال
به نشر رسیده است. محمد جان تقی بختیاری، نویسندة این رمان در سیصد و
پنجاهمین صفحه کتاب که فرجامین صفحه از فصل دوازدهم رمانست، در یک یادداشت
کوتاه نبشته است:
" سرخ بیدگ- پانزدهم سرطان 1380
کابل- هژدهم جوزای 1388"
یعنی او هشت سال آزگار قلم زده است؛ تقی
بختیاری در سال 1352 در ولسوالی جاغوری ولایت غزنی زاده شده و در دانشگاه
بلخ ژورنالیزم خوانده است. به گفتة خودش تا حال چند داستان کوتاه به نشر
رسانده است؛ اما "بلوای خفته گان" نخستین و یگانه رمان اوست که شدیداً
متاثر از (صد سال تنهایی) گارسیا مارکیز است؛ ولی این تاثیر پذیری به هیچ
صورت از لطف آن نمی کاهد.
(بلوای خفته گان) رمانیست که در نخستین
رویکرد خود، در متن ریالیزم جادویی حرکت می کند و درست همانند (صد سال
تنهایی) قصه انسان هایی را می گوید که در جنگ با زمین و طبیعت قرار دارند و
کمر هایشان زیر بار افسانه های خود ساخته شان ته شده اند. افسانه ها و سنت
ها و قهر طبیعت دست به دست هم داده و ایشان را در یک دایرة اهریمنی به دوار
انداخته است. دواری که عادت ها و سنت های پیگیر آن را می چرخاند و می
چرخاند.
گارسیا مارکز در پاسخ به پرسشی که از او در
مورد چگونه گی ایجاد مکتب ریالیزم جادویی پرسیده بودند، گفته بود من تنها
قصه های عادی مردمان عادی امریکای لاتین را نبشته ام نه چیزی بیشتر. قصه
آدم های سرزمینم را گفته ام که میان سنت و مدرنیته دست و پا می زنند و
سنتها و اسطوره ها برای شان منهای عقل قرار دارد.
درست از قول مارکز، در (بلوای خفته گان)
خواننده به ساده گی، قصة روزهای آدمیان عادی اطراف کوه های بابا را می
شنود. نه چیزی کم نه چیز زیاد. کسانی را که در کناره های کوه بابا زنده گی
می کنند و قحطی سال بنگلادیش دغدغة اسطوره یی ذهن شان شده است؛ آدمیان ساده
و پاکدل را که با طبیعت خشن خوی پیرامون دست و گریبان هستند و در عین حال
با آن خو گرفته اند.
رمان تقی بختیاری، با اسطوره های ریالیزم
جادویی آغاز می گردد ولی به همان اندازه یی که مردم از بدویت خود دور می
شوند و به بیرون از "بلاق دره" و "چیک موتور" و " آبادی شش دره" سیر و سفر
می کنند و مفهوم مادی جنگ و مهاجرت و غربت را می آموزند، ریالیزم در روایت
جان می گیرد و با استعاره های متعارف در هم می آمیزد.
(بلوای خفته گان) قصه های مردم بلاق دره،
دهکدة دور افتاده در ارزگان را به تصویر می کشد. قصه آدمیان درد آشنا را که
با نشانه های اندک تمدن هم آشنایی ندارند. آدمیان گرسنه و قحطی کشیده را که
در جنگ با طبیعت سرد و زمستان های دراز خسته شده اند، شهروندانی را که از
چشم دولت و حکومت افتاده اند و مهره های اند که تنها برای سرباز گیری و باج
گیری جا به جا می شوند. این مردمان حتا خبر نمی شوند که چگونه و چه وقت
سامانه های دولت تغییر می کند. آنان وقتی برای نخستین بار نام (جمهوریت) را
می شنوند، حیرت زده آن را یک ولایت می دانند و بعد از "شش ماه و هژده و
روز" بر حسب تصادف از ماموران حکومتی که برای جلب مراد به خدمت عسکری به
بلاق دره آمده اند از "پادشاه گردشی" با خبر می شوند.
