جدال
وجنگ به روی زمانه می بارد
به کوۀ و برزن وهربام خانه می بارد
تأثر و الم و یأس و نا شکیبائی
زچشم وروی سرو قلب پاره می بارد
غبار تیرۀ و تار، از زبالۀ باروت
به باغ وبرگل وبرهر جوانه می بارد
گداؤ گشنۀ وبی خانه هر کجای وطن
ز کاخ های ستم، روی جاده می بارد
برای لقمۀ نانی،هرآن گرسنه شکم
ز دیده اشک، به رخ دانه دانه می بارد
نه مهردردل ارباب دولت است ونه عدل
ستم ز دفترو هر نوک خامه می بارد
به جای مهر،به هریک وجب زمین وطن
زآسمان کبود، سنگ خاره می بارد
اگر کسی بشود یافت ، تا کند پاکش
چو بن سیه بودش، آن دوباره می بارد
مگو زقاضی ومفتی و زاهدان،زهریک
فسادو فسق و فسون و فسانه می بارد
چه می توان عیار، جزغریو، فاجعه را
سیاهی از شفق و از ستاره می بارد
|