"دوتا
تفنگ دوتا سنگ" و جریان غزل سرایی
پرویز کاوه از شاعرانی است که نخستین بنمایه های هنری اش
در پشاور پاکستان
شکل یافته اند. این شاعر نخستین تجربه هایش را پیش از این در
مجموعه "یک شب از تبعید" گرد آورده بود. در آن
مجموعه زبان شعر همان زبانی
است که در میان شاعران آن سامان رواج داشت. زبان شعر به
ویژه غزل که کاوه
هم در زمره غزل سرایان است تداوم همان غزل دهه پنجاه و شصت
است. زبان برخی
از شعر هایی فانی، عاصی، داکتر سمیع حامد، خالده فروغ، حمیرا نگهت و
دیگران.
این زبان به لحاظ استخوان بندی همان زبان کلاسیک است. یعنی
در این زبان شما
با همان ساختار زیبايي شناسانه غزل کلاسیک رو به رو هستید، غزلی که از
تخفیف استفاده می کند، سکته ملیح را به عمد تجربه
می کند. اهل اسطوره
گرایی و کار برد تلمیح است. به این معنا که سطر ها مجموعه
ای از ترکیب ها
اند. از ساختار هموار نحوی در این آثار کمتر اثری دیده می شود، برعكس منطق
گفتاری که خود را از هرگونه تعمد زبانی تهی کرده
است و در صدد انتقال
عواطف شاعر به مخاطب است در ظرفی که تنها باید این حس را
به شدت انتقال
بدهد. در غزل نو ترکیب های چند رکنی" رگ گل آستین شوخ" چه که حتا ترکیب ها
در ساده ترین شکل آن که همان ساختار های دو رکنی
اند، از رونق و بازار
افتاده اند.
خبر به دور ترین نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
در این دوبیت از نجمه زارع از آرایه های بدیعی و
بیانی خبری نیست ولی یکی از بهترین غزل هایی است که تا اکنون خوانده ام.
در بسا موارد شعر این حوزه (پشاور) به خصوص در بعضی
شاعران به سوی زبان
فاخر باستانگرایانه كه تحت تاثیر زبان استاد باختری قرار
دارند رفته است.
این زبان با وجود این که پیوندش را با شعر مهاجرت حوزه ایران به صورت زنده
حفظ کرده است ولی کمتر به سمت و سوی زبان شعر آن جا
تمایل پیدا می کنند.
شعر شاعرانی چون کاظمی، قنبر علی تابش، مظفری برایشان
شناخته شده است،
همانگونه که شعر داکتر سمیع حامد، خالده فروغ، شبگیر پولادیان و... در
حوزه ایران شناخته شده است ولی اثر پذیری های
متقابل کمتر در این حوزه
قابل دید است. این مقدمه را برای آن عرض کردم که خاستگاه
شاعری را بیان
کنیم که در اوج رواج آنچه به نام غزل نو یاد می شود هنوز هم به سنت غزل
سرایی دهه شصت متعهد است با وجودی که گرایش هایی را
هم به غزل نوآیین در
کتاب دومش می توان دید. این به معنای آن نیست که شاعران
لزوما از این
دایره واژگانی و اصطلاحات شاعرانه مروج استفاده کنند.
مجموعه "دوتا
تفنگ دوتا سنگ" در فاصله زمانی چیزی کم یک دهه از
"یک شب از تبعید" سروده
شده یا چاپ شده است. ما بر آنیم تا روشن شود که شاعر در
این فاصله زمانی
به چه تجربه های تازه ای دست یافته است یا نه شاعر به دلیل دلبستگی های
بیرون از ادبیات کمتر با شعر محشور بوده است.