دید فلسفی نسبت به زنده گی و جبر و اختیار و
دید شکاکانه نسبت به زمان و توالی آن از مولفه های رمان نو اند که در بلوای
خفته گان گام به گام خواننده را همراهی می کنند و پرسش های عظیمی برایش
ایجاد می کنند. پرسش های که تا حال پیامبران و فلاسفه و برایش پاسخی در خور
نداده اند و یا هم انسان در فراخور عقل و فهم خود از تفسیر های پیامبرانه و
فیلسوفانه چیزی درک نکرده است:
" این سرعت سرسام آور زمان، بدیهی ترین کشفی
بود که هنوز در بلاق دره کسی بدان دست نیافته بود. همه رویداد های سال های
رفته، نزدیکی و گریز ناپذیری آینده را می رساند. قدم زوار نیمه متراکم
گذشته را همچون نفسی ناتمام می پنداشت که حیات را میان دم و باز دم شکل می
دهد. همه چیز را همچون هوای فرو خورده و محبوس در سینه می دید که در یک
فاصله کوتاه، به کوتاهی یک نفس، به بیرون خواهد زد." (ص- 104)
در بلاق دره اکثر زنان کودکان مرده به دنیا
می آورند، با این که زنان کهنسال مصرانه ابزار (دم آل) را استفاده می کنند
و خوراکی ها را از لیس زبان ( آل خاتو) به دور نگاه می دارند. این سلسله
چنان دوام می کند که دیگر هیچ کودکی در بلاق دره نیست تا به مکتب برود و
قوماندان مراد با ارسال یادداشت ساده یی برای خارجیانی که می خواهند در
دهکده مکتب اعمار کنند، این حقیقت تلخ را بیان می کند:" در بلاق دره هیچ
کودکی نیست تا زیر سقف این مکتب خانه درس بخواند. بدین وسیله غند بلاق دره
قبلاً از بابت پرداخت نقدینه اعمار آن مکتب مستقیما به این مرکز مشکور می
باشد. والسلام. قوماندانی پایگاه لمبر یک" (ص- 320)
" تنها بخش فعال شفاخانه مزخرف ترین آن نیز
هست زیرا از سالها پیش هیچ زنی در بلاق دره زنده گی ندارد." (ص- 348)
(بلوای خفته گان) تقابل روابط انسان های
روستایی پاکدل را با دولت هایی که با کودتای سپید، کودتای سرخ و بیرق سپید
قدرت را به دست می آورند، بازتاب می دهد.
زبان در آفریده های "ریالیزم جاودیی" با شکوه
و مطنطن است. تقی بختیاری با روایت توصیفی، با زبان استوار و سرشار از
ظرافت ها همچون یک شعر زیبا و ناب، بلوای خفته گان را پرداخته است. ویژه
گی دیگر این رمان، گزینش زبان معیاری است. پردازش روایت ها به لهجه محلی با
این که فضا و هوای زمینه های داستان ها و رمان ها را خودی و قرین به واقعیت
می سازد، اما دشواری را برای خواننده گانی که با آن لهجه ها آشنایی ندارند،
به بار می آورد، و آفریده را در سطح یک منطقه با خواننده گان محدود تقلیل
می دهد. در بلوای خفته گان چنین نیست:
" ناگهان آفتاب تیز و درخشان خزانی در وسط
آسمان باریک دره خیره و خاموش گشت. کوه به کوه رسید و همه آدم ها از حال هم
بیگانه شدند. همه چیز به یک باره تغییر کرد. طبیعت برخی از حیوانات دگرگون
گشت. ماده گاو های حاجی ملک هم چون تمساح دهن گشودند و یک لنگ گوساله نوزاد
را بلعیدند. نر خر خلیفه قاسم در دریای بلاق دره غسل ارتماسی را از صاحبش
تقلید کرد و ماکیان های کمپیر قمبر به طور متوالی به اذان استادند و در
فشار بانگ های مستمری که سر داده بودند، سه صد عدد تخم خام بیرون دادند، که
پوسته یی نرم همچون جلد آدمی زاد داشت." (ص- 9)
شخصیت های رمان ، قدم زوار، مراد، زیور،
دلاور، سید مردان شاه آخوند، بنیاد کربلایی، سید مونس آخوند، کمپیر قمبر،
حاجی ملک، گلثوم و... همه انسان های معمولی اند. هیچ قهرمانی در لابلای
رمان پرداخته نمی شود.
