کابل ناتهـ، Kabulnath





























Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان
همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 
 
 

آن سوی وحشت؛ اعتراف صادقانه

 
 
 
 
 

 گاهی واقعیت ها آن قدر زشت اند که وقتی از کنار آن می گذری، با حس چندش آوری می خواهی آن را نبینی، نبویی، لمس نکنی و به ناخوداگاه ذهن بفرستیش. اما همه واکنش های تو در برابر این واقعیت چیزی جز تلاش های حقیر برای غرور کاذبی که خود برایت تراشیده یی، نیست. واقعیت  با همه زشتی اش حقیقت دارد؛ پس باید آن را همچون فرزند معیوب و زشتی که عزیزش می داری و برایش نگران استی در آغوش بگیری و به او نیرو ببخشی. و شاید هم این چهره اصلا زشت نیست اما تو آن را زشت می بینی، چون چیزی جدا از آموزه هاییست که از پیرامون گرفته ای.

می بینی که با آموزه های اخلاقی و شعار های کلیشه یی که پیرامون و اجتماع بر تو تحمیل کرده اند، نمی توانی درد ها را التیام ببخشی؛ پس باید فراتر از محیط پیرامون و انبار های ذهن خود که ساخته و پرداخته اطراف تو است، بیاندیشی و داوری کنی.

حمید نیلوفر، جوان افغانستانی مقیم کانادا، خاطرات خویش را در کتابی به نام (آن سوی وحشت) در تورنتو با شماره گان 500 به نشر رسانده است همچنان این کتاب از طریق وب سایت های مشهوری چون کابل نات و آسه مایی نیز به نشر رسیده و واکنش مثبت و منفی خواننده گان را برانگیخته است. میتوان ادعا کرد که این کتاب به نحوی خواننده گان را تکان داده  است. همه فکر می کنند که آیا باید خاموشانه و محتاطانه از کنار آن گذشت ویا هم آزادنه و دلیرانه بدون هیچ تعقیدی در مورد آن صحبت کرد؟

این کتاب سلسله خاطرات یک شهروند افغانستان است که با جرات و صراحت بی نظیری پرده های ضخیم خود سانسوری را درهم شکسته و در مورد معضله اجتماعی که قرنهاست در جغرافیای ما صحبت در مورد آن تابو به شمار می رود، صحبت رانده است؛ معضله یی که وجود دارد و تداوم نیز می یابد. پس باید با صراحت در مورد آن صحبت کرد و با شفافیت و صداقت عقده های گروهی از انسان های  که چوب طبیعت را خورده اند، بازگشایی کرد و به شفای درد آنها پرداخت. افزون بر آن "آن سوی وحشت" گوشه های از زنده گی جوانان افغان را نیز بازتاب می دهد که برای رسیدن به کشور های غربی تلاش می کنند و در این راستا دشواری ها و خشونت هایی غیر قابل تصور را متقبل می شوند. بازگویی خاطرات راوی از زنده گی زنان افغانستان نیز در "آن سوی وحشت" بازتاب یافته اند؛ حالا بگذریم از این که غیر هنرمندانه و با نثر زمخت بیان گردیده اند؛ چون " آن سوی وحشت" به هیج عنوان کتابی نیست که بتوان در مورد ریزه کاری های ادبی و یا جایگاه آن در میان آفریده های هنری و ادبی صحبت کرد. آقای حمید نیلوفر،نویسنده کتاب، نیز این موضوع را تذکر داده و حتا اعتراف کرده است که قبل از نبشتن خاطرات خود، هیچ کتابی را نخوانده بود؛ تنها بعد از این که در مورد نبشتن خاطرات خود تصمیم می گیرد، کتاب "گدی پران باز" خالد حسینی و یک کتاب دیگر را از سر تصادف انتخاب می کند و می خواند. گرچه کتاب با وجود نثر ضعیف آن گاهی صحنه پردازی های زیبایی هم دارد. چنان چه اگر نویسنده شیوه نبشتار خود را همانند قسمت نخستین کتاب حفظ می کرد، بدون شک ممکن می گردید که از جایگاه ادبی کتاب نیز سخن راند. جاهایی از خاطرات که او از احساسات خود سخن می راند نیز با قوه تخیل قوی و زیبا پرداخته شده اند.  اما نمیتوان انکار کرد که کتاب پر است از خاطرات، تصویر ها، فاکت ها و ملاحظاتی که اگر آقای نیلوفر بیشتر کتاب می خواند و بیشتر کار می کرد ، یک کتاب ناب ادبی اجتماعی به شمار می رفت. ناگفته نباید گذاشت که درک فلسفی و وجودی نیلوفر از زنده گی و پیرامون در تمامی خاطرات محسوس است. نگاه کنید او چه می گوید:

" من در اینجا خاطرات خودم را نوشته ام، با هیچ کسی در جنگ نیستم و در تبعیض‫گری هیچ کسی را مقصر نمی‫دانم؛ چون ما همه جزء طبیعت هستیم و این طبیعت است که خشن و وحشی است و با گوناگونی‫های خودش همیشه در جنگ است."

او با طنز و طعن بر تعریف های نادرست و کلیشه های پر از اغراق که افغان ها بدانها ریاکارانه افتخار می کنند، و خود بر نادرستی  آن واقف اند، نیشخند می زند:

"‫‫روزی با دو نفر از همسایگان مان نشسته بودم و داشتیم صحبت می‫کردیم، یکی از آنها ‫۳۴ - ۳۵ سالش بود، از مردم اصیل کابل و از با فرهنگ‫ترین مردم افغانستان بود، دوازده سال مکتب را هم تمام کرده بود و یک مدتی را هم در پاکستان گذرانده بود. به ارتباط این که یک مدتی را در پاکستان گذرانده بود از پاکستان تعریف کرد و گفت: «در پاکستان هر طرف که بروی می‫بینی پر از ایزک است، اما قربان افغانستان باغیرت شوم که هیچ ایزکی در ‫اینجا وجود ندارد. من تا حالا هیچ ایزکی را در افغانستان ندیده ام.»

من که در آنجا نشسته بودم با خود گفتم:

«در این وحشت ایزک مگر می‫تواند که نفس بکشد! اینجا که سه نفر نشسته ایم حد اقل یک نفر ایزک وجود دارد تا چه برسد بر کل افغانستان که آیا ایزکی در آن وجود دارد و یا خیر!»

در افغانستان کلمه ایزک به ‫مثل کلمات جن و شیطان می‫ماند که تا حالا هیچ کسی آنها را ندیده است، اما همیشه روی زبان‫ها می‫چرخند. من تا روزی که در افغانستان بودم هیچ کسی را ندیدم که به نام ایزک واقعی توسط مردم شناسایی شود. اما اگر کسی به نام ایزک شناسایی شود، دیگر به شرمسار‫ترین مسخره قرن تبدیل خواهد شد ‫و آن چنان مسخره و تحقیرش خواهند کرد که یا کاملاً دیوانه شود و یا از مسخره و تحقیر بمیرد. خود او را چه که حتا تمام خانواده و اقاربش را ‫نیز مسخره خواهند کرد."

جنگ، بحران، فقر، غربت، نابه سامانی های جامعه همراه با تنش ها واکنش ها و خشونت های روانی و جنسی، مریضی ها و نارسایی های جسمانی و روانی، خشونت های داخل خانواده، زنده گی زنان، طلاق، ازدواج همه موضوعاتی اند که در سلسه این خاطرات مرور شده اند. اما مهمترین ویژه گی کتاب صداقت نویسنده با خواننده گان وتلاش او برای برداشتن لایه های خودسانسوری از ذهن خودش و در نتیجه ترغیب افکار عامه برای پذیرفتن این قشر اجتماعی است.

