به سوی
رنگ خزان
درخت شاخه
به شاخه
به سوی
رنگِ خزان اوج می گیرد
پرنده مثل
طراوت
به کوچ می اندیشد
و باغ
دانسته ست
که ذهنِ
سبزِ وی از حملۀ خشونت برف
انجماد را
خواهد آموخت .
شعر سنگ
ای سنگ !
ای تمامی
خاموشی !
آیا سکوتِ
تو درمانیست
یا گونه یی
تجسمِ تنهایی
در شب ؟
......................
من تشنۀ
صدای تو خاموشم !
دشت و شب
آسمان
تنها و شب تنها
دشت
بُد
تنها و من تنها
راه تنها
سنگ تنها
خاک تنها
در فضای
ساکتِ آن دشت
حتی
روشنی ماه
بُد تنها .
(((
گام هایم
در مسیرش
ریگ ها می
پراند از خواب
درونِ دهنِ
خشکِ دشت می رویید
خاطراتِ
شرشرِ باران
ز آوازِ
غمین گام های من
ومن چون
مرد پیری که هزاران سال سن دارد
به راهِ
خویش می رفتم .
(((
به راهِ
خویش می رفتم
و قلبم از
غم و وحشت
و
تنهایی
چنان پر
بغض می گریید
که گویی
گریه مرگم بود .
|