هنگامی که قدم زوار بلند بالا ترین و قوی
ترین مرد دهکده ،برای نجات از سوز سرما تابوت خالی را که در گوشة آن تکة
سبز ارغوانی که در آن کلام الله منقش است، باقی مانده است، آتش می زند،
همراهانش با حیرت و شگفتی او را ملامت می کنند و هنگامی که او از درد
انگشتانش که سوز سرما آنرا سیاه ساخته بود، به خود می پیچد همه فکر می
کنندکه معصیت و گناه همین اکنون از قدم زوار خوک می سازد. ناله های او را
همه دهکده ناشی از گناه کبیره او می دانند. تفسیر عوام گرایانه از دین و
زنده گی و جهل ممتد از این شهروندان، آدم های خرافی و سنت زده یی ساخته
است. آنان دو چیز را می دانند: گناه و مجازات. و برای رهایی از این دو،
تنها به دم و دعا و تایید و یا رد ملا های محل وابسته اند. قدم زوار نمی
دانست که بعد ها همین انگشتان بریدة پاهای او احترامش را نزد مردمان بیشتر
می سازد و همه می گویند که روسها حتا با بریدن ده انگشت پا هایش نتوانستند
که از او اعتراف بگیرند.
برای مهار کردن آب دریا، سید مونس آخوند
ناگزیر می شود که اذان بدهد؛ و مردم که طغیان دریا را ناشی از معصیت و گناه
خود می دانند به عبادت و نماز می آغازند:" عرض کردم بیهوده نیست که دریا
چنین غریو و ناله سر داده، پناه می برم بر خدا. این از گناه بیش از حد مردم
است. برخیزید و توبه کنید." (ص- 45)
سالها بعد هنگامی که قدم زوار علی الرغم بی
سوادی، دانش می اندوزد و سخنوری می تواند "پیچ و شکن مستمر پر تلاطم و موج
خیز" دریای بلاق دره را نه گناه بیش از حد مردمان این دره بل ناشی از
"فراز و فرود های بیش از حد در بستر دریا" می داند. (ص- 195)
یک رادیوی کوچک تنها وسیله ارتباط مردمان
بلاق دره و جهان بود. رادیوی کوچکی که به یک معجزه می مانست و حرف می زد.
تنها وقتی مردم احترام خود را نسبت به رادیو از دست دادند که در مسجد جایی
که به رادیو گوش می دادند، از آن صدای آواز و ساز را شنیدند و خود را به
گناه اندر دانستند:
" ما از این آواز ها بیزاریم. سوزنک سرجایش
باشد، نباشد، آن چه که می شنویم حرام است، گناه دارد. ساز و آواز در خانه
خدا. وای بر ما اگر سید مردان شاه آخوند خبر شود. تو از حد و اندازه ات
عدول کرده ای، قدم!" (ص- 57)
سید مردان شاه آخوند می گوید:" در آن قریه که
آواز رادیو بلند است ملایک گذر ندارد." (ص- 63)
در حالی که سرود و ساز رادیو و به ویژه آواز
زنان آنان را سرمست و سرشار از لذت می سازد، همه بیزاری خود را از رادیو
اعلام می کنند؛ این همان هراس از دست دادن باور ها و شکستن کلیشه هاست که
مردم را از رادیو گریزان می کند؛ شاید تنها قدم زوار است که می تواند تفسیر
کند که انسان در هراس از گناه چگونه از هوای نفس خود می گریزد و زنده گی را
در چهارچوب کلیشه های که خود برای خود می تراشد، محدود می سازد.