حمید نیلوفر خود را در صورتی که این عنوان به منظور تحقیر و توهین به کار نرود، "ایزک" می نامد. او تعریف روشنی از ایزک ندارد و آن چه که از تمایلات و خواست های او استنباط می گردد با آن تعبیری که از این مفهوم در جامعه افغانستان وجود دارد، همخوانی ندارد. شاید  بیشتر بتوان او را تراوستی نامید.

برای شناخت و درک این قشر اجتماعی که قرن هاست، ناگزیر بوده اند هویت خود را پنهان بدارند تا مورد کناره گیری، خشونت و خشم مردم برای گناهی که نکرده اند، قرار نگیرند، باید کار جدی و متین صورت بگیرد. کسانی که به دلیل اختلال هورمون ها و دلایل دیگر طبیعی در این موقعیت قرار گرفته اند، سزاوار خشونت و توهین نیستند. حالا اگر منظور از انحراف روانی که اکتسابی به دست آمده است، باشد، بحث دیگریست.

با خوانش کتاب( آن سوی وحشت) اندوه عمیق و وحشت تعریف نکردنی را تجربه کردم. افزون بر آن، کتاب شرمم ر ا بر نادانی های و ندانستنی هایم در مورد مهمترین دشواری های اجتماعی نیز برانگیخت و متوجه شدم که نظام آموزشی و تربیتی در کشور مان پر از تناقض ها، دروغ ها و سرپوش گذاری به حقیقت هاست.

منظور صحه گذاشتن و یا رد کردن آن چه او در خاطرات خویش مطرح می کند نیست، بل هدف این است که این نبشتار صادقانه و عاری از خودسانسوری  را باید جدی گرفت، تا حافظه تاریخی مردم و جامعه را بازسازی و ترمیم کرد و در گفتار، نبشتار و کردار صداقت، شفافیت را با خود خود، و مخاطبان خود سرمشق ساخت. ان چه را که درست است پذیرفت، و ان چه را نیاز به بازنگری دارد، مرور دوباره کرد و برای علاج آن کوشید.

 

چند گپ در مورد (آن سوی وحشت؛ اعتراف صادقانه)

بعد از این که جستار کوتاهی در مورد کتاب(آن سوی وحشت) نبشتم، چند یاداشت خوب و تامل برانگیز گرفتم. این یاداشت ها مرا واداشت تا چند نکته را در نبشتارم واضح بسازم.

اعتراف می کنم که در چند ماه اخیر تمرکز روانی مناسب و حوصله لازم را ندارم تا به همه ابعاد یک موضوع بپردازم. شاید بپرسید پس چرا می نویسی؟ خوب خیلی پاسخ روشن ندارم؛ اما می دانم که کم یا زیاد، خوب یا بد باید بنویسم و دیدگاه خود را ارائه بدارم. غرض از این اعتراف عاجزانه این است که من خود متوجه کاستی ها در نبشته های خودم استم و بیشتر از هر کس دیگر بدانها واقفم.

طور مثال متوجه شدم که قلم به صورت فوری  از انبار های متراکم ذهن الهام می گیرد؛ چنان چه چند بار از جناب نیلوفر به نام (مرد) یاد کرده ام.

و یا باید در یادداشت "آن سوی وحشت؛ اعتراف صادقانه" بر برداشت نادرست جناب حمید نیلوفر در مورد طرز پوشش و گرایش های زنانه و تعبیرهای گونه گون که در پژوهش های علمی در مورد همجنس گرایان و ایزکان وجود دارند، اشاره می کردم یا حداقل موضوع را صریح تر بیان می کردم.

من با تمام آنانی که مسایل را کاملا  سیاه و یا کاملا سپید می پندارند، مخالفم. نمی شود با تولیدات  مادی یا معنوی بشر و کنش ها و واکنش های آنان، صد در صد مخالف بود و یا برعکس.

این سری خاطرات نیز گپ های خوب و ناخوبی دارد.

