کابل ناتهـ، Kabulnath

























































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان

همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 
 
 

حماسه یی در شوره زار تسلیم

 
 
 
استاد شجاع الدین خراسانی
استاد دانشگاه تعلیم و تربیهء کابل
 

  پیام آوران آزادی

در سمت غربی خیابان  خاک آلود

چنان کفچه ماری

بر انبوهی جمجمه های نیاکان من چنبر زده اند

و خون تفکر تاریخ را

آنقدر مکیده اند

که حما سهً روز گار

به بیهوده گی هذیان دیوانگان

                            بدل شده است.

 

این ملکت شاعریست  که نمی دانم از شعرش آغاز کنم یا از زنده گی شاعرانه اش که خود شعر مجسم زمانه است. شاعری که ساختار شخصیت مردانه اش به فخیم ترین قصیدهء  که با همهء حضور قدرتمند تشبیب و تغزل و گریزگاه و  رعایت تمامی ارکان، همیشه از حسن طلب بیزار است و این شاعر  پرتو* نادریست.

زنده گی پرتو نادری با توجه به فراز و فرود  و التهابات آن  به مثنوی افسار نخورده می میاند که هر مصراع آن تفاوت شخصیت  شاعر را با سایر انسان های متعارف مشخص می سازد و شعرش  حماسه ییست که آزادی را حتی در شوره زار تسلیم ظلمتگاه اجتماعی ما بیدار میکند.

((این سخن که  که فقط  یک نوع شعر حماسی وجود دارد و آن شعریست که از پهلوان ها و قهرمان ها و حوادث پهلوانی در آن سخن می گویند: سخن بی معنی  به نظر میاید . چرا که بعضی  از شاعران هرگز سخن  از پهلوان و قهرمان نمی رانند ، ولی شعر شان حماسی است ....... شعر حماسی یعنی حلول انبساطی و پر نیرو در موجودیت اشیا طوریکه  همه چیز چهرهء بالنده و پر نشاط یابد.)) 1 

شعر پرتو از  این هر دو نظر شعریست حماسی.

آری  از دیدگاه من پرتو ،دقیقاً، او هرگزموافق نیست که در بام اشتهار بنشیند و شاهد برباد رفتن تمام هستی سر زمینش باشد ،وقتی سپاهیان ظلمت ، هموطنان بی گناه  را جوخه جوخه در قتلگاهی به نام افغانستان  به کام مرگ می سپارند و از برابر شاعر با شارژ لبالب از گلوله های تفرت و نفرین رژه می روند ،این شاعر  با آن زبان فصیح و طبیعت منیعی که دارد دیگر نمی تواند خاموش بماند و بسیار به مورد برمسند سخن تکیه می زند.

آنچه را  که سال ها می خواستم بگویم و حالا میخواهم بگویم،  این است که آنچه بر جامعهء ما گذشت و حالیا هم می گذرد  شاید هیچ شاعری آنگونه که بایسته است با تمام قوت احساس ،تخیل و تصویر آفرینی نتواند که بر زبان  آرد و آن ، این واقعیت تلخ زمانهء ماست . یعنی آن چه می گذرد توفان تند لبریزی مردابیست که در رودخانهء زبان ما نمی  گنجد..بنآ اگر گهگاهی زبان پرتو خشن میشود  ناشی از خشونت روزگار است . چگونه ممکن است در خانواده یی که مصیبت ساریست، تغزل هم جاری باشد. لذا این شاعر به اندازهء  تراکم درد ها و عقده هایش  برحق است.

عزیزان خواننده باور دارند که هیچگاه ما این  قدر خاموش ،مظلوم و تماشایی نبوده ایم ، هرگاه  سرگذشت مان محتوم به نابودی باشد، رویا رویی در آوردگاه با دشمن هزار بار بهتراست این که با پنبه خاموش مان کنند ،چرا که خاموشی خواهر مرگ است.

بنآ وارثان جامعه ءمدنی و مشارکت نباید ارزش سالاری را از گلوگاه تانک فریاد بزنند.

اگر چنین شد زمین و زمان خطابهء بزرگ آزادی را بانگ خواهد داد. اگر چنین شد پرتو حق دارد بگوید:

 ورقپاره هایی که در باد پریشان میشوند

انفجار هستی یک خشم است

شاید خطابهء بربادی آزادیست

که پیشوایان دموکراسی خونین

در سرزمین من

در عراق

در فلسطین

از گلوگاه تانک فریاد میزنند

 

ورقپاره هاییکه در باد پریشان میشوند

استقامت زنده گیست

                 در برابر مرگ است

التماس دریوزه گر پیریست

که ره به گوش رهگذاری  نمی برد

شاید آیینه ییست

که  تاریخ حقیقت خود را در آن تماشا میکند

شاید آخرین رویای دختر فلسطین است         

                      در لحظه های سربی تیر باران 2

 

پرتو هیچگاه و هرگز نمی تواند با آنانی همسو باشد که به قول خودش آزادی را با افسار یاوه خنگی در اصطبل پیوند میدهند.