مراد برای گریز از گناه، آرامش خواب های
شبانه خود را از دست می دهد تا مبادا " کریه ترین عملی که فقط در خواب ممکن
بود از او سر بزند" خواب های او را شیطانی بسازد." ایمان همچون "دیوار
ضخیم" روح او را احاطه کرده بود.
تفسیر از گناه و لذت و پیوند این دو همان
دغدغه های انسان اند که در متن ارزش نما های اخلاق و گاه دین هرگز نتوانسته
اند، که تعبیر همسان نزد همه آدمیان داشته باشد. آیا اخلاق همان لذت و نفع
است و یا از خود گذری و محدود سازی غرایز و تمایلات؟ پرسشی که در لابلای
این رمان مطرح می گردد.
وقتی حاجی ملک می گوید که " آواز بلند عمر
رادیو را کوتاه می کند" همه باور می کنند و وقتی که قدم زوار می گوید که "
من بلدم چه طور کل مردم آوزا رادیو را بشنوند"مردم بهت زده می شوند و آن را
غیر ممکن می دانند.
قدم زوار سنت شکن است؛ اما مردم با این که در
اعماق قلب خود او را دوست دارند، به او اعتماد نمی توانند کرد و قدم
هیچگاهی نمی خواهد که اعتماد مردم را از دست بدهد.
چیز دیگری که علاوه از رادیو زمینه پیوند
مردان بلاق دره را با دنیای پیرامون میسر می سازد، جلب ایشان به سربازی
است. سربازی و دادن مالیه دو چیزیست که ایشان را با سلطنت، جمهوریت و نظام
دموکراتیک پیوند می دهد و بعد ها جهاد که جزیی از زنده گی روزمره آنان می
گردد؛ زمانی که دیگر پیرامون را بیشتر می شناسند.
زنده گی سربازی زمینه آشنایی مردان بلاق دره
را با آدمیان هموطنش فراهم می سازد. مردمان کنر، پنجشیر، ارزگان، نورستان و
... با هم می بینند و از خوبی های سرزمین هایشان به همدیگر حکایت می کنند و
به هم نزدیک می شوند. نزدیکی مردمان عام به صورت طبیعی میسر می شود و (غیرت
افغانی) شکل می گیرد ولی سیاست های خواص سبب دوری شان می گردد. پادشاهی،
جمهوریت، جمهوری دموکراتیک، قشون سرخ، بیگانه گان، جهاد، مقاومت، مفاهیمی
اند که تقی بختیاری پیگیرانه تلاش کرده است تا آنها را تفسیر کند و تاثیرات
این مفاهیم را در زنده گی مردم بلاق دره بازتاب بدهد و بدینگونه آن را
بالای تمام مردمان این سرزمین تعمیم بدهد.
تفسیر از جهاد آن گونه که قدم زوار شنیده
بود، خیلی پیچیده نبود:" سراسر بافت های اجتماعی بنابر یک خروار دلایل شرعی
و عرفی بایستی از هم بپاشد. پایه های دولت متزلزل گردد. شاهراه ها ناامن
گشته و پل ها و مراکز خدمات عامه منفجر شوند. پولیس و هر کس که مانند او
لباس بر تن دارد فی الفور نابود شود و از آن جا که هست دور ساخته شود و هیچ
چیز نباید در جای اولش باقی بماند. تنها در این صورت است که فریضه جهاد به
صورت درست ادا گردیده و خفت و ذلت نصیب دشمنان اسلام خواهد گشت." (ص- 162)
زنان بلاق دره با تن خود بیگانه اند، گناه و
ترس از آتش دوزخ آن قدر در گوش هایشان خوانده شده است که از عشق هایشان
تنها خود شان با خبراند از تن و خواهش تن خود فرار می کند، ؛ شاید یگانه زن
شجاع بلاق دره، حاجی بیگم پیرزن است که خواسته های بنیاد کربلایی پیرمرد
را بدون چون و چرا می پذیرد. هنگامی که به فریب سید مونس آخوند تن خود را
نذر بازگشت برادر می کند، زیور نیز خواهش تن ندارد، ترس از آتش های دهان
گشودة جهنم زنده گی دنیایی او را به آتش کشیده است. زن قدم زوار، گلثوم و
گل بی بی در آرزوی مادر شدن می سوزند. انتظار زنان بلاق دره زمان زیاد می
برد.