گپ اول

من با تمام دیدگاه ها و کلیت روایت جناب نیلوفر موافق نیستم. در تشریحات ایشان برداشت نادرستی حاکم است که گویا پوشیدن لباس به اصطلاح زنانه و آراستن صورت  نوعی غریزه زنانه است و ظاهرا مردانی که خود را بیشتر زن حس می کنند، به صورت غریزی و طبیعی به بازی های دخترانه، گوشه نشینی و خانه نشینی، لباس های زنانه و آراستن متمایل اند.

در اینجا من ادعای بحث علمی با مراجعه با متن های معتبر را ندارم؛ تنها می خواهم بگویم که تنها حداقل تجربه های شخصی من برایم این حقیقت رامسلم کرده  که تمام این گرایش های ظاهرا زنانه زاده تربیت، آموزش و آموزه های پیرامون است.

به تاریخ مراجعه کنید؛ تمام دوره های تاریخی متاثر از طرز تفکر، سیاست، اقتصاد، دوران خویش اند. زیبایی شناختی نیز کاملا بر اساسات فرهنگی یک تمدن استوار است. زشت و زیبا شمردن، محصول تحول و تبدل اندیشه و حافظه  فردی و جمعی و کنش های ارتباطی افراد یک ملت است.

 آراستن و پیراستن و پوشش های گونه گون ریشه های به شدت طبقاتی هم دارند. سلطنت های متعدد کشور های اروپایی را از سده های 12 تا 19 بنگرید. به امپراتوری های شرقی از خاور دور تا شرق نزدیک نگاه بیندازید.  با پژوهش بر عادات اجتماعی و پوشش ها در ادوار مختلف میتوان دقیقا به این داوری رسید که لباس زنانه و مردانه و آراستن و پیراستن به ویژه گی ها، شاخصه ها و ممیزات و درونمایه یک تمدن اعم از تفکر، محصولات دینی،اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و اقلیم بسته گی دارد، نه به امیال و غریزه های درونی انسان ها برای بازتاب حس زنانه گی یا مردانه گی. آن چه در در پیوند به غریزه انسان میتوان شناسایی کرد تنها ریشه در حس زیبایی شناختی انسان و کوشش او برای محبوب واقع شدن دارد با هر ابزار وهر راه ممکن.

کلیشه هایی را برای زنان شمردن  و کلیشه های را برای مردان شمردن، محصول آموزه های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، دینی، اقتصادی و گفتمان فرهنگی- اجتماعی  رایج بر جوامع است. طبیعت و غریزه انسان با اکثر چهارچوب هایی که برایش در سده ها تراشیده شده اند، همخوانی ندارد

من ده ها بانو را می شناسم که از وسایل آرایش، چهره های تصنعی و لباس های که امروز به نام زنانه موسوم اند، دوری می جویند و ده ها آقا را می شناسم که به رنگ های به اصطلاح زنانه، انواع وسایل آرایشی و لباس های به اصطلاح زنانه تمایل دارند در حالی که این افراد در گرایش های جنسی خود معتارف اند و ظاهر ایشان به هیچ عنوانی بازتابی از درون و کنش های جنسی ایشان نیست.

جنس های مخالف در صدد جلب توجه، عشق و همدردی همدیگر اند. حالا یکی از راه های رسیدن به این آرمان از طریق لباس، کنش ها و واکنش ها و هرچه دلپذیر تر بودن میسر می گردد و این در حالیست که دلپذیر تر بودن هم با ارائه یک سلسله  بازنمایه های صوری ممکن است. به دلیل توافقات کلی و حافظه جمعی جوامع که شاخصه های را برای زن و مرد بیان کرده اند، بدون شک میتوان فاکتور های دیگری را نیز در این راستا -چون صفت (شجاعت) برای مرد و صفت ( باحیا) برای زن- جستجو کرد.

