شب ز بام افق افتاد به
بالین درخت
گم شد از وحشت شب، قامت
رنگین درخت
سالها در قدم تندر و توفان
و تگرگ
خم نشد پیکر بالنده ی تمکین
درخت
سایه گسترد، ثمر داد، طراوت
بخشید
گو که ایثار سرشتند به آیین
درخت
فصل غارت چو شد و بیشه به
تاراج رسید
سخت افسرد دل ساده ی بی کین
درخت
نه دگر جلوه فزود و نه دگر
دست فشاند
درد برباد شدن گشت نهادین
درخت
از سر دار و یا از بغل هیمه
ی خشک
نتوان دید کسی جلوه ی پیشین
درخت
|