کنایه های سیاسی که در حلیهء هنر شاعرانهء پرتو جلوه می آرایند حلاوت دیگری دارند. در همین مصراعهاست که من انتقامم را از تمام ساده لوحان سیاسی و زورگویان بیگانه پرست روزگار میگیرم:

 

پیام آوران آزادی

در سمت غربی خیابان خاک آلود

تبسم لٌیمانه یی بر لب دارند

و کودکان دهکدهءهیاهو

پای بر زمین  میکوبند

و دست بر آسمان  می افشانند

شاید

شاید

ابتذال تازه یی به دنیا آمده است!3

 

باری فرزانه یی در بارهء نیما یوشج ګفته بود: (( به راستی در برابر فرهنگ شش صد سال در حال نزع (شعر بیمار بعد از  حافظ) سوای راهی  که نیما برګزید چه راهی قابل گزینش و اعتبار بود؟)) 3 حالا این مفهوم لا اقل از جهت موضوعی در مورد پرتو صدق میکند ، یعنی پرتو نادری سوای راهی که در لحظه های سربی تیر باران در پیش گرفته است چه راهی را می پیمود که قابل گزینش و  اعتبار می بود؟

 پرتو نادری یک شاعر  انحصار شکن است. زبونی و خود کمتر بینی  در نصاب هستی او معنی ندارد . او هر ارزشی را با فرهنگ و جغرافیای آگاهی آن مطالبه  میکند،حتی دموکراسی را.

پرتو از آن جماعتی نیست که اگر نتیجهء دموکراسی او را بزرگی بخشید برایش گوارا باشد و اگر چنان نشد ،مثل قلدران روزگار پشت پایش بزند . پس شاعر  در چنین روزگاری  حق دارد بگوید که :

 

من برای آنکسی  میگریم

که تفکر بزرگ سیاسیش را

 چنان سیگار نیم سوخته یی

از کسی  به عاریت گرفته است

که دموکراسی را

در انحناهای اندام برهنه زنی جستجو میکند

 

در این  شوره زار تلخ

......وقتی دموکراسی اشتباه میکند

ما باید گورستان های تازه یی داشته باشیم4

 

بدین ترتیب  متوجه می شویم که آن  سخن معروف شاملو که می ګفت((شعر برداشتهای از زنده گی نیست ؛بلکه یکسره خود زنده گیست.))5 در مورد شعر پرتو مصداق عالی  خود را یافته است.

پرتو نادری،واصف آزادی است. ریشه هایش در آن سوی تاریخ در سر زمین آبایی در مرغزاران حماسه از زلال اسطوره سیراب میشوند.

او سر زمین کوهستانی خود را دوست دارد،او سپاهیان گرسنه و برهنه پای  زیستبومش را با دلقکان تبختر  سالار  فاخر پوشی  که سرود تسلیمی روزگار را با زبان بیگانه تکرار میکنند هرگز برابر نمی بیند:

 

 کوهستان های سر زمین من

 فاتحان همیشه گی تاریخ اند

سپاهیان آماده ء آزادی اند

من سر زمین کوهستانی خود را

 با انبوه  گرسنه گان آن دوست دارم

سر زمین کوهستانی من

 شرزه شیر زخم خورده ییست

که زخم های خونینش

 دهان خون آلود آزادیست

که هستی بزرگ خود را فریاد می زند.6

 

یک ویژه ګی دیګر پرتو نادریراستی و صمیمیت است.(( مراد از خلوص و صمیمیت این است که باید شاعر  اندیشه  های خویش را بدانگونهء که بدانها باورمند است؛بیان کند وواقیعت را بدان نحوی که درک  کرده است انعکاس بدهد،هر شعر شاعر باید پاسخی باشد به پرستش های روزگارش))7 .

شعر های  پرتو پاسخ راستین به پرسش روزگار است. این شعر  کژ اندیشی و تبارز احساس کاذب  را هرگز بر نمی تابد. هستند شاعرانی که هنوز میگویند (( با حضور صلح ،شعر اجتماعی  ،ما را باز تاب نمیدهد)) که این حد اعلای ساده گی در مسایل اجتماعی و ساده گری در قلمرو قلم و شعور شاعرانه است.  اما پرتو دقیقآ متوجه است که پیراهن شرمساری چه کسانی بر ریسمان تاریخ تاب میخورد و هرگز در بازتاب صادقانهء این باور خویش ،ریا را راه نمیدهد.