حداقل دانستنی های اندک من، در مورد همجنس گرایان و ایزکان در افغانستان و کشور های همسایه مرا به این باور رسانده است که ایزکان برای ارسال پیام جنسی از نمایه های صوری استفاده کرده اند. اما این پیام ها هیچگاهی رنگ غریزی نداشته است تنها آموزه های رایج جامعه ایشان را وادار کرده است که به صورت ناآگاهانه از این آموزه ها برای رسیدن به مطلوب جنسی خود وام بگیرند. در غرب که قوام فکری بیشتری ملموس است،همجنس گرایان و ایزکان نیاز حتمی به تغییر پوشش خود ندارند و اگر هم به این کار دست می زنند به خاطریست که خود را در لباس های جدید بیشتر راحت حس می کنند نه این که حس زنانه گی یا مردانه گی کامل دست می یابند.

گپ دوم

 روسپی گری متفاوت از همجنس بازی است و به هیچ عنوان نمیتوان ایزک بودن و یا همجنس گرایی را دلیلی بر  روسپی گری دانست.

داشتن بیشتر از یک شریک جنسی در یک وقت را اگر نتوان بیماری تلقی کرد حداقل نمیتوان دلیلی برای پذیرش آن هم داشت. جناب نیلوفر با صراحت و صداقت تمام از داشتن چند شریک جنسی در یک وقت، حرف می زند. من نیلوفر را که هویت جنسی خود را آشکار می سازد و هراسی از این تابو شکنی ندارد و حق جنسی و موقعیت اجتماعی گروه هایی از دست خود را فریاد می زند، می ستایم. و درست  همین تابو شکنی است؛ اما روسپی گری او را نمیتوانم بپذیرم. من کسی را که  به خاطر اطفای غریزه جنسی و گشودن عقده های جنسی خود بدون عشق و پیوند عاطفی به هر بستری فرو می رود، انسان کوچکی می بینم.

گپ دوم من برای دفاع از عنوانی است که برای نبشتار خود قایل شده بودم. من معمولا در مورد عنوان ها وسواس دارم و به دقت فکر می کنم.  با آقای سخیداد هاتف هم همباورم که نباید با ادبیات و زبان موجب شد که  اختناق و استبداد ساختاری و فکری در جامعه قوام بیشتر یابد.

گپ سوم

 نظر به فهم من، همجنس گرایان و ایزکان از یک گروه نیستند؛  اما هر دو گروه، قربانی ستم ساختاری جامعه که آمیزه یی از ستم دینی و ستم اجتماعی است، اند.  در فضای فکری افغانستان بیشترینه هم جنس گرایی را معادل تجاوز بر کودکان خردسال دانسته اند که به این موضوع جناب نیلوفر نیز اشاره کرده است. هم جنس گرایی ربطی بر تجاوز بر پسر بچه های کمسال ندارد. کودکان اعم از دختر و پسر ممکن ابژه جنسی زنان و مردان منحرف استفاده جو و شرارت خو واقع گردند. (چندی قبل من گزارشی را برگردان کرده بودم که حکایت از تجاوز و سواستفاده جنسی زنان از کودک دختران داشت).

پژوهش و بررسی بیشتر  روی این مفاهیم سبب می گردد  تا گفتمان متمرکز در این راستا شکل گرفته و از نگاه حقوقی هم حق و هم موقعیت این گروه ها در بین اقشار مشخص شود.

گپ چارم

 هنوز هم بدین باورم که نیلوفر با این خاطرات خویش صدای اقلیت خاموشی را که   از هراس مسخره شدن، طردشدن و نفرت و انزجار مردم خود را پنهان داشته و ناگزیر به تظاهر بوده اند، شجاعانه فریاد زده است. او نه تنها برای دفاع از هویت خود، بل برای هزاران تن دیگر همچون او که صبورانه نفس می کشند و خود را نفی می کنند، به کنش  قهرمانانه یی دست زده است.

گپ پنجم

مثل همیشه عذر تقصیرات است. فرصت بازخوانی و بازنگری ندارم؛ بعد از یک سفر خسته کن وناراحت کننده،  به بسیار عجله این یادداشت را نبشتم و همین حالا هم روی صفحه می گذارمش.

 

(())(())(())(())(())(())

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 113           سال پنجم         دلــو  ۱۳۸۸  هجری خورشیدی        فبوری 2010