در روزگاری که ما زندگی
می کنیم بار ها گفته ام و این بار هم می گویم که
کار ادبی در افغانستان به
استثنای معدودی تفننی بیش نیست. حالانكه شاعری یک مشرب
است. شاعری یک شیوه
خاص زندگی است. در این نوع زندگی پیوند ارگانیکی میان مای
"شاعر"، و وضعیت
ادبی از طریق خواندن مستمر و هوشیارانه آثار چاپ شده یک اصل انکار ناپذیر
است. من شاعری را که با ادبیات زنده روزگار ما در
گستره جهانی پیوندش را
از دست داده است مرده حساب می کنم. نوعیت این پیوند از روی
تولید یک شاعر و
نویسنده معلوم می شود. امروز در افغانستان ما با انبوهی از آفرینش های
ادبی رو به رو هستیم ولی از این میان چه میزانی از
این آثار سزاوار ماندن
اند و چه مقداری هم انحرافی و تنها به منظور بلند رفتن
آمار چاپ کتاب و
خاک زدن به چشم مخاطبان.
من به روند کنونی ادبی به عنوان یک روند
تقلیل گرایانه و تنزلی نگاه می کنم. جریان غزل
سرایی، شعر فارسی را در
تمام قلمرو آن بر زمین زده است. چیز هایی که امروز به نام
غزل چاپ می شوند
ادبیات جدی نیستند. به قول داکتر سمیع حامد که خود یکی از بهترین غزل
سرایان فارسی معاصر است این ها مجموعه هایی از
ترانه ها هستند. ادبیات جدی
یعنی ادبیاتی که آن را بتوان با کار های دیگران برابر
نهاد. من می خواهم
بگویم که غزل نو فارسی در منطقه و جهان آیا حرفی برای گفتن
دارد؟ اگر نمونه
ای هست نشانم بدهید. من زمانی که با آثاری چون سنگ آفتاب اکتاویو
پاز، ابر شلوار پوش مایاکوفسکی، آناباز سنژون پرس،
سرزمین ویران الیوت با
همه ابهام هایی كه من سر در نیاوردم، سوارکار مفرغی
الکساندر پوشکین، شعر
های عاشقانه نزار قبانی، محمود درویش و ناظم حکمت بر می
خورم تمام تمایلم
نسبت به رویکرد به ادبیات فارسی پس از انقلاب اسلامی در
ایران و افغانستان
از بین می رود. در افغانستان در این اواخر در میان سایر
کتاب های اندک ولی
خوبی که چاپ شده، می توان از "بود نبود یک تروریست" سمیع
حامد به عنوان
کتابی برای خواندن و نام بردن یاد کرد. در مورد عظمت شعر دهه چهل هم بار
ها گفته ام به من بگویید که اکنون چیزی برای خواندن
وجود دارد؟ البته هرگز
من مخالف غزل نیستم ولی مخالف گرایش افراطی و فراگیر به
این قالب هستم. حس
زیبایی شناسی ما فارسی زبانان هرگز عطشش را نسبت به غزل از
دست نخواهد داد.
ولی غزل بسیاری از روابط سازنده ما را با جریان های نو شعر قطع کرده
است. دلیل سترونی شعر فارسی و غزل زدگی مزمن و مفرط
هم همین دور افتادگی
عمدی از جریان جدی شعر امروز دنیا است.
پرویز کاوه
امروز هرکسی که صبح پیشتر از
خواب برخاست هذیان های یک شبه اش را به گمان شهکار
هایی که چشم جامعه ادبی
ما را خیره خواهند کرد چاپ می کند. بازار ادبی ما انباشته
از خضعلباتی است
که از سر سهل انگاری جامعه ادبی بازار ادبی را مشبوع ساخته اند. نه
نهادی برای ارزیابی وجود دارد و نه هم کسی ترسی از
چاپ هر چیز. بر اساس
قانون بازار آزاد هر کسی می تواند از جیب خودش روی هر چیزی
هزینه بگذارد.
ولی زیاد نه، یک دهه نمی گذرد که می بینیم از انبوه نام ها و کتاب ها تنها
معدودی از پرویزن بی رحم زمان آگاه می توانند سالم
بگذرند. تعداد زیادی از
این شاعران و شعر ها در زباله دانی تاریخ از خاطره ها
زدوده خواهند شد.
