کابل ناتهـ، Kabulnath









































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان

همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 
 
 
در دری در کابل
 
 
محمدکاظم کاظمی
 
 

شهر تضادها

از آن زمان که کابل را به قصد مهاجرت به جمهوری اسلامی ایران ترک کردیم‌، حدود 25 سال می‌گذرد و من در این همه سال‌، فقط یک بار و آن هم 14 سال پیش توانسته بودم سفری کوتاه به آنجا داشته باشم‌. آن هم سال 1374 بود و واپسین ماههای پیش از سقوط شهر به دست طالبان‌.

 

در آن سالها حدود نیمی از شهر ویران بود، ویرانه‌هایی که گاه در آنها علف سبز شده بود. نهادهای فرهنگی به پایگاههای نظامیان بدل شده بود و بسیاری از اهل قلم و ادب کشور راهی دیارهای دور شده بودند. می‌شد حدس زد که یک دورة رکود در ادبیات و هنر مملکت در پیش است‌، و این دوره با ظهور طالبان به بدترین شکلش تجربه شد.

در آن سالها آنچه ادب و هنر ما را زنده نگه داشت‌، بعضی فعالیتهای زیرزمینی در داخل کشور بود و کارهایی که مهاجران ما در کشورهای دیگر به‌ویژه ایران کردند و اینها توانست مانع گسسته‌شدن رشتة دیرینة ادبیات و هنر کشور ما شود.

اما با تحولات جدید در دهة هشتاد و پای‌گرفتن دولت فعلی‌، سیمای شهر دگرگون شده است‌. کابل اکنون شهر تضادهاست‌. به یادم می‌آید قصیدة زیبای استاد خلیل‌الله خلیلی که‌

شهر ما کشور اضداد بود بی کم و کاست‌

بس غرایب که در آن است به سرّ و علنا

کاخهایی‌است در این‌شهر به تقلید یورپ‌

که رسیده سر آن تا غرفات پرنا

همچو آن وصلة رنگین که ز اطلس بندند

چند جا نامتناسب به کهن پیرهنا

واندر این‌شهر، بسا طفل‌که همچون حشرات‌

جان سپارند میان گل و لای و لجنا

در اینجا پولدارها دیگر برج و ویلا ندارند، که شهرک دارند و فقرا بر خانه‌هایی زندگی می‌کنند که در دامنة کوه ساخته‌اند به سبب ارزانی زمین در کوه‌. می‌دانیم که کابل شهری است در میان کوهها و باز کوههایی دارد در میان شهر.

کابل اکنون شهر هفتاد و دو ملت است‌، با همجواری کامل سنت و مدرنیته‌. آدمها در پای بخاری زغال سنگی چند صد شبکة ماهواره‌ای می‌بینند و لندکروزر چند ده میلیونی را بر خیابانهایی پر از دست‌انداز و گاه بدون اسفالت می‌رانند.

البته اینها عجیب هم نیست‌. بیش از دو دهه جنگ و آن هم جنگی که سه سال در خود کابل و به صورت خانه به خانه جریان داشت‌، کافی است که آبادان‌ترین شهرها را به ویرانه‌هایی غیرقابل زیست بدل کند و باز هم باید به همت این مردم آفرین گفت که همان ویرانه‌ها را می‌سازند. من بارها بر دیوارهای کابل و هرات این بیت سیمین بهبهانی را دیدم که‌

دوباره می‌سازمت وطن‌! اگر چه با خشت جان خویش‌

ستون به سقف تو می‌زنم اگر چه با استخوان خویش‌

اما از نظر فرهنگی‌، مردم پس از یک دورة خفقان شدید، یک آزادی غیرمنتظره را تجربه کرده‌اند و گویا آن نیرویی که چندین سال نهفته بود اینک آزاد شده است‌. به راه افتادن پانزده بیست شبکة تلویزیون خصوصی فقط چند سال پس از این که به دستور طالبان تنها شبکة دولتی کشور هم تعطیل شده بود برای همه غیرمنتظره است‌. بازار مطبوعات گرم است و آزادی‌ای در آنها دیده می‌شود که در کشور ما سابقه نداشت‌.