می دانم

می دانم

 این پیراهن شرمساری کیست

که اینسان  چرکین و پاره پاره

روی ریسمان خمیدهء تاریخ

                          تاب  میخورد

در روزگاری که ماه  

عمامه سپیدش را

 بر فرق سیاه شب میگذارد

 و شب   

در وزن روشنایی

 منظومه می سراید

 دیگر حتی نمیتوان به آفتاب اعتماد کرد.8  

 

 دید این شاعر نسبت به قضایا و رویداد های اجتماعی بسیار دقیق و روشن ګرانه است . به عنوان یک معلم ،یک شاعر و یک روشنفکر هیچگاه از آنانی که ((هزار سنگ فلاخن در دهان دارند)) یا از آنهای که ((با ریسمان پوسیدهء کلمه های چرکین ، هفت اقلیم پیروزی را اندازه میگیرند)) و یا از آن  اجتماعی که در تداوم تاریخ ((خنک روزگاران را از دم قضیه میزنند)) نهراسیده و با هر دلیل مقدس و نا مقدسی از بیان والویت طفره  نرفته  است و به همین  جهت است  که د رهر فصل درخت زنده گی این شاعر از رنگ شرف و میوه  هنر لبریز است  وقتی که میگوید:

 

سرم گیچ میرود

و این که دست روی پیشانی من گذاشته است

دهانش بوی خون تازه میدهد

شاید از کشتارگاهی بر  گشته است

که روزی  هزار بار

قطره قطره خون من

د رحافظه خشک زمین

تاریخ روسیاهی او را روشن  می کند9

 

 

مګر این نجابت زادهء رسالت بر دوش ، درد کبیر جماعت بزرگ قبیلهء آزادی را که محکوم سلسله ء تاریخ اند ، بیان نمی کند؟

 در زمانهء که ما به سر می بریم روزی چندین بار یک چنین مفاهیم از پرویزن  خیال مان می گذرد و یا در ذهن  و ضمیر مان سبز میشود، اما بدین گونه که پرتو نادری میگوید برای هر کس ممکن نیست و همینجاست که یکی از عمده ترین علتهای  محبوبیت بی حد و حصر شاعران برتر تجلی می یابد ، یعنی در نتیجهء ترجمانی آرزو  و امیال مجموعه های بزرگ انسانیست که شاعران در بسا موارد به عنوان  وجدان مشترک و حتی در مواقع خاص به مثابهء انسانهای برتر و قهرمان ملی تبارز می نمایند.

با اینحال پرتو از دودهء تامل است، گهگاهی اسپش را در دریاچهء ندامت آب میدهد  و تازه د رپنجاه سالگی هم یاد گرفته است که پای روی دم هیچ قلدر و قاهری نگذارد و دست د رکاسهء هیچ جوانمرد قصاب دراز نکند،اما با این وصف سفر اهانتبار هر روز را شکیب نمی آرد،زیرا می بیند که اهالی آزادی و معنی در زندانی به بزرگی وطن ماًنوس و مآلوفش ،چگونه تحقیر میشوند. در چنین احوالیست که عرق جبین رهوارش را با مخمل سپید وجدان خشک میکند،زیرا که در ختان خاستگاه اجتماعی او از سنگینی میوه های توهین سر بر زمین نهاده اند.

باری سالها قبل  آنگاه که استاد پرتو نادری شعر معروف آن سوی موجهای بنفش را در تالار  اتحادیهء ژورنالستان افغانستان اجرا کرد،استاد واصف باختری فرمود((حال باورم شد که پرتو نادری به سر زمین آبایی خویش بر میگردد)) امااکنون که سالها از آن میگذرد،تازه دریافته ام که این شاعر بزرگ ،به ذات و نفس هنر  بسیار نزدیک شده است ،یعنی به سر زمین آبایی و فطری خویش برگشته است که برایش همایون بماند!

 باری،من هم  مانند استاد پرتو نادری حسن طلب ندارم اما به رسم عرف دعاییه ام در هیآت  التماس این است که:

 

آرزو دارم  مردگان قرنهای دور

در  گورستان  های کهنهءسر زمین آبایی من

برای  چندمین بار از شرم  نلرزند

آرزو دارم که دیگر هرگز(ضرب مومن) نیم قارهء شمالی

برپیشانی شکستهء دیوار های کابل با خط 

درشت ننویسد:

کامیابی مبارک هو!۲۳۳

تا بدبختی کفش های نادری را نپوشد و راه نرود

تا بد بختی با نادری شطرنج نچیند و برایش کش نگوید

تا دیگر پرنده گان خراسانی پنجابی نخوانند. 11

 