این حقیقت بدون شک اتفاق افتادنی است ولی حرف ما در مورد
هراس از غبار
دروغینی است که به نام شعر چشم های مخاطبان هنر را تاریک کرده است و دل
شان را از شعر و شاعر یکجا سیاه.
اما دوتا تفنگ دوتا سنگ
اشعار این کتاب در قالب های غزل، غزل مثنوی،
مثنوی، چارپاره، رباعی و یک دو نمونه سپید سروده شده است.
من قالب های کلاسیک این مجموعه را در یک نگاه کلی
ارزیابی خواهم کرد. همان
گونه که در بالا ذکر شد زبان این مجموعه یک زبان تلفیقی
است، یعنی آمیزه
ای از زبان شعر نو و شعری که در حوزه پشاور مرسوم بوده است ولی این الزاما
به این معنا نیست که هرکسی که غزل می گوید باید از
شناسه های زبانی ای
استفاده کند که دیگران استفاده می کنند، مثل اکثر غزل هایی
که در افغانستان
و ایران چاپ می شوند و اگر نام سرایندگان شان را حذف کنی، نمی
توانی فکر کنی که این شعر ها از چند شاعر اند. زبان
شعر کاوه و نگاه شعر
او مخصوص خودش اند، یعنی برای این نگاه توصیف گرایانه، از
جنس شیفتگی طبیعت
و استحاله در عناصر زنده طبیعت زبانی خاص درکار است. این زبان زبان
وصف حالی و گفتگویی نیست بلکه زبانی است که بیشتر
نشان می دهد تا بگوید.
در هیچ شعری نیست که طبیعت و عناصر آن جان مایه
اصلی و مواد و مصالح شعر
را نساخته باشند. در این مجموعه ما کمتر با عناصر انتزاعی
در نگاه شاعرانه
شاعر رو به رو هستیم. بر عکس این شعرها همه دیدنی اند و اگر گاهی پای
مفاهیم عاشقانه به میان می آید جلوه عینی و ملموس
دارند.
کسی با من به رقص آمد کسی با من به جنگل شد
کسی در ذزه ذره ذره ی ایمان من حل شد
کسی با من به دنیا آمد و در کوه و صحرا رفت
کسی که با من از سیر خودش تا سیر دریا رفت
دوتا تفنگ دوتاسنگ ص 7
چیز دیگری که در این شعر ها جالب است حفظ محور
عمودی شعر است. در بسیاری
شعر ها شما با ساختاری منسجم رو به رو هستید. یعنی شاعر به
لحاظ محتوا و
مضمون دچار پراکنده گویی و پریدن از این شاخ به آن شاخ نشده بلکه در تمامت
شعر یک حرف زده می شود، مثل غزل "دو قطره آب دو
خوان غزل" در ص3 و مثنوی
کسی بسیار لاهوتی... در ص7، ولی گاهی شاعر چنان شیفته
سرودن است که حتا
بیت های ضعیفی را که حیثیت وصله ناجور را دارند به پایان
شعر هایش پیوند
داده است. مثل این بیت از غزل "جنگ فرزند و پدر"
دلم با جنگ فرزند و پدر هم خوب عادت کرد
شکوه شعر من شهنامه شد در خال چشمانت
ص12
که تصویر تو در تو و غیر قابل دریافت این شعر این
بیت را در این
غزل بی مصرف کرده است.
مخاطب در اولین برخورد ها این بیت های اضافی را در
بعضی غزل ها به آشكارا
می بیند. شاعران در هنگام سرودن کمتر به ارضا دست می یابند
ولی این دلیلی
نمی شود که ما در بازنگری، این گونه علف های اضافی را برای سلامت تمامیت
یک غزل قربانی نکنیم.