اما با این‌همه این کابلی که من پس از 25 سال می‌بینم با این همه آب و رنگ و دهها شبکة تلویزیون و رادیو و صدها نشریه‌، آن اصالت و اعتبار ادبی پیشین را ندارد. سطح دانش و سواد عمومی بسیار افت کرده است‌. نهادهای آموزشی بسیار ناکارآمدند و مطبوعات بیشتر به ماجراهای سیاسی مشغول‌اند. این برای ما که سالها در عرصة مطبوعات نیز کار ادبی و هنری صرف کرده بودیم‌، قدری غریب می‌نماید.

 

 

ما بچه‌های درّ دری‌

اما «درّ دری‌» چیست‌؟ ماجرا از حدود دو دهه پیش شروع شد، از آن هنگام که یک نسل جوان و نوجو در عرصة شعر و داستان‌نویسی افغانستان در محیط مهاجرت ظهور کرد. این جوانها به زودی همدیگر را دریافتند و به فعالیتهای متمرکز ادبی همچون برگزاری جلسات و محافل شعر و داستان آغاز کردند. این سعی و تلاش موجی در ادبیات مهاجرت به راه انداخت که تاکنون زاینده و بالنده است و حاصلش رشد و پرورش شاعرانی است که نه تنها در میان مهاجران‌، که در جامعة میزبان نیز نام و نشانی دارند.

این محصولات ادبی لاجرم باید در جایی منعکس می‌شد و چنین بود که از اوایل دهة هفتاد ضرورت انتشار یک نشریة فرهنگی در این نسل احساس شد. در سال 1376 اولین نشریة فرهنگی مهاجرین در ایران متولد شد با نام «درّ دری‌» و این فصلنامه که تا 1380 دوام کرد، توانست بسیاری از این جوانان خوش‌فکر و نوجوی را گرد هم آورد و بستری برای انعکاس فعالیتهای ادبی مهاجران افغانستانی باشد. بسیاری از شاعران و نویسندگان خوب ما در آن سالها مستقیم یا غیرمستقیم با درّ دری ارتباط داشتند و چنین شد که دفتر درّ دری از هیأت یک مرکز انتشاراتی بدرآمد و به کانون تجمع اهل قلم مهاجر بدل شد.

این تجمع البته برکاتی داشت و حاصل آن‌، ظهور یک نسل دیگر از قلم‌به‌دستان مهاجر بود که در جشنواره‌ها و مجامع ادبی جامعة مهمان و میزبان خوش درخشیدند. درّ دری دیگر یک فصلنامه نبود، که مرکز پرورش نیروهای ادبی بود که در شعر و داستان دهة هفتاد و هشتاد به نامهای آشنایی بدل شدند.

پس این ضرورت حس شد که کار به صورت متشکل‌تری پی گرفته شود و چنین بود که «فصلنامة درّ دری‌» در عمل در هیأت «مؤسسة فرهنگی درّ دری‌» ظهور کرد و تا کنون به فعالیت ادامه می‌دهد.

درّ دری در این سالها به آشناترین کانون ادبی مهاجران افغانستان در ایران بدل شده است و هر آن کس که باری سر و کاری با این جریان ادبی دارد، به نوعی با این حلقه نیز در ارتباط است‌. جلسة شعر درّ دری در این ده سال از پایدارترین جلسات شعر مشهد بوده و در میان جامعة میهمان و میزبان محبوبیتی دارد. اکنون نبض ادبیات مهاجرت افغانستان در ایران‌، در این دفتر محقر در محله‌ای مهاجرنشین در مشهد می‌تپد، دفتری که با مساعدتهای شخصی اعضایش بر سر پای مانده و امکاناتش به حداقل ضروریات دفتری محدود می‌شود و البته از آغاز تا کنون کسی در آن حقوق نگرفته است‌، که از که حقوق بگیرد، از خویش‌؟

 

 

عزم کابل‌

از نخستین طلیعه‌های تحولات جدید در کشور، بچه‌های درّ دری عزم کابل کردند. ولی اوضاع کابل برای این مجموعه هیچ مساعد نبود. حضور در آن شهر شلوغ که هر متاعی جز متاع شعر و ادب در آن خریدار داشت‌، برای مؤسسه‌ای که فقط به امکانات شخصی اعضایش متکی بود، دشوار می‌نمود.