 

                  استعداد بزرگ

 

                                                          پرتو نادری

 

رابطهء من با آفتاب قطع شده است

و در لایتنهای مرگ

 مدار حقیقت زنده گی را گم کرده ام

با این حال

از نردبانی می روم بالا

 تا چراغ افتخار خویش را

بر رواق خاک آلود تاریخ

                              روشن کنم 

 حساب شده سخن میگویم

حساب شده مینویسم

کبوتر وجدانم را

در قفس دموکراسی

                     به نرخ روزگار

                     ارزن می ریزم

و عقل سر کش بد لگامم را

در اصطبل در بستهء تعارف

                      تخته بند کرده ام

                                  تا هیچگاهی توسنی نکند.

 

من استعداد بزرگی دارم

و کتاب آیین دوست یابی  دلکارانکی را

واژه واژه از بر کرده ام

و می دانم چگونه به زشت  ترین دختر شهر بگویم

که تمام عاشقانه های من برای توست

و تو به اندازهء عاشقانه های من زیبایی

من حساب شده سخن میگویم

حتی وقتی سگ همسایه به سوی من پارس میزند

دست من به سوی سنگی  دراز نمیشود

وقتی سگ همسایه  به سوی من پارس میزند

کلاه غیرت از سر بر می دارم

 و با  صدای ابرشمینی میگویم

                    برفرمایید منتظر شما بودم

در کوچه اگر با خرسی مقابل میشوم

با لبخندمضحکی میگویم

                 از دیدار  تان خوشحالم

و الاغ سر کار

اگر گوشی به سوی من تکان داد

از تفکر چینی بر جبین می اندازم

و می گویم

شما درست می فرمایید

        من هم همینگونه فکر میکنم

 

من استعداد بزرگی دارم

و پس از پنجاه سال تجربه

حقیقت  خوشبختی را کشف کرده ام

که باید جویی از  غیرت کم کرد

و نان به نرخ روزگار خورد.

 

من استعداد بزرگی دارم

 خدا را شکر

سازمان جهانی مهاجرت

به من نامی داده است

درازتر از نام نام شیخ الریس ابو علی سینای بلخی

 

من استعداد بزرگی دارم

پنجاه ساله یاد گرفتم

که چگونه مرد حسابی باشم

پای  روی دم هیچ کسی نگذارم

و دست درکاسهءهیچ ((جوانمرد قصاب)) ی دراز نکنم

                                 من پنجاه ساله یاد گرفته ام12

                              

 

*- پرتو نادری یکی از شاعران رسالت بر دوش افغانستان است. وی از جملهء روشنفکرانیست که طی سه دهه جنگ و مبارزه در افغانستان هرگز سنگر مقاومت و وجدان بیدار جامعه را رها ننموده است.

پرتو در شعر معاصر فارسی دری افغانستان نام بلند و شناخته شده است. وی در اوزان عروضی سنتی، عروضی  نیمایی و شعر آزاد ریتمیک، تجارب خوب و ماندگاری را به جا گذاشته است.

آثاری  چون قفلی بر درگاه خاکستر،سوگنامه یی برای تاک،آن سوی موجهای بنفش،تصویر بزرگ- آیینهء کوچک، عبوری از دریا و شبنم، یک آیینه و چند تصویر، از واژه های اشک تا قطره های شعر، پیش در آمدی  بر طنز نویسی  فارسی دری  در افغانستان، ... و گریهء صد قرن در گلو دارم و لحظه های سربی تیرباران به خامهء این شاعر ارزشمند رقم یافته اند که موضوع مورد بحث این نبشته آخرین دفتر شعر پرتو نادری یعنی  لحظه های سربی  تیر باران است.

 

 

 

 

سرچشمه ها:

 

1- براهنی ، رضا، 1380، طلا در مس، جلد اول،تهران،:ص 175

2- نادری ، پرتو، لحظه های سربی تیرباران، ص 10- 11

3- علی اکبر خبره زاده،1371،گزیدهء ادب پارسی،ص 222

4- نادری ، پرتو، همان اثر، ص 27

5- شاملو، احمد، 1365،هنر و ادبیات امروز، ص376- نادری، پرتو، همان اثر، ص 32-33

7- باختری ، واصف، در غیاب تاریخ،ص 19

8- نادری، پرتو، همان اثر، ص 48

9- نادری، پرتو ، همان اثر ، ص74

10- همان اثر، ص55

11-خراسانی، شجاع؛1382، ستاره و سیاهی، ص 38-40

12- نادری، پرتو، همان اثر، ص66-69

 

 

(())(())(())(())(())(())

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 111           سال پنجم        جــــدی   ۱۳۸۸  هجری خورشیدی       جنوری 2010