از سوی دیگر بلوای خفته گان را میتوان رمان
روان شناسیک نیز خواند. تقی بختیاری روابط انسان ها و استحاله ایشان در
سامانه های سیاسی، نگرش به زنده گی و تغییر در روح و روان ایشان را در بستر
رمان جا داده است بدون این که موعظه های اخلاق و شعاری آرامش بستر رمان را
برهم بزند.
در کل بلوای خفته گان بر بستر آرامی خوابیده
است، حادثه ها، یکی پیهم می آیند، به هم گره می خورند، مردمان از دهاتیان
ساده به قوماندان های قاتل مبدل می شوند، دوستان سابق در تقابل با هم قرار
می گیرند.
بلوای خفته گان رمان جنگ است و تاریخ چند دهه
بحران را تصویر می کند؛ ولی این رمان به شدت سیاسی، به دور از شعار های
سیاسی و سیاست زده گی برگزار شده است و روابط آدم ها و استحاله ایشان را در
جنگ، و از همه مهمتر رابطه درونی انسان زمان جنگ را با روان شان به دقت
تفسیر و تصویر می کند. پیوند های آدمیان را چه در زمانی که پودر شیر خشک را
تازه تجربه می کنند و چه زمانی که تفنگچه مکروف را در کمر بسته اند، با
زیبایی و آرامش حکایت می کند. آرامش نهفته در زبان روایت، از شاخصه های
دیگر، این رمان است.
گورستان که روی تنه خود تنها بار دوازه انگشت
قدم زوار را می کشید، سالها بعد از بار تنه های مردان و زنان بیشمار کمر
راست نمی تواند کرد. جنگ و زنده گی همچنان در موجودیت "سپاه تازه دم" با آن
کلاه های فلزیی که خزه اتلانتیک را با خود دارند، دوام می یابد و بلوای
خفته گان با این که به هیچ ماجرای نقطه پایان نگذاشته است، در ذهن خواننده
گان امتداد می یابد.
با این که داستان کوتاه در افغانستان تقریباً
از صد سال پسین تا امروز پیدایی، رشد و بالنده گی داشته است، و نویسنده گان
داستان کوتاه با افت و خیز تاریخ داستان نویسی افغانستان را پر از کارنامه
های خوب و ناخوب ساخته اند، رمان نویسی در این مدت درخشش چندانی نداشته
است. از یکسو وضعیت سیاسی اقتصادی و نبود زمینه های مناسب و از سوی دیگر کم
کاری و بی حوصله گی نویسنده گان خوب مان سبب شده است که به معنای واقعی
کلمه جز چند رمان معدود انگشت شمار آفریدة دیگری در این عرصه نداشته باشیم،
بلوای خفته گان که بی گزافه از جمع بهترین آفریده های تاریخ ادبیات این
کشور است، به رشد و حوصله رمان نویسان نیز اشارت می کند. من نشر این رمان
را فرازی در تاریخ ادبیات داستانی کشور مان می دانم.
یاداشت: هیچ اشارة مستقیمی در مورد این که
(بلوای خفته گان) شدیداً متاثر از (صد سال تنهایی) گارسیا مارکیز است،
نکرده ام. خوانندة دانا خود داوری خواهد کرد.
رویکرد:
بلوای خفته گان. محمد جان تقی بختیاری. کابل،
ناشر: خانة ادبیات افغانستان، چاپ اول تابستان 1388
|