کابل شهر عجیبی است‌. گویا همه دنیا در آن حضور دارند. سرباز امریکایی‌، کارگر پاکستانی‌، رقاصة چینی‌، رستوران ترکی‌، مؤسسة فرهنگی فرانسوی‌، بیمارستان آلمانی و خلاصه هر چیزی از این قبیل را در آن می‌توان یافت‌. به قول شاعر (که خودم باشم‌)

شام است و آبگینة رؤیاست شهر من‌

دلخواه و دلفریب و دل‌آراست شهر من‌

دلخواه و دلفریب و دل‌آراست شهر من‌

یعنی عروس جملة دنیاست شهر من‌

از اشکهای یخ‌زده آیینه ساخته‌

از خون دیده و دل خود خینه ساخته‌

اندوهگین نشسته که آیند در برش‌

دامادهای کور و کل و چاق و لاغرش‌

و این دامادهای کور و کل و چاق و لاغر که بعضی بسیار هم متمول‌اند و در عمل کابل را می‌چرخانند، البته سلایق خود را دارند. برای آنها نویسندة خوب‌، کسی است به زبانهای خارجی مسلط باشد و آداب و ترتیب آنان را نیک رعایت کند. او می‌باید در باب دموکراسی و آزادی بیان و حقوق بشر و حقوق زن داد سخن دهد و البته حقوق دلاری بگیرد.

طبیعتاً شاعر و نویسندة جوانی که با دفتری از شعر و داستان یا کتابی از پژوهشهای ادبی به کشور برمی‌گردد، یا باید تغییر رویّه دهد و به طبل آزادیهای بیان و زنان و دیگر انواع آزادی بکوبد و یا در آن سرمای کابل گرسنه بخوابد.

این برای ما که عمری در کار ادبیات غرق شده بودیم‌، کمابیش دشوار می‌نمود و چنین شد که هشت سال در تردید و انتظار ماندیم‌. بالاخره با خود عهد کردیم که یا می‌رویم و با همان سماجت و قناعتی که در محیط مهاجرت کار کرده بودیم‌، با دشواریها دست و پنجه نرم می‌کنیم و همان جریان را به راه می‌اندازیم‌، یا هر یک پی کار خویش می‌گیریم و به کارهای فردی از نوع نوشتن شعر و داستان و پژوهش ادبی مشغول می‌شویم و طناب شتر «فعالیتهای جمعی‌» را به کوهانش می‌اندازیم‌.

 

 

امیدهای روشن‌

این همه را گفتم تا وقتی به شرح سفر می‌رسم‌، خوانندة این نوشته تصویری از وضعیت موجود پیش روی داشته باشد. حالا این جوانها که چندان هم دیگر جوان نیستند، برآن‌اند که با استفاده از تجربه و وجاهت دو دهة گذشته‌، بخت خود را در کابل بیازمایند. ولی خوب می‌دانیم که آنجا دیگر گلشهر مشهد نیست که عده‌ای شاعر و نویسندة مهاجر خانه‌ای با پول شخصی خود رهن کنند و ده سال تمام به پرورش جوانان بااستعداد مشغول باشند. در کابل اجارة دفتر و مصارف جاری آن در ماه به حدود یک میلیون تومان می‌رسد، از بس که جمعیت در این شهر ریخته است و خارجیها قیمتها را به طور سرسام‌آوری بالا برده‌اند. آنجا نان دانه‌ای یکصد تومان است و بنزین لیتری هفتصد تومان‌. در آنجا «هدفمند کردن یارانه‌ها» هیچ‌وقت موضوع بحث مجلس نشده است‌، چون یارانه‌ای در کار نیست‌. دولت به همین که بتواند حقوقهای ماهی هشتاد هزار تومان کارمندانش را بدهد خرسند است‌. هشتاد هزار تومان حقوق و هفتصد تومان بنزین‌؟ یعنی حقوق یک ماه و دو نوبت پرکردن باک خودرو؟ بله‌، البته اگر خودرو داشته باشی‌. البته در این شهر پرتضاد، کسانی با حقوق پنج تا ده میلیون تومان در ماه هم زندگی می‌کنند، آنانی که یا دستی در مافیای قدرت و اقتصاد دارند و یا در استخدام مؤسسات خارجی‌اند.