این مجموعه شعر های موفق زیادی دارد. من
"دوتاتفنگ" را در مقایسه با "یک شب از تبعید" یک
حرکت رو به پیش می دانم.
به دلیل میزان حضور شعر های خوبی که در این مجموعه است.
شعر هایی که تا
آخر از خواندن آن التذاذ نصیب مخاطب می شود. مانند شعر های،
کسی بسیار لاهوتی ص7، غم و غرورص15، آسمان مانند من
دلتنگ ص29، مثل یک دیدار و...
یا بیت های درخشانی که در تمام قالب ها خود نمایی
می کنند و ارزش هنری این کتاب را در تمام کار های بلند نگه می دارند:
کسی که در فضای آشنای عشق پر می زد
کسی که پنجه هایش را صمیمانه به در می زد
ص9
مثل دریا می سرایی مثل گل وا می شوی
مثل شب از انزوای خویش پیدا می شوی
مثل عطر از باغ می آیی و مانند درخت
رو به روی خلوت شاعر شگوفا می شوی
ص33
یا
مثل کوهی بی سرو بی انتها، اما کنون
در دل این شاعر بی خویشتن جا می شوی
ص34
مرا می خواست در اشکم غریق رود همسایه
طلسم تلخ دنیای تبسم بود همسایه
که مصراع اول این بیت یکی از بهترین کشف های این
مجموعه و یکی از درخشان ترین مصراعی است که در غزل نو افغانستان خوانده ام.
چه صبری داشت آیا تکدرخت پیر در طوفان
که چندین بار بر می خاست و می افتاد با مردم
ص56
رباعی ها و دوبیتی های این اثر همان نگاه طبیعت
گرایانه را حفظ کرده اند:
شبی در دامن دلتنگ باران
شنیدم سر به سر از سنگ باران
درختی سر برهنه رقص می کرد
به آهنگ من و آهنگ باران
ص27
باران شد و من یاد ترا وا کردم
در کنج خیال خویشتن جا کردم
از ارسی خویش باغ باران زده را
تا صبح نشستم و تماشا کردم
ص53
جا دارد یک تفاوتی را میان غزل مثنوی های این
مجموعه و سایر غزل مثنوی های
که مثلا از کاظمی، یا علی معلم خوانده ام اشاره کنم. این
غزل مثنوی ها
حامل مضامین متنوع اجتماعی، عاشقانه- عارفانه اند به خصوص در مورد دوم،
شاعر در سراسر مجموعه پیوندش را با خدا و طبیعت هم
زمان حفظ کرده است.
برعکس غزل مثنوی های کاظمی که بیشتر بار اجتماعی دارند.
محتوا:
این مجموعه طیف کلانی از معانی و مفاهیم را احاطه
کرده است. مضامین
اجتماعی که در بسیاری از شعر ها حضور پر رنگ دارد، مضامین
عاشقانه، گاهی هم
اعتراض به وضع موجود:
این نسل آرزوی سلاح و تفنگ داشت
اما میان مشت گره کرده سنگ داشت
ص38
ولی چیزی که در میان این شعر ها نقطه متمایز است،
همان نگاه عرفانی از
نوع آمیختن با طبیعت پاک و صاف و صمیمی است. این قسمت شعر
ها گاهی فضاهای
مذهبی هایکوهای جاپانی و شعر های سهراب را در ذهن ما تداعی می کند:
آب می آید به رقص و موج می خواند غزل
تا که در آیینه دریا فریبا می شوی
ص34
شب مهتاب بود اما نگاه باد بارانی
زمین یاد نمناک آسمان یاد بارانی
خدا در خلوت آدینه اش سرگرم خلقت بود
ترا می زاد ابری و مرا می زاد باران
ص28
در اخیر چاپ این کتاب را به شاعر جوان و مستعد کشور
جناب پرویز کاوه و
جامعه ادبی افغانستان تبریک گفته و آرزوی موفقیت های چشم
گیر شان را در
این راه تمنا دارم.
|