ولی ما که نه مافیایی هستیم و نه کارهای خارجی‌پسند یاد داریم‌، در این وضعیت به چه چیزی دلگرم می‌توانیم بود؟ به دانشگاهی که به قول علی‌رضا قزوه «به کلیله و دمنه معتاد است‌» یا به تلویزیونهایی که برای پخش برنامه‌های ادبی نیز مثل آگهی بازرگانی پول طلب می‌کنند یا به مطبوعاتی که در موقع انتخابات سراسر رنگی می‌شوند از بس که از کاندیداها پول می‌گیرند؟

نه‌. من و امثال من در کابل فقط به یک چیز می‌توانند امیدوار باشیم‌، به جوانهایی که تشنة یک کار ادبی صرف اند. کسانی که در آیندة آنان می‌توان بهترین شاعران و نویسندگان مملکت را پیش‌بینی کرد. کسانی که در آن بازار پر از رنگ و ریا دنبال کسی می‌گردند مثل سیدابوطالب مظفری که بنشیند و حلقه‌ای از جوانان را گرد خود جمع کند و از آنان سخنورانی توانا بسازد، همان کاری که او در مشهد کرد و اکنون برکاتش را می‌بینیم‌.

 

 

سنگ تمام‌

با این همه‌، استقبال اهل ادب و فرهنگ کشور، از مجموعة «درّ دری‌» چشمگیر است و ستودنی‌. به زودی با کسانی دیدار می‌کنیم که اگر در ایران باشیم‌، باید یک هفته منتظر بمانیم تا با رئیس‌دفترشان ملاقات کنیم‌. رئیس مجلس و بعضی از وزرا و دیگر مقامات از ما به گرمی استقبال می‌کنند و وعدة همکاری می‌دهند.

به اینها بیفزاییم محافل و مجالسی که به بهانه و افتخار حضور بچه‌های درّ دری از سوی نهادهای فرهنگی و سیاسی برگزار می‌شود با جمعیتی قابل توجه از فرهنگیان کابل‌.

و رسانه‌ها نیز سنگ تمام می‌گذارند. من در عمرم این همه مصاحبة تلویزیونی زنده و غیرزنده نداشته‌ام‌. از این محفل به آن مجلس و از این تلویزیون به آن روزنامه در حرکتیم‌.

با دلگرمی دوستان‌، به تأسیس رسمی دفتر در کابل مصممم می‌شویم و مؤسسه را افتتاح می‌کنیم‌. افتتاح درّ دری در کابل از خبرهای اصلی رسانه‌ها می‌شود و جمع قابل توجهی از فرهنگیان کشور با حضور خود در افتتاحیه ما را به ادامة کار امیدوار می‌کنند. خلاصه این که همه سنگ تمام می‌گذارند.

 

 

دغدغه‌ها و مسئولیتها

ولی این سنگ تمام تنها انگیزه برای کار نیست‌. یک انگیزة اصلی در خودِ کار است‌. افغانستان به آدمی که در پی خدمت باشد سخت انگیزه می‌دهد، چون در همه جایش کمبود هست و نارسایی هست و وقتی آدمی حس می‌کند که اندکی از این نارساییها را رفع کرده است‌، لذتی می‌برد که هیچ چیزی با آن برابری نمی‌کند.

جوان دانش‌آموز راهنمایی شعر می‌خواند، ولی وزن را نمی‌شناسد. آن استاد دانشگاه پژوهشی دربارة زبان فارسی کرده است‌، ولی زمینة چاپش نیست‌. آن روزنامه منتشر می‌شود، ولی پر است از غلطهای املایی و کاستیهای نگارشی‌. اینها همه به آدمی انگیزة کار می‌دهد.

ولی از همه ناگوارتر وضعیت زبان فارسی در کشور است‌. به راستی کجاست آن دخترک فقیر کابلی که روزی با گفتن جملة «شرمت باد، از بیگانه دریوزه می‌کنی‌» چند تن از اهل ادب ایران را که مسافر کابل بودند شگفت‌زده کرده بود، به واسطة آن کلام فارسی فاخر. ولی اکنون آن فارسی فاخر در کار نیست‌. آن زبان تناور و پرپیشینه اکنون در معرض هجوم زبانهای خارجی است‌. کلماتی مثل «پرابلم‌»، «پروگرام‌»، «انترویو»، «لوکیشن‌»، «اوپریشن‌» و امثال اینها مثل نقل و نبات بر سر زبانهایند. در رستوران پیش‌غذایت «چکن کارن سوپ‌» است و غذای اصلی «رایس پراید چکن‌» و نوشیدنی «جوس‌» (البته اگر خارجی باشی می‌توانی نوشیدنی دیگری هم طلب کنی‌.)

و چنین است که ما کارمان را با بحث زبان فارسی کشور شروع می‌کنیم‌. در محافل‌، سخنرانیها، گفت‌وگوهای رسانه‌ای و همه فرصتهایی که به دست می‌آید، از خطرهایی که فارسی کشور ما را تهدید می‌کند سخن می‌گوییم و این البته برای دوستانی که خود این دغدغه را داشته‌اند ولی زمینة بیانش کمتر فراهم می‌شده است‌، بسیار خوشایند است‌. زبان فارسی افغانستان به همان اندازه که با تهدیدها روبه‌روست‌، مدافعانی جدی هم دارد. هستند کسانی که در جمع‌های خودمانی برای کاربرد واژگان بیگانه جریمه تعیین کرده‌اند.

 

 

پایانه‌

و چنین است که این سفر با خاطراتی خوش به پایان می‌رسد، ولی نه‌، به پایان نمی‌رسد که به واقع شروع می‌شود. قرار است از این پس حضور جدی و چشمگیر در داخل کشور داشته باشیم و کم کم همه فعالیتها را به آنجا منتقل کنیم‌. قرار است بعضی از اعضای درّ دری در کابل حضور دایم داشته باشند تا در آنجا نیز همان جریانی پدید آید که پیش از این در محیط مهاجرت پدید آمده بود. ولی به راستی ما خواهیم توانست در آن شهر دلفریب و دل‌آرا به همین شیوه دوام بیاوریم و جذب فعالیتهای «خارجی‌پسند» نشویم‌؟ چند بیتی از بیدل را نقل می‌کنم که در سخنرانی‌ام در مراسم افتتاحیه خواندم‌.

خاک غربت کیمیای مردم نیک‌اختر است‌

قطره در گَرد یتیمی خشک چون شد، گوهر است‌

گر مرا اسباب پروازی نباشد، گو مباش‌

طایر رنگم‌، شکست خاطرم بال و پر است‌

همچو شبنم در طلسم دامگاه این چمن‌

مرغ ما را فیض آب و دانه از چشم تر است‌

راحت جاوید فقر از جاه نتوان یافتن‌

خاک ساحل قیمت خود گر شناسد، گوهر است‌

مرگ را در طینت آسوده‌طبعان راه نیست‌

آتش یاقوت‌، بیدل‌، ایمن از خاکستر است‌

(())(())(())(())(())(())

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 111           سال پنجم        جــــدی   ۱۳۸۸  هجری خورشیدی       جنوری 2010